4 روز پس از شروع حمله آلمان ها علیه شوروی، یعنی در 25تیر 1320، دول شوروی و انگلستان طی دستور مشترکی به رضاخان از او خواستند که مستشاران آلمانی را از ایران اخراج کند. از آنجا که رضاشاه تصور میکرد، پیروز نهایی جنگ، آلمانها خواهند بود، به سفیران انگلیس و شوروی پیام داد که ایران، «سیاست بیطرفی» را کنار نمیگذارد؛ اضافه بر اینکه فعالیت آلمانها در ایران محدود به کارهای ساختمانی و امور بازرگانی است.
رد اخطارهای دوم و سوم انگلیس و شوروی، که اتمام حجت آنها با رضاخان بود، متفقین را وادار که علیه او وارد عمل شوند. سوم شهریور، ارتش سرخ شوروی از مرزهای شمال و نیروهای انگلیسی از بنادر جنوب وارد خاک ایران شدند. آشفتگیِ سیاست رضاخان به روایت حسین فردوست شنیدنی است: «با پیشرفت آلمانها در جنگ و نزدیک شدن آنها به کوههای قفقاز، رضاخان هم به انگلیسیها ناسزا میگفت اما با شروع شکست آلمان، رضاخان دستپاچه شد و منصورالملک را که از مهرههای انگلیس به شمار میرفت نخستوزیر کرد...» «1»
با حمله نظامی متفقین به ایرانِ شاهنشاهی، ارتش رضاخان ظرف کمتر از سه روز از هم پاشید. رضاشاه، که همه اش ملتش را سرکوب کرده بود، وقتی خارجی ها آمدند هیچ حامی نداشت؛ و آنها در عرض سه ساعت از همه نقاط مرزی وارد ایران شدند. «2» با تصرف ایران، شاهِ پهلوی بدون هیچ استثنایی، تمامی شروط انگلیس و روسیه را پذیرفت: اتباع آلمانی را از ایران اخراج کرد، راهآهن و جادههای شمالی و جنوبی کشور را در اختیار نیروهای متفقین قرار داد و در نهایت برای بقای سلطنت در خانوادهاش، حاضر به کنارهگیری از قدرت شد. به این ترتیب، در بیست و ششم شهریورماه، و در حالی که تهران در اشغال بیگانگان قرار داشت، محمدرضا در مجلس سوگند یاد کرد. متفقین، از برای تمسخر ضعف و ناتوانی ارتش رضاشاه، از این عملیات سه روزه به «جنگ 80ساعته» یاد میکردند.
برای امام خمینی، تردیدی وجود نداشت که رضاخان را همانهایی از قدرت عزل و از کشور بیرون کردند که اولین بار، او را به عنوان مهرهای کارآمد برای سیاستهایشان کشف کرده بودند: «رضاخان را آن وقت انگلیسیها آوردنـد، چـون آن وقت زور آنـها بـیشتر بـود. آنـها رضاخان را آوردند؛ چنانچه جنگ عمومی که پیدا شد، در رادیو دهـلی انگـلیسیها اعلام کردند به اینکه ما رضاخان را آوردیم و به سلطنت رساندیم و چون خـیانت کرد، او را بردیم.» «3»
چنین اعترافی از رادیوی لندن مطلبی است که دیگران هم نقل کرده اند. بخش فارسی رادیو لندن پس از سوم شهریور 1320 صریحاً اقرار کرد که دولت انگلیس در کودتای سوم حوت 1299 و تقویت سردارسـپه دست داشـته است و اظهار داشت: «پس از آن که دیدیم ملت ایران نسبت به قرارداد 1919 بدبین است و آن را مبنی بر غرض فاسد می داند، قرارداد را الغا کردیم و در عوض آن، دولت ایران را تقویت و مساعدت کردیم که نظم و اقتدار را در کشور ایـران بـرقرار نـماید. تـمام مساعدت ما از رضاشاه پهلوی روی این اصل بود و باید انصاف داد که در چند سال اول زمامداری پهلوی به اصلاح امور کشور پرداخت و ما از او راضی بودیم؛ لیکن متاسفانه آن پادشاه، به مرور زمان، هر چه قدرتش بیشتر می شد از راه صحیح بیشتر منحرف می شد و به کارهای بیقاعده دست زد تا وقتی که باز دیدیم شیطنت آلمان ها و غفلت شاه منافع ما را در خطر می اندازد؛ این بود که برخـلاف مـیل خـودمان از ناچاری این اقدام را کردیم و رضاشاه را از سلطنت برداشتیم.» «4»
بنابراین از نظر امام، پایه و اساس روی کار آمدن پهلویها، با استمداد از بیگانگان بود. و برای همین هم، دولتی که پایه و مشروعیت ملی و داخلی نداشته باشد، از یک سو به سرنیزه و دیکتاتوری محتاج خواهد بود و از سوی دیگر، در برابر تهدیدات بیگانگان توانِ مقابله و ایستادگی نخواهد داشت. به اعتقاد امام، حکومتی که به اتکای خارجی و با زور سرنیزه سر کار بیاید، پایگاه مردمی نخواهد داشت و اگـر سـقوط هـم بکـند، حـتی بـا حـمله خارجی، مردم از آن حمایت نمیکنند و بلکه از سقوط آن به جشن و پایکوبی خواهند پرداخت:
«خوب این یک مصیبتی بود که به ملتی وارد شد که اجانب وارد مملکتش شدند. این هم با آن حال جنگ وارد شدند و می خواستند که عبور کنند، و یعنی استقرار پیدا بکنند؛ و در جنگی که با آلمان داشتند اینجا پل پیروزی، به اصطلاح خودشان، باشد. به جای اینکه این مملکت ما، ملت ما، عزادار باشد، خدا مـی دانـد کـه خـوشحال شد.» «5»
امام، که با نهضت اسلامی خود، رهاورد آزادی و اعتنا به رای و نظر مردم را که آرزوی چند صد ساله مردم ایران بود را برای ایران به ارمغان آورد، معتقد بود که رضاشاه با در پـیش گـرفتن روش اسـتبدادی، قدرت مردم را از میان برد؛ مردمی که پشتوانه حکومتهایند اما خود، دشمن انگاشاته شدند و سرکوب شدند. درنتیجه آن جایی که رضاشاه به این نیروی روزافزون مردمی نیاز داشت، زیر پای خود را خالی دید و در ورطه سقوط افتاد. امام، به سرکوبی عشایر به عنوان یکی از مثالها و مصادیق مهم این نابودی قدرت ملی از سوی رضاخان اشاره میکند: «این سرکوبیها، سرکوبیهای قدرت خود ملت بود. در زمان رضاشاه قدرتهایی ملت داشت؛ البته آنها{ اشاره به عشایر} هم متعدی بودند، لکن پشتوانه ملت بودند.» «6»
اشغال ایران در شهریور 1320، عبرتی بزرگ برای نشان دادن آثار شوم حکومتهای غیرمردمی و موروثی است. قدرت رضاخان، اگر بر مردم خود استوار میشد نه ترسی از انگلیسیها داشت و نه نیازی به آلمانها. هرچند برای او که از اساس با روندی غیرمردمی و نامشروع به قدرت رسیده بود سرنوشتی فراتر از این هم قابل تصور نبود. و هماکنون هم این تجربه تاریخی پیش روی ما است و بزرگترین افسوس برای کسانی است که در قالب حکومتهای مردمی چون نظام جمهوری اسلامی که برآمده از نهضت ملی امام خمینی(ره) است، همچنان به جای تکیه بر قدرت آحاد ملت، در اندیشه رفع ظلم مستکبران عالم با استمداد از دیگر مستکبران و یا دادن امتیاز به آنها میباشند. شاید مرور روایت امام از پایان تلخ و حقارتبار رضاخان مایه عبرتی برای دارندگان این نوع از تفکرات باشد:
«من نقل میکنم از کسی که او نقل میکرد از یک صاحبمنصبی که همراه رضاشاه در این سفر موریسش بود ـ که چمدانهایِ جواهر همراه رضاشاه، جمع کرده بود اینها را که ببرد، به او گفتند بیا برو به جای دیگر. او خیال میکرد حالا میخواهند او را ببرند آنجا، و خوب آنجا برود در یک قصری مثلاً زندگی کند! جواهرها را حمل کردند و او گفته بود که وقتی ( یعنی قصهها نقل کرده بود او؛ یکی اینکه سر پلی که باید از آنجا دیگر عبور کنند ایستاد و گریه کرد ـ گریۀ بیاثر) او را با همۀ جواهرات و چمدانهای پر در یک کشتیای بردند، و بعد از آن در میان دریا که رسیدند یک کشتی دیگری که مخصوص حمل دواب بود آوردند و متصل کردند به این و گفتند برو تو! دید باید برود، رفت؛ و چمدانها کو؟ گفتند میآورند آنها را. ایشان از آن راه رفت؛ و چمدانها هم از آن طرف رفت! حالا پیش انگلیسها خدا میداند ـ حالا ایشان هم دارد میفرستد ـ بله، او رفت. و اینکه موجب تاسف است، واقعاً موجب تاسف است، این است که مردم دیده بودند تعدیات رضاشاه را، یک چیزی نبود که دیگر مخفی باشد، من خودم شاهد این قضیه بودم که وقتی که سه مملکت، یعنی لشکر سه مملکت، ارتش سه مملکت دشمن به ایران حمله کرد و همه چیز در معرض خطر بود، وقتی که رضاشاه را اطلاع دادند که بردند، مردم شادی میکردند! کانه به مَقْدم اینها شادی میکردند که اینها ولو دشمن هستند ولیکن از این بدتر نمیکنند! وقتی که یک شخصی، یک سلطانی، یک قدرتمندی، پشتوانۀ ملت را ندارد، این است که وقتی که میبرند او را.» «7»