یک شب ساعت هفت بود که رفتم منزل امام. وقتی خلاصۀ اخبار را شنیدم بعد یا عجله گفتم بلند شوم نمازم را بخوانم. وقتی نمازم را خواندم و برگشتم خدمت امام، آقا گفتند من احساس می کنم مسوولم اگر به تو نگویم. من مطلبی را می خواهم به تو بگویم _ فکر می کنم دستشان را زدند روی سینه شان _ گفتند اگر نگویم می ترسم مسوول باشم. شما چرا اینقدر اهمال می کنی به نمازت؟ گفتم: من بیرون بودم، دانشکده علوم بودم. بعد از آنجا هم جای دیگری رفتم بعد از آنجا به منزل آمده ام. امام گفتند: نه برنامه ات را جوری کن که نمازت اول وقت باشد. می دانی نماز ستون دین است و اگر نماز قبول نشود به هیچ عبادتی نگاه نمی کنند. من گفتم خداوند وقت وسیع برای ما قرار داده است. ما خودمان نباید ضیقش کنیم. من فکر می کردم اهمال به این است که ما گاهی بخوانیم، گاهی نخوانیم، نه اینکه به اصطلاح نماز در اول مغرب نباشد و ساعت هفت و نیم یا هشت باشد. ولی امام گفتند: نه خیر عدم اهمال و خفیف نشمردن به این است که شما هر کجا هستید نماز اول وقتتان را بخوانید. آن وقت یک مثالی از یک فردی زدند که اسم او را در خاطرم نیست، آقا می گفتند یک کسی این طور بوده که در خیابان اگر داشت می رفت و صدای اذان را می شنید از ماشین پیاده می شد و کنار خیابان نمازش را می خواند.
منبع: برداشتهایی از سیره امام خمینی (ره)، جلد 3، صفحه 68.
راوی: زهرا مصطفوی.