یک بار یکی از بستگانمان در چند سال پیش (در زمان بنی صدر) آمدند خدمت امام. تابستان بود و ما توی حیاط بودیم. آن شخص خیلی اعتراض داشت و نظرات خاص خودش را داشت و خیلی بلند و تند با امام برخورد کرد. می گفت شما باید بگذارید بیایند در منزلتان مرگ بر فلان و بهمان بگویند، اما امام با اینکه من در قیافه شان ناراحتی را می دیدم با او برخوردی خیلی ملایم داشتند و به او گفتند:«چرا داد می کشید؟ بیایید باهم صحبت کنیم، حالا جوری باهم کنار می آییم. من که نگفتم کسی نیاید و جلوی کسی را نگرفتم، همه در صحبتهایشان آزاد هستند».و خیلی ملایم با او برخورد کردند و این برخورد در دورانی بود که امام کسالت داشتند و من نگران قلب ایشان بودم.
منبع: برداشت هایی از سیره ی امام خمینی (ره) ؛ جلد یک، صفحه 6.
راوی: زهرا مصطفوی.