من شب اولی که وارد شدم به «نوفل لوشاتو» از اینکه برای خدمت به رهبر کبیر انقلاب انتخاب شده ام ذوق بسیار داشتم و خواب به چشمم نمی آمد. هرکس دیگر هم که جای من بود همین حالت را داشت. ولی بعد از نماز صبح احساس کردم که شاید چند لحظه ای به خواب رفته ام. یکباره صدای استکان و نعلبکی و این چیزها از طرف آشپزخانه به گوشم خورد. پریدم توی آشپزخانه که ببینم چه کسی دارد این کار را انجام می دهد. دیدم که سماور می جوشد. چای دم شده روی سماور هست. سینی استکان و نعلبکی دست امام است و داشتند قوری را از روی سماور برمی داشتند و توی سینی می گذاشتند که ببرند داخل. عرض کردم: حاج آقا چرا شما زحمت می کشید؟ اجازه بدهید، من هستم. گفتند: «نه، من خواستم کمکی به خانم کرده باشم». وقتی سماور را بردند تو اتاق و اسباب سماور گذاشته شد، خیلی جالب بود که خود امام نشستند کنار سماور و بچه های آقای اشراقی (رحمه الله علیه) و بچه های حاج احمدآقا آمدند دور سفره نشستند و خود ایشان چای را می ریختند.
«برداشت هایی از سیره ی امام خمینی (ره) ؛ جلد 1، صفحه 59»
راوی: مرضیه حدیده چی (دباغ).