سال 65 که امام مدتی در بیمارستان بستری بودند دکتر عارفی به من گفت، برو به امام بگو شما باید روزی یک سیخ کباب بخورید. خدمت امام عرض کردم. فرمودند: «من نمی خورم». برگشتم و به دکتر عارفی گفتم آقا فرمودند: «نمی خورم». باز دکتر گفت برو به امام بگو به خاطر اینکه کمتر دارو بخورید باید این یک سیخ کباب را میل کنید. باز امام فرمودند: «نمی خورم». به دکتر که گفتم، گفت به امام بگو برای اینکه فلان قرص را نخورید کباب را بخورید. مطلب را که به امام گفتم ایشان یک نگاهی به من کرده فرمودند: «این میز را بخور» گفتم: بله آقا؟ فرمود: «این میز را بخور». خانم حاج احمدآقا و نوه امام (خانم اعرابی) هم بودند که زدند زیر خنده. خود امام هم خندیدند. گفتم، آقا من که نمی توانم میز را بخورم. امام فرمودند «همانطور که تو نمی توانی این میز را بخوری، من هم نمی توانم هر روز کباب بخورم». رفتم به دکتر گفتم کاری کردی که امام یک جوک بارم کرد. این بار خود دکتر خدمت امام آمد و به ایشان قبولاند.
«برداشت هایی از سیره ی امام خمینی (ره) ؛ جلد 1، صفحه 94»
راوی: رحیم میریان.