در پاریس روزی که فردای آن قرار بود به تهران حرکت کنیم امام به همۀ افرادی که در اقامتگاه بودند فرمودند شب به محل سکونت ایشان بیایند. حدود 20 نفر بودیم که به خدمت ایشان رفتیم. امام نصیحتی و دعایی کردند و بعد از اظهار قدردانی، فرمودند: «شما با این هواپیما همراه من نباشید، چون احساس خطر هست. بگذارید این خطر تنها برای من باشد.» در حالتی شورانگیز همه به گریه افتادند و گفتند: جان ناقابل ما فدای اسلام و انقلاب، اجازه دهید در خدمت شما باشیم. در میان ما یک راننده اهل گرمسار بود که از دست ساواک و ظلم رژیم فراری شده و به پاریس خدمت امام آمده بود. این مرد چنان به شدت می گریست و تقاضای همراهی امام را داشت که به حالت بیهوشی افتاد. امام متاثر شدند و اجازه دادند که او همراه ایشان باشد.
«برداشت هایی از سیره ی امام خمینی (ره) ؛ جلد 1، صفحه 138»
راوی: مرضیه حدیده چی (دباغ).