یادداشت

هر کدام میل دارید بنشینید‏

ساعت آخری که ما را خواستند دور تختشان، اصلاً ما فکر نمی کردیم که ایشان خیالی‏‎ ‎‏دارند یا ما را برای آخرین بار می خواهند ببینند. آن موقع هیچ این فکر را نمی کردیم.‏‎ ‎‏ساعت 2 بعدازظهر بود که به ما گفتند بیایید، آقا، شما را خواستند. ما همه رفتیم دور‏‎ ‎‏تخت آقا، خانم کنارشان نشستند روی صندلی. ما هم دور تخت ایشان ایستادیم. آقا فقط‏‎ ‎‏یک نگاه به دور تخت به ما کرد. آن وقت صدا زدند: «آقای انصاری بیاید، می خواهم یک‏‎ ‎‏مساله ای به ایشان بگویم». آقای انصاری آمد و سرشان را خم کردند و یک چند تا مساله‏‎ ‎‏را به آقای انصاری گفتند و بعد به ما گفتند هر کدام میل دارید بنشینید، هر کدام که‏‎ ‎‏می خواهید بروید. من خودم همان آن، این حس را کردم که از بس این مرد با ملاحظه‏‎ ‎‏است می گوید نکند که به ما بگوید بروید، ما بدمان بیاید و ناراحت شویم. یک دکتر هم‏‎ ‎‏بیشتر در اتاق نبود. دکترها همه رفتند بیرون و ما به تدریج یکی یکی رفتیم، من مثل اینکه‏‎ ‎‏آخری باشم، شنیدم که به دکتر گفتند: «چراغ را خاموش کن».‏‎

منبع: برداشت‌هایی از سیره‌ی امام خمینی (ره)؛ جلد یک، صفحه 316.

راوی: صدیقه مصطفوی.



هر کدام میل دارید بنشینید‏؛ 11 دی 1278

دیدگاه ها

نظر دهید

اولین دیدگاه را به نام خود ثبت کنید: