آقا ساعت 12 ظهر همان روز (رحلت) گفتند خانم ها را صدا بزنید، کارشان دارم. وقتی خانم ها رفتند، گفتند: «این راه، راه سختی است» و بعد هی می گفتند: «گناه نکنید». بعد گفتند که آقایان توسلی، آشتیانی و انصاری بیایند. صحبتهایی راجع به اختلاف نظر فقها کردند، که نمی دانم چه بود؟ ساعت 10 و 20 دقیقه شب بود که نوار صاف شد. پاسداران ریختند و شروع به گریه کردند، صورت امام گرمِ گرم بود. چقدر این صورت لاغر و مریض، درشت و روشن شده بود. چقدر نورانی بود. ده روز درد کُشنده داشتند، ولی حرف نمی زدند. هربار می پرسیدیم: آقا چطورید؟ می گفتند: «ان شاءالله تو سلامت باشی».
منبع: برداشتهایی از سیرهی امام خمینی (ره)؛ جلد یک، صفحه 321.
راوی: زهرا اشراقی.