یادداشت

تو احتیاط نمی کنی‏

اوایلی که امام در نجف بودند یک نفر استخدام شده بود برای اینکه در منزل آقا‏‎ ‎‏چای بدهد. وضع لباسش یک قدری پاک و تمیز نبود. – پاره پاره و کثیف بود – مرحوم حاج‏‎ ‎‏آقا مصطفی به من فرمود یک پیراهن بگیرید و بدهید به این آقا (از این پیراهنهای بلند که‏‎ ‎‏به عربی دشداشه می گویند) عرض کردم چشم. به یکی از رفقا گفتم، ایشان هم رفتند و‏‎ ‎‏پارچه خریدند دادند به خیاط، دوختند و همۀ پول دوخت و پارچه یک دینار و ربع شد.‏‎ ‎‏یعنی به پول آن روز تقریباً بیست و پنج تومان. من در دفترم نوشتم؛ یعنی موظف بودم که‏‎ ‎‏هر پولی به کسی می دادم می نوشتم و صورت حساب را هر چند روز تقدیم امام‏‎ ‎‏می کردم. بعد از چند روز که صورت را برده بودم، یک روز وقتی با امام از مسجد‏‎ ‎‏می آمدیم، آقا فرمودند: «تو احتیاط نمی کنی». من به عقیدۀ خودم کاری نکرده بودم که‏‎ ‎‏خلاف احتیاط باشد، گفتم چه کار کرده ام؟ فرمودند: «پیراهن را به من می گفتی» عرض‏‎ ‎‏کردم آقا مصطفی گفتند. فرمودند: «خودم باید بگویم» من امام را خیلی می شناختم، اما‏‎ ‎‏اگر ارادتم یک بود، شد هزار، چون امام با وجود آن علاقه ای که به آقا مصطفی داشتند و‏‎ ‎‏آن شخصیتی که آن مرحوم داشت فرمودند: «خودم باید بگویم.» حساب این نیست که‏‎ ‎‏حالا پسرم هست، چه رسد به اینکه یکی از اطرافیان بخواهد کاری بکند. 

منبع: برداشت‌هایی از سیره‌ی امام خمینی (ره)؛ جلد دو، صفحه 101.

راوی: حجت الاسلام قرهی.



تو احتیاط نمی کنی‏؛ 11 دی 1278

دیدگاه ها

نظر دهید

اولین دیدگاه را به نام خود ثبت کنید: