یادداشت

بگذارید نهارش را بخورد‏

آقا خیلی مهربان بودند. یک روز با علی به باغی رفتیم. یکی از محافظان، دختر‏‎ ‏بچه ای داشت که آنجا بود علی به زور گفت: باید او را ببریم پهلوی امام. هنگامی او را‏‎ ‎‏پیش امام بردیم وقت ناهار بود. آقا به علی گفت: دوستت را بنشان نهار بخوریم. ‏‏‏او هم بچه را نشاند تا ناهار بخورد. ما دو سه دفعه رفتیم که بچه را بیاوریم که‏‎ ‎‏مزاحمشان نباشد، فرمودند نه بگذارید ناهارش را بخورد. ‏‏‏بعد که آن بچه ناهارش را خورد رفتیم و او را آوردیم. امام پانصد تومان به بچه‏‎ ‎‏هدیه دادند این قدر با بچه ها الفت داشتند و مهربان بودند. آقا تنها با علی این طور‏‎ ‎‏ نبودند بلکه همۀ بچه ها را دوست داشتند. 

منبع: برداشت هایی از سیره ی امام خمینی (ره) ؛ جلد دو، صفحه 187.

راوی: عیسی جعفری.



بگذارید نهارش را بخورد‏؛ 11 دی 1278

دیدگاه ها

نظر دهید

اولین دیدگاه را به نام خود ثبت کنید: