روزهایی که امام در مدرسه علوی تشریف داشتند و مردم دسته دسته به ملاقات ایشان می آمدند (مردها صبح و زنها بعداز ظهر می آمدند) ازدحام عجیبی می شد و معمولاً یک عده حالشان بهم می خورد که با آمبولانس به بیمارستان برده می شدند. یک بار که در محضر امام بودم ایشان در میان آن ازدحام و شلوغی عجیب چشمشان به یک پسربچه ده ساله افتاد که وضع جسمی اش در خطر بود. او هم گریه می کرد و هم فشار می آورد که خود را به جلو برساند. در همین گیرودار امام اشاره کردند که این بچه را بیاورند بالا. بچه را خدمت امام آوردند خیس عرق بود و از شوق گریه می کرد وقتی امام نسبت به او اظهار محبت کردند به امام عرض کرد می خواهم صورتتان را ببوسم امام صورتشان را پایین آوردند و او گونه امام را بوسید بعد عرض کرد آنطرفتان را هم می خواهم ببوسم، امام اجازه دادند. آخرالامر گفت پیشانیتان را هم می خواهم ببوسم. امام باز متواضعانه خم شدند و او پیشانی مبارک امام را هم بوسید.
منبع: برداشت هایی از سیره ی امام خمینی (ره)؛ جلد دو، صفحه 195.
راوی: مهدی کروبی.