منزلی در نزدیکی ما بود که امام صلاح نمی دانستند ما که دختر بودیم به آن خانه رفت و آمد داشته باشیم. البته من هنوز مکلف نبودم. اما دو تا خواهرهای دیگرم که با هم دو سال اختلاف داریم، مکلف شده بودند. آقا هم منع کرده بودند که ما نباید آنجا برویم. امّا ما روی بچگی خودمان و روی اینکه با دخترشان آشنایی داشتیم، به آن منزل رفتیم. ظاهراً ایشان وقتی نزدیک غروب برگشتند از درس، صدای ما را از توی کوچه شنیدند که داشتیم بازی می کردیم. فرستادند دنبال ما، ما هم با ترس زیاد وارد شدیم. تابستان بود و زیرزمین محل سکونت بود. ما رفتیم زیرزمین، ایشان چوب ضخیمی را برداشتند، اما خودشان متوجه بودند که تحمل کتک خوردن با این چوب را نداریم، البته من اصلاً مورد خطاب نبودم، به دیوار زیرزمین زدند و اظهار ناراحتی و عصبانیت کردند که: «من گفته بودم نروید» تا اینکه چوب شکست و تکه اش خورد به پای خواهر بزرگترم. به هر حال ناراحتی امام تمام شد. بعداً خواهرم پایش کبود شد ایشان که فهمیدند پای خواهرم صدیقه کبود شده، آمدند پا را دیدند و بعد بابت آن مجروحیّت غیرعمدی به او دیه دادند.
منبع: برداشت هایی از سیره ی امام خمینی (ره)؛ جلد دو، صفحه 384.
راوی: زهرا مصطفوی.