در همان موقع که من قم بودم امام تابستانها به مشهد می رفتند. یک روز در بازدید یکی از علمای شهر که من حاضر بودم، امام و عده ای از علمای بزرگ هم بودند. نزدیک ظهر، عده ای گفتند که: «صاحب مجلس باید امروز سور بدهد.» او هم از این کار ابا داشت. امام گفتند: «ما که اینجا نشسته ایم و از اینجا نمی رویم.» من تا انتهای مجلس نماندم، اما صاحب منزل می گفت: «نزدیک بود که دیگر تسلیم شوم، اما مقاومت کردم و سور ندادم.» غرض من از نقل این خاطره، این بود که امام خیلی خشک نبودند، بلکه شوخ بودند.
منبع: برداشتهایی از سیرهی امام خمینی (ره)؛ جلد سه، صفحه 281.
راوی: آیت الله واعظ زاده خراسانی.