وقتی که می رفتم منزل ایشان، نشسته بود روی تشکش و دورش یک نیم دایره ای از کتاب روی زمین چیده شده بود، مشغول مطالعه بود. دو، سه جمله با ایشان مثلا صحبت، احوالپرسی میکردیم؛ مثلا اجازه بفرمایید، می خواهم مسافرت بکنم، مشهد بروم. ایشان یک خرده احوال مشهد و احوال پدرم را می پرسیدند و می گفتند: سلام برسانید. دو، سه کلمه حرف بیشتر نداشتند. بعد هم ما می آمدیم بیرون. وقتی از مسافرت بر می گشتم، باز می رفتم خدمت ایشان، باز همین طور سلام علیک می کردم. باز دو، سه کلمه ایشان بیشتر حرف نداشتند؛ هیچ حرف زیادی نبود.
منبع: عبد صالح خدا (برش هایی از زندگی و سیره مبارزاتی امام خمینی در بیانات آیت الله خامنه ای)، صفحه 27.
راوی: سید علی خامنه ای.