بعد از بازگشت از مکه، جناب آقای رسولی گفت: «حضرت امام چند بار سراغ شما را گرفته اند.» هنگام تشرف وقتی از پله ها بالا میرفتم، حضرت امام در اتاق و از پشت شیشه متوجه حقیر شدند و تبسم کردند. وارد شدم و سلام کردم. با خوشرویی و تبسم جواب فرمودند و ادامه دادند: «قبول باشدً کی آمدید؟» عرض کردم: «دیروز.» سوال کردند: «انشاالله سالم هستید؟ آسیبی ندیدید؟» مختصراً جواب عرض کردم و مشغول کارمان شدیم. بعد از کارها و ملاقات های دست بوسی، دوباره خدمت ایشان مشرف شدم و به عرض رساندم: «آقای کروبی سلام رساندند. بسیاری از مسلمانان کشورهای دیگر از من به عنوان ایرانی مصرانه خواستهاند دست شما را از طرف آنان ببوسم.» و بوسیدم. صحنه کشتار حجاج و سلاح هایی که به کار گرفتند و کتک خوردن آقای کروبی را به عرض رساندم. از محافظت آقای کروبی سوال کردند. عرض کردم: «از پلیس سعودی محافظ داشتند، ولی در آن زمان نبودند. مردم سعی در محافظت از ایشان داشتند، ولی همه با هم کتک خوردند.» سوال کردند: «تیراندازی زیاد بود؟» همه آنچه دیده بودم به عرض رساندم.
منبع: در سایه آفتاب « یادها و یادداشت هایی از زندگی امام خمینی (ره) »، صفحه 221.
راوی: محمد حسن رحیمیان.