یادداشت
رنج دوران
جستارهایی در منش امام(ره) در سالیان تبعید در کلام مرحوم حجت‌الاسلام‌ فردوسی‌پور

رنج دوران


مرحوم حجت‌الاسلام‌والمسلمین‌ حاج‌ شیخ اسماعیل فردوسی‌پور، از یاران دوران غربت امام خمینی رحمه‌الله‌علیه در تبعید بود و از فرازوفرودهای این مقطع نسبتاً طولانی، خاطراتی شنیدنی داشت. آنچه هم‌اینک پیش روی شماست، برشی از یک گفت‌وگو با ایشان در همین موضوع است.

جناب‌عالی در زمره کسانی بودید که از لحظه ورود حضرت امام به عراق و در طول سال‌های اقامت ایشان در نجف و نیز خروجشان از عراق، همواره در کنارشان بودید. لذا، خاطرات و اطلاعات شما از آن دوره، بسیار ارزشمند و مغتنم است. در ابتدا بفرمایید که حضرت امام در دوران تبعید به عراق، چگونه به مبارزه ادامه دادند و شیوه‌های مبارزاتی ایشان چگونه بود؟

بسم الله الرحمن الرحیم. در ابتدا که حضرت امام رضوان‌الله‌تعالی‌علیه وارد نجف شدند، روابط ایران و عراق خوب نبود. به همین دلیل رژیم بعث به امام اجازه فعالیت سیاسی علیه ایران را می‌داد و امکانات لازم را در اختیار مخالفان رژیم شاه می‌گذاشت. این فرصت خوبی برای مبارزان بود تا اعلامیه‌ها، پیام‌ها و سخنرانی‌ها‌ی امام را به ایران و خارج از ایران و عراق برسانند. در آن دوره، برای اینکه مبارزات تشکیل یافته‌تر و منظم‌تر باشند، تشکیلاتی به نام «روحانیون مبارز خارج از کشور» راه‌اندازی شد و سه نفر با اکثریت آراء، هسته مرکزی آن را تشکیل دادند. این سه نفر عبارت بودند از بنده، آقای سیدعلی‌اکبر محتشمی‌پور و آقای حاج شیخ محمدرضا ناصری. تشکیلات شامل 25 نفر بود و به شکلی منسجم، فعالیت‌های سیاسی و تبلیغاتی مربوط به امام را اجرا می‌کرد.

با اوج‌گیری مبارزات، حضرت امام رحمه‌الله‌علیه در درس خارج فقه مکاسب، موضوع حکومت اسلامی را مطرح کردند که در شش جزوه تنظیم و به زبان عربی ترجمه شد. رژیم ایران از این فعالیت گسترده مبارزان ایرانی در عراق، به وحشت افتاد و تلاش کرد با رژیم بعثی کنار بیاید و در کنفرانس الجزایر و با اشاره آمریکا، قراردادی امضا کرد و با دولت عراق به توافق رسید. در یکی از بندهای این توافق آمده بود که دولت‌های ایران و عراق اجازه ندهند در خاک آن‌ها علیه یکدیگر فعالیتی صورت بگیرد و نقض هر یکی از بندهای قرارداد به‌منزله نقض کل قرارداد خواهد بود.

پیامد این قرارداد برای جمع شما چه بود؟

بلافاصله استاندار نجف مرا احضار کرد و گفت با اینکه به شما علاقه داریم، ولی به موجب این قرارداد نمی‌توانیم به شما اجازه فعالیت علیه رژیم ایران را بدهیم. بعد هم خط‌ونشان کشید که اگر از این دستور تخطی کنیم چنین‌وچنان خواهد کرد! به این ترتیب، جلوی همه فعالیت‌های ما را گرفتند و حتی اجازه چاپ رساله توضیح‌المسائل امام را هم ندادند. یک بار هم رئیس سازمان امنیت عراق و یکی از وزرای آنجا خدمت امام آمدند و گفتند که دولت عراق با دولت ایران قرارداد امضاکرده که علیه رژیم ایران فعالیت نشود. امام هم فرمودند من هم با ملت ایران قرارداد بسته‌ام که تا جان در بدن دارم، علیه رژیم ایران فعالیت کنم. آن‌ها گفتند به این ترتیب نمی‌توانید در عراق بمانید. امام هم پاسخ دادند که هر چند کربلا و نجف برایم محترم هستند، اما از اینجا به کشوری می‌روم که مستقل باشد و وابسته نباشد.

پس از این صحبتِ امام بود که ایشان در حصر قرار گرفتند و حتی ورود من هم به خانه‌ ایشان به‌دشواری صورت گرفت. کم‌کم حصر به‌قدری شدید شد که حتی زیارت حرم‌ مطهر امیرالمومنین علیه‌السلام هم -که تا آن روز حتی یک روز هم تعطیل نشده بود- تعطیل شد و ایشان نه درس دادند، نه به نماز جماعت و نه به زیارت حرم مطهر رفتند. ما مانده بودیم چه کنیم که سرانجام امام اعلام کردند که از عراق به کویت خواهند رفت. شب دوشنبه 8 مهر 57 بود که مرحوم احمدآقا همه ما را خبر کردند و گفتند امام با شما کار دارند. حدود هفت نفر بودیم و در منزل امام جمع شدیم و حاج‌احمدآقا گفتند که امام سلام رساندند و گفتند این موضوع را به شما بگویم و از شما می‌خواهم که حتی به زن و فرزندان خود هم نگویید که من از نجف به کویت و از آنجا به یک کشور اسلامی دیگر خواهم رفت و می‌خواهم که ترتیب این سفر را بدهید.

مقدمات سفر به کویت توسط چه کسانی تدارک دیده شد؟

وقتی احمدآقا پیام امام را رساندند، من گفتم که در کویت کسانی را دارم و می‌توانم از آن‌ها بخواهم که دعوت‌نامه بفرستند و چون اقامت کویت دارم، می‌توانم امام را همراهی کنم. فردا صبح زود، به آقای سیداحمد مهری، فرزند مرحوم آیت‌الله سیدعباس مهری نماینده امام در کویت، تلفن زدم و گفتم سریع دو تا دعوت‌نامه برای امام و حاج‌احمدآقا بفرستد. ساعت یک بعدازظهر، تماس گرفتند که دعوت‌نامه‌ها حاضرند. گفتم سریع آن‌ها را بدهید بیاورند. ایشان گفت که خودم می‌آورم. صبح روز سه‌شنبه، خدمت امام رفتم و گفتم که دعوت‌نامه‌های کویت آماده‌اند و آقای دعایی هم خروجی گرفته‌اند و می‌توانیم به‌سمت کویت حرکت کنیم. شب چهارشنبه دهم مهرماه، آخرین شب اقامت ما در عراق بود و امام اعلام کردند که به حرم مشرف می‌شوند و پس از اذان صبح و اقامه نماز راه می‌افتیم.

در این ماجرا، دکتر یزدی چگونه خبردارشده و آمده بود؟ این از نکاتی است که درباره آن ابهام وجود دارد.

واقعاً نمی‌دانم! نزدیک صبح آقای فاضل آمد و گفت دکتر یزدی را در حرم دیدم. گفتم زود برو و خبرش کن که اگر می‌خواهی امام را در نجف ببینی، زود به خانه امام بیا! دیگر داشتیم راه می‌افتادیم که دکتر یزدی آمد و سوار یکی از ماشین‌هایی شد که می‌خواستند امام را بدرقه کنند. بعد به من گفت که نصفه‌شب رسیده و خواسته به خانه امام برود که راهش ندادند و به‌ناچار به مسافرخانه رفته و کیفش را گذاشته و بعد به حرم رفته و در آنجا آقای فاضل را دیده است! در هر حال، شب عجیبی را از سر گذراندم. بعد از نماز صبح، همه جلوی خانه امام جمع شدیم. مردمی که عبور می‌کردند، با تعجب ما را تماشا می‌کردند که چه خبر شده است؟ ماموران هم مات‌ومبهوت مانده بودند.

 

بین راه بر شما چه گذشت و چرا دولت کویت، مانع از ورود امام به خاک این کشور شد؟

ماشین‌های حامل امام و بدرقه‌کنندگان به‌سرعت از نجف خارج شدند. نزدیکی‌های بصره، زیراندازی پهن کردیم و سفره‌ انداختیم و نان و پنیر و چای خوردیم. امام تجدید وضو کردند و راه افتادیم. مرحوم املایی دوربین کوچکی داشت و چند تایی عکس گرفتیم. نزدیک ظهر به شهر زبیر، محل جنگ جمل رسیدیم و در مسجد آنجا وضو گرفتیم. نکته جالب این است که امام به ما تاکید کردند که اگر ماندیم و نماز خواندیم، من به پیش‌نماز سنی اینجا اقتدا می‌کنم و شما هم باید اقتدا کنید! هنوز تا ظهر، سه‌ربع مانده بود. من گفتم بهتر است راه بیفتیم تا به مرز برسیم و نماز را همان جا بخوانیم تا کارهای گذرنامه انجام شوند. در مرز عراق و کویت، نماز جماعت خواندیم و گذرنامه‌ها هم بررسی شدند. ظاهراً برای خروج از عراق مشکلی وجود نداشت. امام به ما دلداری دادند که برای ادای وظیفه از نجف می‌روند و خوب است که ما هم به وظایف خود عمل کنیم. فرمودند من از نجف می‌روم تا فریاد مظلومیت ملت ایران را به گوش مردم دنیا برسانم، موقعی که مستقر شدم شما هم می‌آیید. به این ترتیب، دو ماشین به‌طرف مرز کویت و پنج ماشین به‌طرف نجف حرکت کردند. به‌قدری نگران و ناراحت بودیم که یادمان رفت ناهاری را که برای امام تدارک دیده بودیم به ماشین ایشان منتقل کنیم. آن روز امام، نه ناهار خوردند، نه شام! در مرز کویت، من به آقای مهری گفتم قبل از اینکه آن‌ها امام را بشناسند، گذرنامه‌ها را ببرد و مهر کند که سریع حرکت کنیم. برنامه به‌قدری دقیق تنظیم و اجرا شده بود که هر سه دولت ایران و کویت و عراق گیج شده بودند! آقای مهری گذرنامه‌ها را مهر کرد، اما موقعی که امام برای تجدید وضو رفتند، ماموران گمرک کویت ایشان را شناختند و با هم مشورت کردند و بعد از ما خواستند به سالن تشریفات برگردیم. دو سه ساعتی معطل شدیم تا از وزارت خارجه‌شان ماموری آمد و بعد از آقای مهری بازخواست کرد که چرا موقع گرفتن گذرنامه، امام را معرفی نکرده است؟ در هر حال، نهایتاً اجازه ندادند وارد کویت بشویم و ناچار شدیم به عراق برگردیم.

در مرز عراق چگونه با شما رفتار کردند؟

در مرز عراق انگار منتظر ما بودند و طوری با ما رفتار کردند که انگار بازداشت شده‌ایم! ماموران عراقی فشار می‌آوردند که امام مقصد بعدی خود را تعیین کنند و امام می‌فرمودند الآن نمی‌توانم مشخص کنم! قرار شد از مرکز کسب تکلیف کنند. ما در جوش و اضطراب بودیم و نمی‌دانستیم قرار است چه اتفاقی بیفتد، ولی امام با خیال راحت روی نیمکتی دراز کشیدند و خوابیدند! بعد هم به مرحوم احمدآقا فرمودند اینجا از خانه خود ما خیلی بهتر است و به کولر گازی اشاره کردند. حدود ساعت یازده شب، به ما دستور دادند که حرکت کنیم. ماموران می‌خواستند امام را سوار ماشین خود کنند، ولی امام فرمودند من به شما اعتماد ندارم! بالاخره رئیس آن‌ها آمد و با مسئولیت خودش قبول کرد که امام سوار ماشین خودشان بشوند.

به این ترتیب، به بصره رسیدیم و در مسافرخانه شرق‌الاوسط اتاق گرفتیم. بعد از مدتی از ما خواستند به سالن تشریفات برویم و رئیس ساواک بصره آمد و عذرخواهی کرد که به زحمت افتادید و گفت که تقصیر دولت کویت بوده است. امام سرشان داد زدند که این‌طور نیست و تقصیر شماست که بیخود و بی‌جهت نزدیک ده ساعت، ما در مرز عراق و کویت معطل مانده‌ایم. هرچه او سعی کرد عذرخواهی کند، امام تسلیم نشدند. در هر حال، شب در هتل -که جای بسیار تمیزی بود- ماندیم. از امام پرسیدیم که کجا می‌رویم و ایشان فرمودند فعلاً هیچ تصمیمی ندارم. صبح زود، احمدآقا آمد و گفت امام می‌فرمایند می‌رویم پاریس! برای همه ما این تصمیم امام خیلی عجیب بود، ولی چون به قاطعیت و درایت ایشان ایمان قلبی داشتیم، به خدا توکل کردیم و پس از استحمام و تعویض لباس، راه افتادیم.

ما را با یک هواپیمای ارتشی به بغداد بردند. در بغداد برای فردا صبح، با یک هواپیمای عراقی به مقصد پاریس بلیت رزرو کردیم. وقتی به هتل رسیدیم، امام فرمودند باید بروم زیارت کاظمین. ماموران عراقی دستپاچه شدند و گفتند چه وقت زیارت است؟ استراحت کنید، اما امام فرمودند من به دیگران کار ندارم، ولی خودم باید بروم. یکی دو نفر ماندند و بقیه همراه امام، به زیارت حضرت موسی‌بن‌جعفر علیه‌السلام و حضرت جوادالائمه علیه‌السلام رفتیم. بعد از زیارت به هتل برگشتیم و استراحت کردیم و فردا صبح با هواپیما به‌طرف پاریس حرکت کردیم.

در پاریس چه اتفاقاتی پیش آمد؟

هواپیما یک ساعت در ژنو توقف داشت؛ چون به پاریس اطلاع نداده بودیم. دکتر یزدی و آقای املایی تلاش کردند با پاریس و بنی‌صدر تماس بگیرند و نهایتاً به او خبر دادند که دو ساعت دیگر در پاریس هستیم و مکانی را برای ورود امام در نظر بگیرند. ما تصور می‌کردیم که فقط در عراق تحت‌ نظر هستیم، ولی در پاریس هم مراقبینی ماشین حامل امام را تعقیب کردند. در پاریس، امام به عادت همیشگی خود، جلوی پنجره قدم می‌زدند که پلیس آمد و هشدار داد که ایشان جلوی پنجره نیایند؛ چون خطرناک است و برای آن‌ها مسئولیت دارد. عده‌ای از دانشجویان برای استقبال از امام آمده بودند و بعد رفتند.

مقامات رسمی فرانسه چه برخوردی با حضور حضرت امام در پاریس داشتند؟

اواخر شب، دو نفر از طرف رئیس‌جمهور فرانسه آمدند و گفتند باید با رهبر ایران صحبت کنیم. برخلاف تصور ما، آن‌ها گفتند که از حضور امام در فرانسه خوشحال‌اند، اما رئیس‌جمهور خواسته که از فعالیت سیاسی خودداری کنند. امام فرمودند پیام‌ها و سخنرانی‌ها و اعلامیه‌های من فارسی است و فقط به درد مردم ایران می‌خورد و در اینجا پخش نمی‌شود. بالاخره قرار شد امام بیانیه و اعلامیه بدهند و سخنرانی هم بکنند، ولی با کسی مصاحبه نکنند. امام روز بعد به‌مناسبت آغاز سال تحصیلی جدید، پیغام دادند و روز سوم با سردبیر روزنامه فیگارو مصاحبه کردند. پس از آن هم، روزی چند مصاحبه انجام دادند و دولت فرانسه هم نتوانست کاری بکند.

چه شد که تصمیم گرفتید به نوفل ‌لوشاتو بروید؟

منزل بنی‌صدر کوچک بود و امام فرمودند که باید جای دیگر تهیه شود. قرار شد منزلی را خود امام بروند و ببینند. بعدازظهر، آقای املایی -که همراه امام رفته بود- برگشت و گفت که جای دوری رفتیم و امام آنجا را پسندیدند. از پاریس تا نوفل ‌لوشاتو، چهل کیلومتر راه بود. من رفتم و دیدم آقایان بنی‌صدر، قطب‌زاده، دکتر یزدی و حاج‌‌احمدآقا آنجا هستند. گفتم اینجا که خیلی با پاریس فاصله دارد. من خدمت امام رفتم و همین نکته را عرض کردم. ایشان فرمودند اینجا بسیار جای خلوت و خوبی‌ست، مطمئن باشید هر کسی که بخواهد ما را ببیند، راهش را یاد می‌گیرد! ساختمان خیلی کوچک بود، اما فضای بازی داشت که آن کمبود را جبران می‌کرد. ما تصور می‌کردیم اقامتگاه امام نیاز به محافظ و مراقب ندارد، اما در همان ساعات اولیه ورود دیدیم که پلیس یک اکیپ بیست‌‌نفره را برای مراقبت از ایشان آماده کرده است. یادم هست روزهای آخر که امام اعلام کردند به ایران برمی‌گردم، پلیس‌ها با لباس شخصی و معمولی مراقبت می‌کردند و حتی کسانی را هم که وارد اقامتگاه امام می‌شدند، می‌گشتند.

در روز آخر اقامت امام در نوفل‌ لوشاتو، رئیس ‌پلیس منطقه درخواست ملاقات کرد. امام دستور دادند متنی برای قدردانی و تشکر از زحمات آن‌ها به زبان فرانسه تهیه و پس از قرائت به آن‌ها داده شود. رئیس ‌پلیس نوفل لوشاتو متقابلاً تشکر کرد و گفت که به برکت حضور شما ما در نوفل ‌لوشاتو، با شخصیت‌هایی آشنا شدیم که هرگز تصورش را هم نمی‌کردیم که بتوانیم آن‌ها را ببینیم و این مایه افتخار ماست. شب دوازدهم بهمن هم، پلیس فرانسه ما را از نوفل ‌لوشاتو تا فرودگاه اسکورت کرد و تا هنگام پرواز هواپیما در فرودگاه مستقر بود.

حدود ساعت یازده شب 12 بهمن 57، هواپیمای امام از فرودگاه پاریس پرواز کرد. در آن هواپیما، حدود 160 خبرنگار عکاس و فیلم‌بردار حضور داشتند. امام نماز‌شب را در طبقه دوم هواپیما به‌جا آوردند و نماز صبح به امامت امام و به جماعت خوانده شد. پرواز شش ساعت طول کشید و سرانجام در میان استقبال پرشور مردمی که پانزده سال چشم‌انتظار امامشان بودند، امام به وطن بازگشتند.



رنج دوران؛ 14 بهمن 1400

دیدگاه ها

نظر دهید

اولین دیدگاه را به نام خود ثبت کنید: