در یکی از روزها آقا به همراه پاکتی سیب به ملاقات مرد ملایی که در انتهای کوچه گذر جدّاً زندگی می کرد و مریض احوال و ندار بود، میروند. خبر این ملاقات گوش به گوش و زبان و زبان میان افراد می چرخد تا اینکه در جمع خانم ها این خبر به گوش خانم نیز می رسد. خانم هم که از ماجرا بی اطلاع بودند به منزل آمدند و رو به آقا گفتند: چطور شما این مطلب را با من در میان نگذاشته بودید؟ مگر من مخالفتی با این کار ابراز می کردم؟ آقا در پاسخ گفتند: «بازگو کردن این گونه حرف ها آبروی آن فرد محترم را به خطر میاندازد و حرفش اصلاً نباید زده شود.» آقا هر زمان دستگیری از فردی میکردند؛ نهایت تلاششان را در پنهان نگهداشتن آن انجام می دادند و معتقد بودند این گونه کارها باید در خفا باشد تا خدشه ای به احترام فرد وارد نشود.
منبع: گذر ایام، خاطرات خانم فریده مصطفوی(دختر امام (ره) )، صفحه 60.