یادداشت

ملاطفت امام با فرزند شهید

یک روز در جماران بودم، امام تازه به جماران تشریف آورده بودند.اوایل جنگ بود و بین کسانی که می‏‌آمدند برای دیدار امام، زن جوانی بود که تازه شوهرش را از دست داده و یک دختر چند ساله هم همراهش بود.دختر خیلی بی‌‏تاب بود و گریه می‏‌کرد، از صبح فریاد زده بود، تمام سر و صورتش خاکی بود و اشک در گونه‌‏هایش موج می‌‏زد.مادرش ناراحت ‏بود و دلش می‏‌خواست که به یک نحوی این کودک را خدمت امام برساند و این کودک پدر از دست داده را آرامش ببخشد.می‏‌گفت که من هیچ ناراحت نیستم که شوهرم شهید شده چون خودم مقدمات رفتن به جبهه همسرم را فراهم کردم اما چه کنم که این بچه آزارم می‏‌دهد و فکر می‌‏کنم که تنها راه این باشد که امام عنایتی بفرمایند.آن وقت ‏برادر من دست‏ بچه را گرفت رفتیم خدمت امام.آقا در حیاط قدم می‌‏زدند وقتی که بچه را دیدند انتظارمان این بود که امام دستی به سرش بکشند و ما او را پیش مادرش برگردانیم.اما وقتی که امام، این دختر نالان و گریان را دیدند روی سنگهای کنار حوض نشستند و این کودک را به بغل گرفتند و دست محبت و نوازش به سر و صورتش کشیدند و اشک‌هایش را پاک کردند.و مدتی با این بچه مشغول بودند و بعد وقتی که خوب آرامش در بچه حاکم شد، او را رها کردند و ما به مادرش رساندیم. «1»

 

 

«۱»- علی ثقفی - پیک ارشاد - تیر ماه ۶۸.



ملاطفت امام با فرزند شهید؛ 14 دی 1393

دیدگاه ها

نظر دهید

اولین دیدگاه را به نام خود ثبت کنید: