روزهایی که امام در مدرسه علوی تشریف داشتند و مردم دسته دسته به ملاقات ایشان میآمدند (مردها صبح و زنها بعد از ظهر میآمدند) ازدحام عجیبی میشد و معمولا یک عده حالشان بهم میخورد که با آمبولانس به بیمارستان برده میشدند.یک بار که در محضر امام بودم ایشان در میان آن ازدحام و شلوغی عجیب چشمشان به یک پسر بچه ده ساله افتاد که وضع جسمیاش در خطر بود.او هم گریه میکرد و هم فشار میآورد که خود را به جلو برساند.در همین گیر و دار امام اشاره کردند که این بچه را بیاورند بالا.بچه را خدمت امام آوردند خیس عرق بود و از شوق گریه میکرد وقتی امام نسبت به او اظهار محبت کردند به امام عرض کرد میخواهم صورتتان را ببوسم امام صورتشان را پایین آوردند و او گونه امام را بوسید بعد عرض کرد آنطرفتان را هم میخواهم ببوسم، امام اجازه دادند.آخر الامر گفت پیشانیتان را هم میخواهم ببوسم.امام باز متواضعانه خم شدند و او پیشانی مبارک امام را هم بوسید.«1»
میخواهم پیشانیتان را ببوسم
«۱»-حجه الاسلام و المسلمین مهدی کروبی
میخواهم پیشانیتان را ببوسم؛ 14 دی 1393