اوایلی که امام به نجف وارد شدند یک روز مرد با تقوایی خدمت ایشان رسید.فردای آن روز که من در اندرونی کار داشتم دیدم خانم امام خیلی ناراحت است.ایشان میگفت آن مرد چیزی برای امام نقل کرده که آقا از فرط ناراحتی 24 ساعت است غذا نخوردهاند، حتی چای هم نخوردهاند.بعد معلوم شد آن مرد از حوادث تظاهرات قم وکشتار مردم برای امام تعریف کرده و از جمله گفته بود که من در قم بودم و خودم دیدم که زنی بچه چند ماههای را که پیراهن سفید به تن او کرده بود در بغل داشت و شعار میداد.یکی از گاردیها با ضربه قنداق تفنگ محکم به شانه این خانم زد که بچه از دست او افتاد و سر بچه به جدول کنار خیابان خورد.امام این را که شنیدند خیلی گریه کردند و اشک ریختند و 24 ساعت از فرط ناراحتی غذا نخوردند. «1»
این را که شنیدند خیلی گریه کردند
«۱»- حجه الاسلام و المسلمین فرقانی
این را که شنیدند خیلی گریه کردند؛ 17 دی 1393