همه را از اتاق بیرون کردند. توی حیاط فرش انداخته بودند. آقایان نشسته بودند و بحث میکردند که چه میشود و چه باید کرد و چهجور باید به مردم گفت. انگار همه خبر مهم را میدانستند. دوباره حال آقا بههمخورد. همه ریختند توی اتاق. دکترها مشغول بودند. شمارههای روی مانیتور مدام کم میشد. 27، 17، 12 و ..... و روی 12 ماند. نمودار صاف شد. دکترها سیمهایی که به بدن آقا بود را باز کردند.«1»
آخرین لحظات
«۱»- کتاب پا به پای آفتاب - ج ۱، ص ۲۱۱، به نقل از خانم فهیمه مصطفوی
آخرین لحظات؛ 17 دی 1393