هنگامی که قرار بود امام تشریف بیاورند و ما در دانشگاه تهران تحصن داشتیم ، جمعی از رفقای نزدیکی که با هم کار می کردیم و همه شان در طول مدت انقلاب ، نام و نشانهایی پیدا کردند و بعضی از آنها هم به شهادت رسیدند - مثل شهید بهشتی ، شهید مطهری ، شهید باهنر، برادر عزیزمان آقای هاشمی ، مرحوم ربانی شیرازی ، مرحوم ربانی املشی - با هم می نشستیم و در مورد قضایای گوناگون مشورت می کردیم . گفتیم که امام ، دو سه روز دیگر یا مثلا فردا وارد تهران می شود و ما آمادگی لازم را نداریم . بیاییم سازماندهی کنیم که وقتی ایشان آمدند و مراجعات زیاد شد و کارها از همه طرف به این جا ارجاع گردید، معطل نمانیم . صحبت دولت هم در میان نبود.
ما عضو شورای انقلاب بودیم و بعضی هم در آن وقت ، این موضوع را نمی دانستند و حتی بعضی از رفقا - مثل مرحوم ربانی شیرازی یا مرحوم ربانی املشی - نمی دانستند که ما چند نفر، عضو شورای انقلاب هم هستیم . ما با هم کار می کردیم و صحبت دولت هم در میان نبود؛ صحبت همان بیت امام بود که وقتی ایشان وارد می شوند، مسو ولیتهایی پیش خواهد آمد. گفتیم بنشینیم برای این موضوع یک سازماندهی بکنیم . ساعتی را در عصر یک روز معین کردیم و رفتیم در اطاقی نشستیم . صحبت از تقسیم مسو ولیتها شد و در آن جا گفتم که مسو ولیت من این باشد که چای بدهم ، همه تعجب کردند. یعنی چه ؟ چای ؟ گفتم : بله ، من چای درست کردن را خوب بلدم . با گفتن این پیشنهاد، جلسه حالی پیدا کرد. می شود آدم بگوید که مثلا قسمت دفتر مراجعات ، به عهده ی من باشد. تنافس و تعارض که نیست . ما می خواهیم این مجموعه را با همدیگر اداره کنیم ؛ هر جایش هم که قرار گرفتیم ، اگر توانستیم کار آن جا را انجام بدهیم ، خوب است .
این ، روحیه ی من بوده است . البته ، آن حرفی که در آن جا زدم ، می دانستم که کسی من را برای چای ریختن معین نخواهد کرد و نمی گذارد که من در آنجا بنشینم و چای بریزم ؛ اما واقعا اگر کار به این جا می رسید که بگویند درست کردن چای به عهده ی شماست ، می رفتیم عبایم را کنار می گذاشتم و آستینهایم را بالا می زدم و چای درست می کردم . این پیشنهاد، نه تنها برای این بود که چیزی گفته باشم ؛ واقعا برای این کار آماده بودم .
من با این روحیه وارد شدم و بارها به دوستانم می گفتم که آن کسی نیستم که اگر وارد اطاقی شدم ، بگویم آن صندلی متعلق به من است و اگر خالی بود، بروم آن جا بنشینم و اگر خالی نبود، قهر کنم و بیرون بروم . نخیر، من هیچ صندلی خاصی در هیچ اطاقی ندارم . من وارد اطاق می شوم و هر جا خالی بود، همان جا می نشینم . اگر می نشینم و اگر همان کار را نیز مناسب دانست ، آن را انجام می دهم .
گفتن این مطالب ، شاید چندان آسان نباشد و ممکن است حمل بر چیزهای دیگر شود؛ اما واقعا اعتقادم این است که برای انقلاب باید این طوری باشیم از پیش معین نکنیم که صندلی ما آنجاست و اگر دیدیم آن صندلی را به ما دادند، خوشحال بشویم و برویم بنشینیم و بگوییم حقمان بود و اگر دیدیم آن صندلی نشد و یا گوشه اش ذره ایی ساییده بود، بگوییم به ما ظلم شد و قبول نداریم و قهر کنیم و بیرون برویم . من از اول این روحیه را نداشتم و سعی نکردم این طوری باشم . در مجموعه ی انقلاب ، تکلیف ما این است. «1»
من چای می دهم!!
«۱»- حدیث ولایت مجموعه رهنمودهای مقام معظم رهبری تدوین دفتر مقام معظم رهبری ، ناشر سازمان مدارک فرهنگی انقلاب اسلامی جلد دوم صفحه ۴۰
من چای می دهم!!؛ 30 دی 1393