یادم هست اوایل سال 58 بود و امام در قم تشریف داشتند.روزهی سراسر تلخ و شیرینی بود.تلخ بود زیرا هنوز گروهکها، روشنفکران لیبرال، متعصبهی قومی، سلطنت طلبها بودند و هر لحظه به بهانهی خودی نشان داده و ادعی ارث و میراث میکردند.در آن روز من به همراه والد معظم به قم بری زیارت حضرت معصومه (س) و امام رفته بودیم.از اوایل صبح گروهی از مردم که اکثرا آذری بودند به هواخواهی و طرفداری از آقی شریعتمداری دستبه تظاهرات زده و در قم رفت و آمد میکردند. رفته رفته بر تعداد آنها افزوده شد تا نزدیکیهی ظهر بود که گروهی در حدود دو هزار نفر در حالی که تعدادی از آنها چوب به دست داشتند به سوی حرم حضرت روانه شدند و ظاهرا میخواستند در دار التبلیغ تجمع نمایند.اذان ظهر که شد امام طبق معمول مشغول نماز شدند.چند دقیقه بعد یکی از برادران بزرگوار دفتر امام که به نظرم میرسد جناب حجه الاسلام صانعی بودند، در اندرون را زده و میخواستند مطلبی را به عرض امام برسانند.ترجیح دادند که بنده مطلب را به آقا عرض کنم.ایشان گفت که به آقا بگویید تظاهرات کنندگان اکثرا دور و بر دار التبلیغ جمع هستند و از بلند گوی دار التبلیغ اعلام میکنند که اگر امام بفرمایند ما به خانههایمان خواهیم رفت، ببینید آقا موافق هستند که ما اجازه ایشان را اعلام کنیم؟ من عین این مطلب را خدمتحضرتشان عرض کردم، آقا مشغول تعقیبات نماز بودند، به من فرمودند: «مقصود از امام من نیستم، اجازه لازم نیست.» من عین همین جمله را خدمت جناب آقی صانعی عرض کردم.ایشان میخواستند از پاسخ داده شده بیشتر اطمینان کنند، خودشان آمدند.امام هنوز مشغول نماز عصر نشده بودند.آقی صانعی مجددا سوال را مطرح کردند.آقا فرمودند: «گفتم مقصود از امام مننیستم.» من و ایشان برگشتیم.شاید دو دقیقه نشده بود که ناگاه از بلندگوی دارالتبلیغ اعلام شد که: «امام شریعتمداری فرمودند به خانههایتان برگردید، اجر همه شما با خدا.»
تازه ما فهمیدیم که امام چه فرموده بودند. «1»