بچههای امام جمعه وقت همدان جزو منافقین بودند.من به عنوان اینکه باید حرمت ایشان حفظ میشد شخصا به خانهاش رفتم تا به او تذکر داده از برنامههای بچههایش او را مطلع کنم.حین صحبت احساس عدم امنیت کردم، حدس میزدم کس دیگری هم گوش میدهد به روی خودم نیاوردم صحبتهایم را جمع کرده و گفتم فردا بری ادامه صحبت میآیم.سپس بیرون آمدم و بدون سر و صدا در اتاق پایین را باز کردم، دیدم خانم امام جمعه یک آیفن و ضبط صوت کنار هم گذاشته و حرفهای ما را برای پسرانش ضبط میکند.ضبط صوت را از او گرفتم و به سپاه بردم.تا من ضبط صوت و آیفن را برداشتم به سپاه بیایم که ناگاه امام جمعه از پلهها پایین آمد و گفت: «خانم دباغ! مگر شما هنوز اینجایید؟»
گفتم: «بله آقا! آمدهام شبکه جاسوسی خانم شما را به هم بزنم.»
حاج آقا گفت: «این چه حرفی است؟»
گفتم: «ایشان ضبط صوت و آیفون گذاشته و حرفهای ما را ضبط کردهاند.»
امام جمعه گفت: «در اتاق بالا که بلندگو نیست.»
گفتم: «زیر تشک یا عبای شما مخفی کردهاند.»
این حرف به او برخورد و با من جر و بحث را شروع کرد.من نیز ضبط صوت و آیفون را برداشته و به سپاه آمدم.بعد از این اتفاق خدمت امام رسیدم و تمام جریانات را بری ایشان تعریف و سپس اسناد و مدارک را ارایه کردم.امام فرمودند:
هر طوری که میدانید عمل کنید، لیکن انقلاب هم حفظ شود.
من از این برخورد امام فهمیدم که هر کس جلوی انقلاب بایستد، ایشان او را کنار خواهند زد، هر چند روحانی یا صاحب منصبی باشد.
زمانی که حضرت امام درباره آقای منتظری فرمودند: عکسهای ایشان را از اماکن دولتی پایین بیاورید، خیلیها میگفتند: «بار اول است که امام این گونه عمل میکند» در حالی که ایشان قبل از آن نیز با چنین اشخاصی برخورد کرده بودند.به هر حال پس از دستور ایشان، جریان پیگیری شد و خانه امام جمعه را اشغال کردیم.در آنجا در زیرزمین خانه، حوضی وجود داشت که روی آن پوشیده بود.امام در این مورد فرمودند: داخل این حوض باید چیزی باشد که روی آن را پوشاندهاند.وقتی که حوض را کندند، چهل قبضه تفنگ ژ - 3 و مقدار زیادی کلت و نارنجک از داخل آن کشف شد.«1»