از طایفه مادری امام، منحصراً آقای احمدی در کسوت روحانیت آمدند. ایشان بعد از مرجعیت امام در بیت امام بودند و با امام رفت و آمد داشتند. البته اجداد مادری امام که خوانساری هستند در قدیم معمم بودند و پدر همین آقای احمدی، آقای حاج شیخ مهدی در آنجا معمم بودند ولی بعد از سالهای دهه 40 ما دیگه از نزدیکان امام (از طرف مادری) کسی را نمی شناسیم که در کسوت روحانیت باشد منحصراً آقای احمدی در لباس روحانیت و اضافه بر این در بیت امام هم بود. بعد از این که امام هم تبعید شدند از ایران خوب داستان وکالت ایشان برای اخذ وجوه و مسائل شرعی و این حرفها داستانش مفصل است.
اولین وکیل امام، وکیل به اصطلاح مطلق، خود مرحوم والد ما (1) بود. اما مرحوم والد ما حدود دو ماه بعد از امام دستگیر و به ترکیه فرستاده شد و بعد از مرحوم والد ما آقای حاج شهاب الدین اشراقی این پست را قبول کردند و وکیل امام شدند و تا زمانی که امام به عراق مشرف شدند مرحوم آقای اشراقی در اینجا وکیل بودند تا این که دولت باز تصمیم گرفت در این منزل را که مردم مراجعه می کردند و وجوهات می دادند ببندند، لذا آقای اشراقی را از این کار منع و او ر ا دستگیر کرده و به همدان تبعید کردند. بعد از حدود شش ماه هم از همدان، به تهران منتقل شد (البته آنجا در وضع فشاری نبود، منزل آقایان آنجا بود و در تهران منزل خواهرشان بود و فقط آمدن ایشان به قم ممنوع بود) به این فکر که منزل امام بسته بشود.
در این زمان فکر شد که چه کسی خوب هست برای این که باز وکیل بشود و حاضر باشد خطر کند. آقایی بود به نام آقای اسلامی که خانه اش توی یخچال قاضی بود؛ آقای اسلامی تربتی، پدرزن حاج اصغر مروارید و همسایه امام، یادم است. گفتند که خوب است آقای اسلامی را وکیل کنیم ـ آقای اسلامی شد وکیل امام ـ و رفت و آمد به منزل شروع شد، اما محدودتر. تا مدتی نگذشت که آقای اسلامی هم دستگیر و تبعید شد. بعد از آن آقای حاج محمدصادق تهرانی کرباسچی وکیل شد و باز رفت و آمدها هم بود تا این که ایشان را هم دستگیر کردند.
به دنبال یک سری دستگیری های وسیع که صورت گرفت، از افراد مختلف و جامعه مدرسین، آقایان زیادی در این زمان دستگیر و به جاهای مختلف تبعید شدند، بعضی هاشون زندان و بعضی هاشون تبعید. خوب خانه باز خالی مانده بود و وکیلی هم به اصطلاح آنجا نمانده بود که متصدی امور باشد و اما خوب بیرونی بود و کارگران آنجا بودند و مَش رضا هم که هنوز هست مقید بود هر روز ساعت 8 صبح در خانه را باز می کرد و پاسبانها هم بودند تا چیزی نگذشت که بیاد دارم امام و مرحوم والد صلاح دیدند که بهتر از همه برای این کار آقای پسندیده است، هم نفس متینی دارد و هم از هر جهت امین است.
در مجموع خیلی محسنات داشت آمدن آقای پسندیده و آقای پسندیده شدند وکیل مطلق امام و امام یک وکالتنامه برای ایشان فرستاد که از بقیه وکالتنامه ها که برای بقیه فرستاده بود مطلق تر و جامع تر بود. به این مضمون تقریباً که امضای ایشان، امضای من است. در این دوره ها آقای احمدی هم در منزل بودند، هم زمان آقای اشراقی که رفت و آمدشان کمی محدودتر شد و هم زمان آقای تهرانی. زمانی که آقای پسندیده آمدند دیگه آقای احمدی شخص شخیص آن بیت حساب می شد، به خاطر این که آقای پسندیده پسر عمه آقای احمدی هم بود.
حالا به مناسبت آقای احمدی، خوب است این مساله را یادآوری کنم که آقای پسندیده خیلی به امام و انقلاب و پیروزی این انقلاب خدمت کرد. یعنی اگر آقای پسندیده نبود و آن دوران طولانی وکالت ایشان که مشکلی پیش نیامد و منزل با آبرومندی چرخید و بیرونی با آبرومندی اداره شد و همه کشور با اطمینان وجوهاتشان را اینجا می آوردند و علمای مناطق بخاطر شان و وجاهت ایشان حتی حاضر بودند نسبت به ایشان تمکین کنند و وجوهات را به ایشان بدهند و ایشان هم با عقل و تدبیر و عدالتی که واقعاً داشت خیلی از مشکلات و امواج را رد کردند، شاید مشکلات بیشتری سر راه انقلاب سبز می شد. آقای پسندیده خودش یک تاریخ جداگانه است.
چرا که آقای پسندیده اضافه بر این که کارهای شرعی و وجوهات ایشان را انجام می داد و چهره کاملاً مذهبی و مشروعی داشت خودش هم سیاسی بود اما مثلاً آقای اسلامی جنبه سیاسی نداشت یا آقای حاج محمدصادق تهرانی جنبه سیاسی نداشت یا اصلاً آقای اشراقی خدا رحمتش کند خیلی محافظه کار بود. اما آقای پسندیده هم جنبه تقوا و جنبه امانت و وجاهت و ریش سفیدی اش سر جاش بود و هم جنبه سیاسی خودش را داشت بدون این که ساواک بفهمد، و بدون اینکه ساواک را تحریک کند در بیت را باز نگه داشت و رفت و آمدها را حفظ کرد.
سالها متفاوت بود، بعضی سالها طوری بود که رفت و آمد روزها ممنوع بود و شبها منعی نداشت و مردم علی ایحال دسترسی داشتند. ایشان در مجالس فواتح یا مثلاً جلساتی که شرکت می کرد مردم یاد امام می افتادند. خود چهره ایشان یادآوری امام بود. منش ایشان یادآور امام بود. خود ایشان بدون این که ساواک را تحریک کند و بگذارند ساواک حساس بشود به انقلابیون و به کسانی که فعالیت های سیاسی می کردند توجه خاص داشت ولی آقای اسلامی و آقای حاج محمدصادق جنبه های علمایی و آخوندی داشتند.
می دید طرف فعالیت سیاسی دارد به ایشان بیشتر توجه می کرد. مثلاً روی کتابهای دکتر شریعتی حساسیت وجود داشت و بعضی آدمهای متدین، حتی برخی دوستان امام از دکتر شریعتی خوششان نمی آمد، اما آقای پسندیده نه، آقای پسندیده کتابهای دکتر شریعتی را می خواند و ترویج می کرد به یک مقدار محدودی، که همین مقدار کافی بود و کسانی که طلبه بودند و کتابهای دکتر شریعتی را داشتند طردشان نمی کرد. هم این که طردشان نمی کرد کافی بود در آن مقطع، چون علی ایحال اتهام مذهبی، اتهام سنگینی بود و ایشان اینها را می پذیرفت و وقتی که افراد می آمدند و می دیدند در کنار دست ایشان کتابهای دکتر شریعتی هست، این خودش الگویی بود برای فعالیت نیروهای انقلابی. آقای پسندیده به صورت کلی خیلی قشنگ و نامرئی نیروهای انقلابی را در سطح کشور حمایت مالی و پشتیبانی معنوی می کرد. بدون این که ساواک حساس بشود یا حتی بفهمد و واقعاً کار آقای پسندیده، یک تحلیل مافوق می خواهد، از عنایات ویژه الهی بود وجود ایشان در آن مقطع برای انقلاب ایران، کانّهُ خدا او را ذخیره کرده بود.
در آن مقطع آقای احمدی فعال بودند و ایشان از آن انقلابیهای داغ و علنی و طرفدار امام بودند. خیلی ها طرفدار امام بودند و از باب این که ایشان مرجع هست و باید جنبه مرجعیت ایشان را تقویت بکنیم و شهریه را به او بدهیم ایشان را دوست داشتند، اما جنبه سیاسی را می ترسیدند واردش بشوند، میل داشتند امام مرجع مطلق شود، مرجع بزرگی شود، امام را دوست داشتند، از شاگردان ایشان بودند. آقای احمدی علاقمند بودند، سیاسی بودند، داغ هم بودند و انقلابی هم بودند. در بیت امام، و این خودش موجب می شد که یکهو بیت امام تبدیل نشود به بیت بقیه آقایان که مثلاً فقط مساله می گویند و جنبه سیاسی در آن وجود ندارد. خودش وزنه می داد به این کسانی که سیاسی بودند و انقلابی بودند. ایشان از کسانی بودند که هیچ مارکی نمی شد بهش بچسبانند. متدین، مذهبی، عالم، فاضل، مقدس، متدین همه این جنبه ها در ایشان بود و انقلابی و سیاسی و این موجب بود کسانی که مثلاً جنبه های انقلابی را می کوبیدند، جنبه های سیاسی را می کوبیدند (خیلی بودند آن زمانها، حتی از دوستان امام) اینطور افرادی بودند کسانی که جنبه های انقلابی داشتند خصوصاً اگر داغ بودند می کوبیدند.
ولی آقای احمدی طوری بود که نمی توانستند او را بکوبند. اینجور افراد را معمولاً به عنوان این که شماها دینتان درست نیست می کوبیدند یا به عنوان این که شما مدرن هستید، جدید هستید، سوسول هستید و از این جور چیزها می کوبیدند، این جور مارکها، اما هیچکدام از این مارکها به آقای احمدی نمی چسبید که بگویند سوسول هستید یا متدین نیستید یا بگویند به جنبه های دینی و این حرفها تعهد ندارد. آدمی بود خیلی مسلمان، خیلی مقدس، نماز سر وقت خوان، خیلی به مسائل شرعی ملتزم، در عین حال انقلابی و سیاسی، و این جنبه مهم ایشان بود. به خاطر همین در دستگیری هایی هم که صورت گرفت ایشان هم چند بار دستگیر شد و یادم است در یک دستگیری به ایشان خیلی فشار آوردند و به کبوترآهنگ تبعید کردند ایشان را با دستبند 8 ساعت در راههای سابق، که راههای خوبی نبود، توی ماشین با دستبند آهنین برده و با تندی با ایشان برخورد کرده بودند چون که آقای احمدی هم خودشان با تندی برخورد کرد.
این جنبه مهم وجودی ایشان در مقطع حساس سالهای اواخر دهه 40 و سالهای 50 بود که در بیت امام این نقش را ایفا کردند و این نقش تاریخی ایشان نقش خیلی مهمی بود. در حقیقت یک سند و یک تکیه گاهی بود.
هر موقع ایشان را می دیدیم خوشحال می شدیم، ایشان خیلی به ما لطف و محبت داشتند. بعد از انقلاب هم ایشان را زیاد می دیدیم. خصوصاً در منزل امام در قم. آن موقع امام در جماران بودند. خیلی از افراد بودند که امام را عاشقانه دوست داشتند و حاضر بودند برای امام جانشان را هم بدهند اما به مسائل سیاسی توجه نداشتند. اصلاً فکر نمی کردند می شود در سیاست در آن حد بالا دخالت کرد.
فکر می کردند خوب امام مرجع باشد و مرجعیت ایشان تقویت بشود و مرجع واحد عالم شیعه و عالم اسلام و مرجع مطلق بشود و اگر از ایشان می پرسیدند امام با شاه صلح کند چطوره؟ می گفتند: خیلی خوبه. ایشان بیاید ایران تا ما ببینیم ایشان را. این جور اطرافیان هم داشتیم.
ما انقلابی داغ بودیم اما متدین، مثل پدرمون، سن من طوری بود که تابع پدر بودم. پدرمان هم نسبت به جنبه های دینی نسبت به اعتقادات و اصول و فروع دین مستحکم بود و نسبت به انقلاب و سیاست هم داغ و محکم بود.
امام به هیچکس، نه بستگان و نه غیربستگان رو نمی داد. امام هیچکس را ترغیب نمی کرد که شما برو دنبال کاری، مگر این که کسی را استثنائاً مناسب تشخیص بدهد و ازش بخواهد چنین کاری کند. امام طبعش اینطور بود که افراد را آزاد می گذاشت که کار خودشان را انجام بدهند. مثلاً اهل این نبود که بهشان بگویند فلان کار را بکنید فلان کار را نکنید.
آقای احمد واقعاً مظهر عفاف و تعفف بود.
اصلاً هیچ وقت برای خودشان چیزی نمی خواست، اصلاً طبعش نبود و طبع بلندی داشت و آدم سلیم النفسی بود. من ندیدم برای خودش چیزی بخواهد. اگر اظهار ناراحتی می کرد برای کل کشور بود. غیر از این، از ایشان چیزی ندیدم.
طبع امام به این صورت بود که در محیط باز علاقه شان را ابراز نمی کردند ولی در محیط بسته مخصوصاً نسبت به ارحام ابراز می کردند. مثلاً ممکن بود اگر آقای احمدی را در محیط بیرونی می دیدند با برخوردش با دیگران یکی بود، تفاوتی نمی کرد. اما خوب آقای احمدی را هر وقت می دید فرق می کرد.
من احتمال زیاد می دهم نامه های زیادی بین پدرم و آقای احمدی رد و بدل شده است من ندارم و ندیده ام اما فکر کنم نامه هایی آن زمان رد و بدل شده است.
هرچه نامه برای امام یا والد می آمد یکجا انبار می کردیم و تمبرهایش را من آن موقع چون بچه بودم درمی آوردم و امام نامه ها را می کرد توی گونی و توی دریا می ریختیم چون اسم مردم بود، قبض مردم بود برای این که به دست ساواک نیفتد به خاطر همین خیلی از نامه ها در آن دوران از بین رفته بود.