یادداشت

من گفته بودم نروید

منزلی در نزدیکی ما بود که امام صلاح نمی دانستند ما که دختر بودیم به آن خانه‏‎ ‎‏رفت و آمد داشته باشیم. البته من هنوز مکلف نبودم. اما دو تا خواهرهای دیگرم که با‏‎ ‎‏هم دو سال اختلاف داریم، مکلف شده بودند. آقا هم منع کرده بودند که ما نباید آنجا‏‎ ‎‏برویم. امّا ما روی بچگی خودمان و روی اینکه با دخترشان آشنایی داشتیم، به آن منزل‏‎ ‎‏ رفتیم. ظاهراً ایشان وقتی نزدیک غروب برگشتند از درس، صدای ما را از توی کوچه‏‎ ‎‏شنیدند که داشتیم بازی می کردیم. فرستادند دنبال ما، ما هم با ترس زیاد وارد شدیم.‏‎ ‎‏تابستان بود و زیرزمین محل سکونت بود. ما رفتیم زیرزمین، ایشان چوب ضخیمی را‏‎ ‎‏برداشتند، اما خودشان متوجه بودند که تحمل کتک خوردن با این چوب را نداریم،‏‎ ‎‏البته من اصلاً مورد خطاب نبودم، به دیوار زیرزمین زدند و اظهار ناراحتی و عصبانیت‏‎ ‎‏کردند که: «من گفته بودم نروید» تا اینکه چوب شکست و تکه اش خورد به پای خواهر‏‎ ‎‏بزرگترم. به هر حال ناراحتی امام تمام شد. بعداً خواهرم پایش کبود شد ایشان که‏‎ ‎‏فهمیدند پای خواهرم صدیقه کبود شده، آمدند پا را دیدند و بعد بابت آن مجروحیّت‏‎ ‎‏غیرعمدی به او دیه دادند. 

منبع: برداشت هایی از سیره ی امام خمینی (ره)؛ جلد دو، صفحه 384.

راوی: زهرا مصطفوی.



من گفته بودم نروید؛ 11 دی 1278

دیدگاه ها

نظر دهید

اولین دیدگاه را به نام خود ثبت کنید: