درس ایشان شلوغ ترین درسها بود. آن وقت در قم، بعد از درس آقای بروجردی، هیچ درسی به شلوغی درس ایشان نبود. نزدیک پانصد نفر طلبه درس ایشان میرفتند. در حالی که درسهای دیگر چهل، پنجاه نفر حداکثرش بود. ما اینجا با آقای خمینی آشنا شدیم.
آشنایی بیشتر ما این طوری شد که وقتی ایام تابستان یا ماه رمضان میخواستم از قم برای تعطیلی بیایم مشهد یا بروم مسافرت، منزل ایشان خداحافظی میکردم از ایشان. این هم رسم طلبهها بود؛ حالا رسم همهجا نبود، همهکس نبود، اما ما این رسم را داشتیم. بعضی دیگر را هم دیده بودم این کار را میکردند؛ میرفتیم خداحافظی میکردیم. وقتی که میرفتم منزل ایشان، ایشان نشسته بود روی تشکش و دورش یک نیمه دایرهای از کتاب روی زمین چیده شده بود، مشغول مطالعه بود. دو، سه جمله با ایشان مثلاً صحبت، احوال پرسی میکردیم؛ مثلاً اجازه بفرمایید، میخواهم مسافرت بکنم، مشهد بروم. ایشان یک خورده احوال مشهد و احوال پدرم را میپرسیدند و [میگفتند:] سلام برسانید. دو، سه کلمه حرف بیشتر نداشتند. بعد هم ما میآمدیم بیرون. وقتی از مسافرت برمیگشتم، باز میرفتم خدمت ایشان، باز همینطور سلام علیک میکردم. باز دو، سه جمله ایشان بیشتر حرف نداشتند؛ هیچ حرف زیادی نبود.
کتاب عبد صالح خدا؛ صفحه 27