علاقه به خانواده
چرا احمد بیمار است؟
زهرا فوراً بیاید او را ببینم
به قم که رسیدی تلفن کن
آهسته راه می رفتند تا کسی بیدار نشود
تنها جلوی پایشان روشن بود
دیگر پیش من نخواب!
ناهار خورشت دارید؟
چرا داد می کشید؟
نمی گویند حرف نزنید
خودشان از اتاق بیرون می روند
نگاهشان پر محبت بود
به ما نصیحت می کردند
ما را به گذشت دعوت می کردند
توجّهشان به خانواده بود
از ما اجازه می گرفتند
بدون آنکه بگویند به آشپزخانه می رفتند
همیشه تبسّم می کردند
بسیار صمیمی بودند
پیامبرگونه رفتار می کردند
به همه یک اندازه محبت می کردند
نگفتم عزیزترین موجود!
همه را دوست دارند
شما اصلاً مرا می شناسید؟
نسبت به بچه ها خیلی مهربان بودند
می خندیدند و چیزی نمی گفتند
متوجه این مساله نیستید
تذّکر زبانی نمی دادند
بگذارید بازی کنند
بلند شدند و شعار دادند
علی را روی دوششان سوار می کردند
بگیر، تو بُردی!
چرا بچه ها را نیاوردی؟
بخواب، صبح می برمت حسینیه
اگر بچه ها را نیاورید، اذیت می شوم
زیّ طلبگی را حفظ کن
بدون فاطمه اینجا نیایی
می خورید زمین
خودکار به چشمتان نرود
تمام اعیاد را عیدی می دادند
دوای مرا بده
خانم، بی نظیر است
خانم را مواظب باشید
مادرت به جز خدا کسی را ندارد
برخلاف رضایت مادر کاری نکن
تو تلافی کن
خانم، از من راضی باش
اینجا آب نیست؟
تا خانم نمی آمد غذا نمی خوردند
دست به غذا نمی زدند
خانم نیامدند؟
نجف را بگیرید با خانم صحبت کنم
مرا دل نگران کردی
در گوشمان دعا می خواندند
علی را از اینجا دور کنید
حوصله تان سر نرود
برو قم، دیگر هم برنگرد
به او وعده نده
علی را بیاور ببوسمش
هر کدام میل دارید بنشینید
به اهل بیت بگو بیایند
لحظه آخر عمر من است
به زیبایی عشق می ورزیدند
این گل سه روزه است
امام شدیداً عاطفی هستند
اگر کسی بیمار بشود
خودکار در چشمتان نرود
آقا خیلی سراغت را می گرفت
مگر صندلی نیست که بنشینید؟
من بچه ها را دوست دارم
دریافتند علی مریض است
این عکس را به تو امانت می دهم
صدای زنگ را شنیدی؟
در گوش ما دعا می خوانند
بسیار گرم و مهربان بودند
پرداخت دیه را وظیفۀ خود دانستند
هرسال به همه عیدی می دادند
در اعیاد مختلف عیدی می دادند
برای خوشحال کردن ما بچه ها عیدی می دادند
برایشان خانواده دراولویت بود
آقا همیشه برای ما نامه می نوشتند