این معنایی که به خورد ما داده بودند قدرتهای مستکبر جهان که نباید دیانت در سیاست دخالت بکند، این از آن سیاستهایی بوده است که آنها داشتند برای عقب نگه داشتن مسلمین و برای اینکه نگذارند اینها معارضه کنند. و لهذا، اینها را وادار کردند، این قدر تبلیغ کردند که در بین بسیاری از قشرها این است که آخوند به سیاست چه کار دارد؟
چه کار داری، تو برو دعایت را بخوان! حتی حضرت عیسی- سلام الله علیه- که این اشخاصی که تابع او هستند خیال میکنند که حضرت عیسی فقط یک معنویاتی میگفته است، ایشان هم همین طور بوده؛ از اول بنا بوده بر این که معارضه کند. آن وقتی که متولد شده، تازه متولد شده است، میگوید که من کتاب آوردم. قرآن این را نقل میکند که تازه متولد شده بود، وقتی که مادرش به واسطه آن تهمتهایی که میزدند- یهود بَرِش میزدند- ناراحت بود؛ همچو که متولد شد، گفت که نه، غصه نخور اگر کسی آمد پیشت باهات صحبت بکند، تو بگو که من صایمم- و صایم بوده لا بد- و بروید از آن بچه بپرسید. اینها آمدند، حضرت تازه متولد شده بود. آمدند بنا کردند به حضرت مریم حرفهای نامربوط زدن. حضرت مریم هم اشاره کرد به او که بروید آنجا. گفتند: ما چه جور با این [بچه] تکلم کنیم؟ بعد ایشان شروع کرد که خدا به من کتاب داده است. ببینید چی میگوید! این مساله کتاب دادن معلوم میشود یک مسائلی قبل از این است که ایشان متولد بشود.
«کتاب بِهِم داده، به من توصیه کرده چه بکنم، چه بکنم»؛ همان مسائل را میگوید. یک همچو حضرت عیسایی نمینشیند تو خانه و مساله بگوید تا چه بشود. اگر مساله میخواست بگوید و مساله گو بود، دیگر چرا دارش میکشیدند؟! دیگر چرا اذیتش میکردند؟!