بسم الله الرحمن الرحیم
بیان وقایعی از دوران تبعید
من مختصراً قصهای که واقع شد عرض میکنم. ما که از ترکیه وارد عراق شدیم، بعد هم وارد نجف، از طرف دولت عراق کراراً آمدند و اظهار داشتند که عراق مال شماست، و هر جا باشید، هر جا بخواهید، هر کاری داشته باشید انجام میدهیم. تا دولتها تغییر کرد. یکی پس از دیگری تغییر کرد، و منتهی شد به این اواخر، که ما مقتضی دیدیم بیشتر از آن مدت در عراق فعالیت بکنیم. کم کم دولت عراق به طور تدریج در صدد جلوگیری شد. ابتدا چند نفری در [اطراف] منزل ما به عنوان حفاظت. و شایعه هم درست میکردند که اشخاصی آمدهاند برای ترور شما. بلکه یک دفعه گفتند پنجاه نفر آمدهاند! که من گفتم این متنش دلیل بر دروغ بودن است، برای اینکه ترور پنجاه نفری هیچ وقت نمیشود؛ باید یک نفر بیاید. کم کم مامورها زیاد شدند. باز هم همین که ما میخواهیم حفاظت کنیم. لکن من از اول به بعضی دوستان میگفتم قضیه حفاظت نیست؛ قضیه مراقبت از این است که ما چه میکنیم. کم کم از بغداد یک وقت رئیس امْن آمد. او آدم ملایمی بود، و صحبتهایش هم همه تعارف بود و اینکه شما هر کاری بخواهید بکنید مانعی ندارد و هر عملی انجام بدهید مانعی ندارد و فلان، و ایشان رفت. بعد از چند روز یک نفر دیگری آمد- که گفتند این مقدّم است بر آن رئیس امن- ایشان به طور رسمی به ما گفت که ما چون یک معاهداتی، تعهداتی، با دولت ایران داریم، از این جهت، نمیتوانیم تحمل کنیم که شما اینجا فعالیت بکنید. و شاید امروز همین مقدار گفت. و روز بعدش باز آمد و بیشتر و گفت که نباید شما چیزی بنویسید، یا در منبر صحبتی بکنید، یا نواری پر کنید و بفرستید؛ برای اینکه این مخالف تعهدات ماست. من به او گفتم که این یک تکلیف شرعی است که به من متوجه است. من هم اعلامیه مینویسم، و هم در موقعش در منبر صحبت میکنم، و هم نوار پر میکنم و به ایران میفرستم. این تکلیف شرعی من است. شما هم هر تکلیفی دارید عمل کنید. بعد صحبتهایی کرد و چه و بالاخره منتهی شد به اینکه من همچو علاقهای به یک محلی ندارم. من هر جایی که بتوانم خدمت بکنم آنجا خواهم رفت و نجف پیش من مطرح نیست که من اینجا بمانم. گفت: خوب، شما هر جا بروید همین مسائل هست؛ یعنی جلوگیری میشود. گفتم که من- در صورتی که هیچ در ذهن من این نبود، تا آن وقت هم نبود- که من میروم خارج. من میروم پاریس که مملکتی است که آن دیگر وابسته به ایران و مستعمره ایران نیست. البته ناراحت شد اما حرفی نزد. بعد آقای دعایی «1» هم بودند آنجا برای ترجمه- آقای دعایی که الآن سفیرند- بعد من دیدم که اینها بنا دارند که با دوستان من بدرفتاری کنند. گفته بودند- آقای دعایی گفت به من- که ما با خودش کاری نداریم؛ لکن ما آنهایی که اطراف او هستند چه خواهیم کرد، چه خواهیم کرد. من خوف این را داشتم که به اینها صدمهای وارد بشود. به آقای دعایی گفتم که شما برای من بروید تذکره را بگیرید و ویزا بگیرید. البته قبلًا هم یک دفعه ایشان برده بود پیش رئیس امن، ایشان با ناراحتی گفته بود که شما میخواهید ما را با فلانی طرف بکنید؟ نه، نمیدهیم. لکن این دفعه ویزا دادند برای خروج. و ما میخواستیم به سوریه برویم که آنجا اقامت کنیم؛ لکن اول بنا گذاشتیم کویْت برویم؛ و از کویْت که دو- سه روز بمانیم، برویم به سوریه. و هیچ هم در ذهن من این نبود که به فرانسه بروم. بنا بر این گذاشتیم، و بین الطلوعین یک روزی البته، تحت مراقبت مامورین اینجا، از در که من بیرون آمدم آقای یزدی «2» را دیدم. آقای یزدی از همان در که من آمدم بیرون، دیگر همراه ما بود تا حالا. بعد، حرکت کردیم طرف کویت. و به سر حد کویت که رسیدیم، بعد از یک چند دقیقهای، که مثل اینکه حالا روابط بود با ایران، چه بود نمیدانم- گمانم این است که رابطه با ایران بود- آمد آن مامور و گفت که نه، شما نمیتوانید بروید کویت. من گفتم به او بگویید که خوب، ما میرویم از اینجا به فرودگاه، از آنجا میرویم. گفت خیر، شما از همین جا که آمدید از همین جا باید برگردید. از همان جا برگشتیم ما به عراق. و شب بصره بودیم، و فردایش به بغداد. و من در بصره بنا بر این گذاشتم که نروم به سایر بلاد اسلامی، برای اینکه احتمال همین معنا را در آنجاها میدادم. بنا گذاشتیم برویم فرانسه، و بعد، در همان جا هم- حالا بصره بود یا بغداد یادم نیست- که یک اعلامیهای باز من نوشتم خطاب به ملت ایران، و وضع رفتنمان، کیفیت رفتنمان را برایشان گفتم. ما هیچ بنا نداشتیم که به پاریس برویم. مسائلی بود که هیچ اراده ما در آن دخالت نداشت. هر چه بود، و تا حالا هر چه هست و از اول هر چه بود با اراده خدا بود. من هیچ برای خودم یک چیزی که، عملی خودم کرده باشم، یک چیزی برای خودم قائل باشم نیستم، برای شما هم قائل نیستم. هر چه هست از اوست. کارهایی میشود که ما اصلًا در ذهنمان نمیآمد که این کار مثلًا باید بشود میشد، و میدیدیم که نتیجه دارد. در همین آخر که ما آمدیم تهران، و آقایان هم به عنوان وزارت بودند؛ حکومت نظامی اعلام کردند، من اصلًا نمیدانستم که اینها برای چه حکومت نظامی اعلام کردهاند- بعد به ما گفتند- لکن به ذهنم آمد که ما بشکنیم این حکومت نظامی را. آنها روز اعلام کردند که از ظهر به آن طرف حکومت نظامی. و من نوشتم و شکسته شد، و بعد ما فهمیدیم که توطئه بوده است. این حکومت نظامی برای این بوده است که بعدش مستقر بشوند در خیابانها نظامیها و قوایی که دارند؛ و شب کودتا کنند و همه ماها را و شماها را از بین ببرند، این را هم خدا کرد، هیچ ما در ذهنمان یک مسئلهای نبود. ما به حسب آن عادت که نباید حکومت نظامی این قدر باشد و دارند مخالفت میکنند. ما در پاریس که وارد شدیم، البته دوستان آنجا، آقایانی که بودند، همه به ما محبت کردند. من جمله آقای حبیبی «3» تشریف داشتند؛ آقای بنی صدر «4» بودند؛ آقای قطب زاده «5» بودند؛ آقای یزدی که همراهمان بودند؛ و دوستانی که در آنجا بودند. و بعد هم در خود پاریس یک جایی بود که من گفتم اینجا مناسب ما نیست. رفتیم به همان دهی «6» که نزدیک بود. آنجا هم از اطراف کم کم هی آمدند. البته دولت فرانسه ابتداءً، حالا چه جور بود، یک قدری احتیاط میکرد؛ لکن بعدش نه، با ما محبت کردند. و ما مطالبمان را در پاریس بیشتر از آن مقداری که توقع داشتیم منتشر کردیم. و گاهی خبرگزاریهای امریکا میآمدند آنجا و ما صحبت میکردیم. و به من میگفتند که این در تمام امریکا و یک مقداری هم در خارج امریکا پخش میشود. ما مسائل ایران را، آنکه واقع بود در ایران، و مصایبی که بر ملت میگذشت، آنجا گفتیم. و قشرهای مختلفی که از دوستان و جوانان ایران در خارج بودند از همه اطراف هر روز تقریباً دستهای، دستههایی میآمدند. و آن هم اسباب باز تقویت ما بود. آنها هم فعالیت میکردند؛ صحبت میکردند؛ مجالس داشتند. ما اخیراً که بنا گذاشتیم که بیاییم به ایران، فعالیتهای شدید شروع شد برای اینکه نیاییم ایران. البته قبلش هم از طرف دولت امریکا و آنها خیلی پیغامها میدادند، که بعضی وقتها خودشان میآمدند، یک نفر میآمد بعنوان میگفت من بازرگانم. لکن معلوم بود که یک مرد سیاسی بود، و صحبتها میکرد، و اینکه شما حالا نروید به ایران؛ حالا زود است رفتن ایران؛ نُورَس است حالا، و بعد هم که پشتیبانی از شاه میکردند زیاد. و بعد هم که شاه رفت و شاه سابق رفت، و بختیار وارث بحقّش؛ یعنی در جنایت جای او بود، آن وقت هم فعالیتها شروع شد به اینکه شما نیایید به ایران، حتی از ایران- از کجا بود- به وسیله دولت فرانسه برای ما آوردند خواندند که شما حالا نیایید ایران؛ و حالا اسباب چه هست و چه میشود. و اگر شما بروید به ایران، حمّام خون راه میافتد! و از این حرفها زیاد زدند. و این اسباب این شد که من در ذهنم آمد که رفتن ما به ایران برای اینها یک ضرری دارد! اگر چنانچه نفع داشت برایشان. و میتوانستند که ما وقتی رفتیم ایران فوراً ما را توقیف کنند، این حرفها را نمیزدند، میگفتند بیایید ایران. ما عازم شدیم و آمدیم. و خدای تبارک و تعالی در همه این مسائل از اول نهضت تا حالا با ما و با شما و با ملت ایران همراهی فرمود.
دعوت از ملت برای کمک به نهضت و دولت
و یکی از بزرگترین همراهیهایی که خدای تبارک و تعالی با ملت ما کرد این بود که اینها را از مقابله جدی منصرف کرد. اگر اینها میخواستند که مثلًا مثل حالای افغانستان رفتار کنند، خوب، خیلی زیاد ما ضایعه داشتیم که بکوبند و بزنند و چه بکنند. حالا رُعْبی در دل بسیاریشان افتاد یا چه شد، که انصراف حاصل شد، و بحمد الله تا اینجا که رسیده است خوب بوده است. ضایعه بوده است، اما کم بوده است. و آن چیزی که ما دریافتیم زیاد بوده است. و من امیدوارم که از این به بعد هم با همت آقایان، آقای بازرگان، «7» و آقایان وزرا، که من همهشان را علاقه دارم و اکثرشان را میشناسم، من امیدوارم که همه دست به هم بدهند و این بار را به منزل برسانند.
و من از ملت ایران میخواهم که کمک کنند به این نهضت. کمک کنند به این دولت. امروز دولتی است که خدمتگزار مردم است، مثل دولتهای سابق نیست که میخواست تحمیل به مردم بشود؛ میخواست که ذخایر مردم را به باد بدهد. این دولتی است که میخواهد حفظ کند ذخایر ملت ما را. میخواهد حیثیت ملت را حفظ کند؛ و میخواهد خدمت کند به ملت. البته در یک همچو موقع و انقلابی، مخالفین هم زیادند. آنهایی که منافع خودشان را در خطر میبینند یا از جیبشان رفته است اینها زیادند. و ریشههایی هستند که متفرق هستند در کشور. و البته کارشکنی میکنند و تبلیغات سوء میکنند؛ لکن ملت باید بداند که ان شاء الله ما پیروز هستیم، و خواهیم مطلب را به آخر رساند؛ و خواهیم یک مملکت مستقل، آزاد و اسلامی متحقق کنیم. و آمال ما این است که احکام اسلام در همه جا، در همه قشرها، در همه وزارتخانهها، در همه مملکت، هر جا که هست، در بازارها، در کشاورزیها، در دور و نزدیک مملکت، همه جا، احکام اسلام جاری باشد. و آقایان وزرا توجه دارند البته که مملکت اسلامی است؛ نباید در وزارتخانهها یک چیزی که بر خلاف اسلام است، بر خلاف مصالح مملکت است، خدای نخواسته عمل بشود. تصفیه باید بشود این وزارتخانهها و این مملکت و همه جا.
اداره کشور با اقتدار و حُسن نیت
و باید ان شاء الله با قدرت و با حُسن نیت- که بحمد الله دارید- این مملکت اداره بشود، و- ان شاء الله- مسائل حل بشود. و مسلّماً مادامی که نیت ما خالص است و برای خداست، خدای تبارک و تعالی با ماست و پیروز خواهیم شد. چنانچه در این راه قدرت بزرگی که در مقابل ما بود و پشتیبان او تمام قدرتها، اعم از ابَرقدرتها و غیره بودند، لکن چون حُسن نیت بود و مردم متحول شده بودند به آن مردمی که در صدر اسلام بود، الآن هم زنها به من میگویند، بعضی زنها میآیند، که شما دعا کنید ما شهید بشویم. برای کردستان بعضی از زنها میآمدند اینجا میگفتند که شما اجازه بدهید ما برویم کردستان، برویم در آنجا جنگ بکنیم. من گفتم نه، صلاح نیست خود ملت، خود ارتش، کار را انجام میدهد. یا مثلًا زنها و مادرهایی که بچههایشان شهید شده است میگویند ما مفتخر هستیم، و یکی دوتای دیگر که داریم اینها را هم میخواهیم شهید بشوند؛ و دعا کنید که شهید بشوند. این یک تحولی بود که همان تحولی که در صدر اسلام بین مسلمین حاصل شده بود که شهادت را برای خودشان فوز میدانستند و نمیترسیدند از اینکه کشته بشوند؛ کشته شدن را شهادت میدانستند؛ دنیا را راه عبور میدانستند؛ عالم آخرت را مستقر «8» و انسانی میدانستند. از این جهت، این پیروزی ما مرهون یک همچو تحول روحی است که در مردم پیدا شد. و الّا ما که نه اسلحه داشتیم و نه نظام بود در کار و نه یک کارهایی داشتیم که مطابق اصول جنگی و اینها باشد. فقط چیزی که بود ایمان در مردم بود، و بحمد الله وحدت کلمه. و من میخواهم از خدای تبارک و تعالی که این وحدت کلمه محفوظ بماند، و ان شاء الله تمام مشکلات ما حل بشود.
هم آقایان وزرا و خصوصاً وزیر نفت، زیاد توجه داشته باشند که در آن محلی که هستند خیلی باید با دقت عمل بکنند. و باید اشخاصی هم که در آنجا هستند، کارگرانی که در آنجا هستند و کارمندانی که در آنجا هستند، پشتیبانی کنند از ایشان. «9» ایشان مردی است صالح و محتاط، که من در «احتیاط» ایشان یک قدری اشکال دارم. لکن آدم درستی، محتاطی است. و ان شاء الله امیدوارم که در آنجا به طور شایسته عمل بکنند. و من از کارمندان و کارگران نفت میخواهم که پشتیبانی کنند؛ کار کنند برای مملکت و کم کاری نکنند؛ تعطیل نکنند. الآن مملکت دیگر مال خودشان است. نفت از خودشان است. هدر نمیرود؛ به مصالح مملکت خرج میشود. وقتی که مال خود ما شد، موظفیم که همهمان خدمت بکنیم. الآن مملکت مثل عائله خود ما هست؛ همان طوری که ما برای عائلهمان باید با محبت عمل بکنیم، الآن باید ما برای مملکتمان با محبت [عمل کنیم]. هم آقایان وزرا و هم مردم و هم کارگران و کارمندان.
لزوم پرهیز از کم کاری در ادارات
و گاهی من میشنوم که در ادارات یک قدری کم کاری هست، گاهی بیکاری هست. و این موجب تعجب من است. اگر چنانچه خدای نخواسته اینها از رژیم سابق هستند و میخواهند برای آنها خدمت کنند، خوب، موظفاند آقایان که آنها را یادداشت کنند و اسمهایشان را و تصفیه کنند. و اگر چنانچه این طور نیست و خود مردماند و علاقه دارند به اسلام و علاقه دارند به مملکتشان، من نمیفهمم کسی علاقه داشته باشد به مملکتش و آن وقت از مملکتش اجر ببرد و عمل نکند. خوب این اجرتی که اینها میگیرند در مقابل عمل است. اگر عمل کم بکنند، حرام است این اجرت؛ جایز نیست استفاده بکنند از این. بنا بر این، آنهایی که اعتقاد به اسلام و اعتقاد به مملکت خودشان و اعتقاد به این نهضت دارند، اینها باید عمل بکنند، بلکه زیاد کنند عملشان را که جبران بکند این چیزهایی که در سابق بود و آن نقیصههایی که در سابق بود جبران بشود. کم کاری اصلش معنا ندارد، حالا باید پُرکارتَر بشوند. دو مقابل کار بکنند. شما میبینید، که ادارات، میبینند، که الآن قشرهای مختلفی میروند حتی در بیابانها خدمت میکنند؛ میروند در مدارس خدمت میکنند؛ خوب، ادارات هم باید خدمت بکنند تا اجرتی که میگیرند اجرت مشروع باشد.
من از خدای تبارک و تعالی میخواهم که همه ما را بیدار کند؛ و همه ما را خدمتگزار این ملت، و همه ما به سعادت و سلامت این راه را- که راه الی آخرت و الی الله است- با سلامت طی بکنیم، که در وقتی که در مَعْرَض حساب واقع میشویم، حسابمان سالم باشد و آبروی ما در پیشگاه خدا و اولیای خدا نریزد. خداوند همه شما را حفظ کند. و با سلامت و سعادت مشغول عمل باشید.