اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
بنده قبلًا باید از عموم طبقات، طبقات روحانیین در همه بلاد، چه عراق، چه ایران،.چه سایر کشورها که اظهار محبت کردند تشکر کنم؛ و چه مراجع اسلام- دامت برکاتهم- و چه علمای اعلام بلاد در ایران و در اینجا و در سایر جاها- دامت عزتهم- و چه خطبای عظام و چه طبقه محصل، دانشگاهی یا غیر دانشگاهی؛ و چه کسانی که از خارج کشور، مثل امریکا و اروپا و هندوستان و سایر جاها، اظهار محبت کردهاند؛ از همه آقایان تشکر میکنم و توفیق و سلامت همه را از خداوند تعالی مسالت میکنم. و اگر من در این جلساتی که آقایان اظهار محبت میکنند و تشکیل میدهند، نتوانم در همهاش شرکت کنم یا نتوانم در بازدید آقایان با این سن پیری بروم، از همه تشکر میکنم و از همه عذر میخواهم و امید است که آقایان عذر من را بپذیرند.
الطاف خفیه الهی
این طور قضایا «2» مهم نیست خیلی، پیش میآید. برای همه مردم پیش میآید. و خداوند تبارک و تعالی الطافی دارد ظاهر و الطافِ خفیه. یک الطاف خفیهای خدای تبارک و تعالی دارد که ماها علم به آن نداریم، اطلاع بر او نداریم. و چون ناقص هستیم از حیث علم، از حیث عمل، از هر جهتی ناقص هستیم، از این جهت در این طور اموری که پیش میآید جزع و فزع میکنیم، صبر نمیکنیم. این برای نقصان معرفت ماست به مقام باری تعالی. اگر اطلاع داشتیم از آن الطاف خفیهای که خدای تبارک و تعالی نسبت به عبادش دارد و انَّهُ لَطیفٌ عَلی عِبادِه «3» و اطلاع بر آن مسائل داشتیم، در این طور چیزهایی که جزئی است و مهم نیست این قدر بیطاقت نبودیم؛ میفهمیدیم که یک مصالحی در کار است، یک الطافی در کار است، یک تربیتهایی در کار است.
دنیا، معبر آخرت
این دنیا دنیایی است که عبور از آن باید بکنیم ما؛ دنیایی نیست که در اینجا ما زیست کنیم. این راه است؛ این صراط است که اگر توانستیم مستقیماً این صراط را طی کنیم، همان طوری که اولیای خدا طی کردند- «جُزْنا وَ هِیَ خامِدَه» «4» اگر توانستیم که از این صراط به طور سلامت عبور بکنیم، سعادتمندیم. و اگر خدای نخواسته در اینجا، در این راه، لغزش داشته باشیم در آنجا هم همین لغزش ظهور پیدا میکند، در آنجا هم موجب لغزشها میشود، موجب گرفتاریها میشود. از خدای تبارک و تعالی مسالت میکنم که ما را بیدار کند؛ ما را به آن الطافی که خفی است و ما مطلع بر آن نیستیم، ما را بر آنها مطلع بفرماید تا اینکه ما هم مثل اشخاصی که معرفت دارند به مقام ربوبیت، معرفت دارند به مدارج انسانیت، و دنیا را مد نظرشان نمیآورند، استقلال به آن نمیدهند، مآرب «5» دنیایی شان تحت نظرشان نیست مستقلًا، و اینجا را طریق میدانند از برای جاهای دیگر، از برای سعادتهای بزرگ دیگر، اگر ما هم ان شاء الله توفیق خدا بدهد و ما هم برسیم به یک همچو مرتبهای، آن مرتبههایی که ما نمیتوانیم ادراکش بکنیم، نمیتوانیم در این عالم که هستیم بفهمیم چه مدارجی است، چه عوالمی است. چه بساطی است این بساط دنیا؛ چشممان را همهاش را باز کردیم و این دنیایی که به حسب روایت- ما نَظَرَ اللهُ إِلَیْهِ مُنْذُ خَلْقِه «6»- به عالم اجسامْ (در روایت هست که) نظر لطفْ خدای تبارک و تعالی نکرده است- مُنْذُ خَلْقِهِ- با اینکه این عالم اجسام و این عالم طبیعت، آن طوری که تا حالا ادراک کردهاند، تا حالا کشف کردهاند، محیر العقول است؛ عقول ماها به آن نمیرسد. آن قدری که تا حالا فهمیدهاند، و ما عدایش هم الی ما شاء الله هست که کسی دستش به نورش نمیرسد، ستارههایی هست که نورشان شش بیلیون سال، شش بیلیون سال نورشان به زمین میرسد. این عدد را تفهّمش نمیتوانیم بکنیم. در بعضی نوشتهها هست که بعضی از ستارهها اگر جوفش را باز کنند پانصد میلیون شمس در آنجا جایش میشود. و بعضی از ستارهها هست که اگر در مرکز شمس بگذارند، تا زمین میآید؛ [این قدر] بزرگیاش هست. این پهناوری که عقول به آن نمیرسد، کسی نمیتواند بر آن اطلاع پیدا کند، اینها همهاش عالم «دنیا» ست؛ عالم پست است. بعضی از اهل معرفت میگفتند اینکه این عالم را «دنیا» «7» گذاشته است اسمش را، برای این که خجالت میکشد واقع این قضیه را- واقع دنیا را بفرماید؛ از این جهت همین با همین اسم به «دنیا» تعبیر کرده است. این عالم با این پهناوری، با این بساط، عالم «دنیا» ست. این آسمانها با همه چیزهایی که تا حالا کشف شده است- به حَسَب لسان قرآن زَیَّنّا السَّماءَ الدُّنیا بِزینهٍ الکواکب «8»»؛ آسمان «پایین»، پایینِ اینکه همه تا حالا کشفش کردهاند؛ اینها همه در لسان قرآنْ آسمان «پایین» است. این آسمانهای بالا را باز کشف نکردهاند که چه خبر است- در عین حال به حسب روایت: ما نَظَرَ إلَیْهِ نَظَرَ لُطْفٍ مُنْذُ خَلْقِهِ؛ و به حَسَب قرآن هم که «متاع» اسمش باشد حیات دنیا. حیات آخرتْ حیات است، زنده است. اینجا زندگی نیست، مردگی است اینجا. حیات آخرتْ حیات است- دارِ آخرتْ. لَهِیَ الْحَیَوان «9» ما اطلاع نداریم در آن
تکالیف الهی: الطاف خدا به بندگان
در عین حال ما در اینجا که هستیم، از قِبَلِ خدای تبارک و تعالی ماموریتها داریم. ما تا در این حیات دنیوی هستیم، تا در اینجا هستیم، ماموریتها از طرف خدای تبارک و تعالی داریم و باید قیام کنیم به این ماموریتها. باید غفلت نکنیم از تکالیف الهیه. تمام تکالیف الهیه الطافی است الهی و ما خیال میکنیم تکالیفی است. همهاش الطاف است: چه تکالیف فردی [که] برای هر نفری هست- برای تربیت او، برای تکمیل او- برای اینکه غیر از این راهْ راه تکمیل و راه ترقی نبوده است، درجاتی هست که بدون این راه نمیشود به آن درجات رسید؛ و چه تکالیف اجتماعی که ما مکلف هستیم؛ در اجتماع تکالیفی داریم و باید به آن تکالیف عمل کنیم برای تنظیم این اجتماع. انبیا هم همان چیزهایی که مربوط به روح و مربوط به مقامات عقلیه و مربوط به مراکز غیبیه است برای ما بیان کردهاند، و قرآن هم بیان کرده است و اهلش میدانند، و هم آن چیزهایی که وظایف شخصیه است و دخیل در ترقیات انسان و تکامل انسان است، در سنت و در کتاب بیان شده است و هم آن چیزهایی که مربوط به اجتماع است و امور سیاسی است و امور اجتماعی است و راجع به تنظیم و تربیت اجتماع است، بیان فرموده است. و ما همه و همه بشر مکلفند بر اینکه همه این مراتب را، همه این مقامات را مواظبت کنند و منحصر به یک طرف نکنند.
نقش روحانیون در حفظ اسلام
من با تمام این جناحهایی که هستند و برای اسلام خدمت میکنند، چه جناحهای روحانی که از اول تا حالا خدمت کردهاند و چه جناحهای دیگر، از سیاسیون، از روشنفکرها که برای اسلام خدمت میکنند، من به همه اینها علاقه دارم و از همه اینها هم گلایه دارم. اما علاقه، باید هر مُسْلمی به اشخاصی، به گروههایی که برای اسلام خدمت میکنند- قلماً قدماً- برای اسلام خدمت میکنند، باید هر مسلمی، باید هر انسانی که ببیند اینها برای انسانیت، برای اسلام یعنی برای انسانیت- اسلام مکتب انسانسازی است، وقتی که انسان ببیند که گروههایی در خدمت انسان هستند، در خدمت انسانیت هستند، در خدمت اسلام که انسانساز است هستند، چاره ندارد الّا اینکه علاقه داشته باشد به آن. این اشکال نیست که علاقهمند است. از آن طرف گلایه هم هست از همه گروهها گلایه ارادتمندانه. اما آن گروههای روشنفکر و دانشگاهی و محصلین جدید و آنها- ایّدهم الله- آنهایی که خدمتگزارند برای اسلام- خداوند تاییدشان کند- من از آنها گلایه دارم برای اینکه میبینم که در نوشتههایشان، بعضی نوشتههایشان، اینها راجع به فقها، راجع به فقه، راجع به علمای اسلام، راجع به فقه اسلام، اینها یک قدری زیادهروی کردهاند، یک قدری حرفهایی زدهاند که مناسب نبوده است بگویند. اینها غرض ندارند. من میدانم که غالباً اینها که برای اسلام میخواهند خدمت کنند، نه این است که مغرض باشند و از روی سوء نیت اینها حرفی بزنند؛ اینها اطلاعشان کم است. من هم اطلاعم از تاریخ کم است لکن من هشتاد سالم است و قریب شصت سال در جوامع علمی بودهام و قریب سی سال در مجاری امور. من یک مشاهداتی خودم دارم؛ و در این صد و چند سالی که دیگر نزدیک است به ما، ما از آن سوابقِ سوابقْ کم اطلاع- یعنی بنده کم اطلاع هستم. این قدری که اطلاع داریم از سوابق، از زمان اول- عصرهای اول اسلام- تا حالا اطلاعاتْ اجمالی است. ما میبینیم که این اسلام را به همه ابعادش روحانیون حفظ کردهاند، به همه ابعادش. یعنی معارفش را روحانی حفظ کرده، فلسفهاش را روحانی حفظ کرده، اخلاقش را روحانی حفظ کرده، فقهش را روحانی حفظ کرده، احکام سیاسیش را روحانی حفظ کرده. همه اینها با زحمتهای طاقت فرسای روحانیین محفوظ شده الآن که شما یک همچو فقه غنیای میبینید که فقه شیعه غنی ترین فقهی است که در دنیا هست، غنی. قانونی که با زحمتهای علمای شیعه توضیح و تفریع شده است، غنی ترین فقه است، غنی ترین قوانین است در دنیا. قانونی در دنیا به این غنا نیست قوانین دیگر، آنهایی که آسمانی است البته غنی بوده، آنها دیگر به ما نرسیده؛ آنهایی که زمینی است و اهل زمین درست کردهاند، اینها به اندازه همان ادراکات ضعیفی که اگر چنانچه مغز انسان را- در روایت است- یک گنجشک بخورد سیر نمیشود، «10» با این مغزها درست شده است، آنهایی که مغزهایشان درست کار میکند، آنهایی که درست کار نمیکند که اطلاع ندارند. همه اینهایی که اینها درست کردهاند ناقص است. در هر جایی که این قوانین درست شده است یک قوانین ناقصی است؛ آن هم برای یک محیط خاصی، آن هم برای یک وضع خاصی، برای- مثلًا- تمشیت امور یک مملکتی، برای سیاست بین مملکت و مملکت دیگر؛ اما دیگر، قوانین دیگر ندارد. آنی که دارد اسلام است. و در اسلام آن فقهی که غنی ترین فقههاست، فقه شیعه است. همچو فقهی در دنیا نیست- نه در بین مسلمین هست، عَلی کَثْرَتِهِم، و نه در غیر، بین غیر مسلمین. و این با زحمات طاقتفرسا از علمای شیعه درست شده است. از اول که زمان پیغمبر بوده است و دنبالش زمان ائمه، این علمای شیعه بودند که جمع میشدند دور ائمه- علیهم السلام- و احکام را از آنها اخذ میکردند و در اصولی که چهار صد تا کتاب بوده است نوشتهاند. و آن اصول بعد در اصول دیگری، که این کتب اربعه ما «11» و سایر کتب است، تدوین شده است. و اینها همه با زحمت علمای شیعه، فقهای شیعه درست شده است. تمام ابعادی که اسلام دارد و قرآن دارد، آن مقداری که درخور فهم بشر است، تمام اینها را این جماعت عمامه به سر- به قول این آقایان، عمامه به سر و ریش دار- اینها درست کردهاند. تا اینجا اسلام را اینها رساندهاند. و کتابهایی که اینها نوشتهاند؛ در هر رشتهای از رشتهها که شما ملاحظه کنید کتابها نوشته شده، زحمتها کشیده شده است، تا حالا رسیده است به این طبقه. این در رشته علم، علم اسلام، در رشته علوم اسلامی.
مسالمت علما با سلاطین برای ترویج تشیع
در باب امور سیاسی- آن مقداری که من عرض کردم که تاریخ نمیدانم و اگر دیده باشم یادم نمانده است دیگر حالا- اما خوب این تاریخ صد ساله، صد و چند ساله اخیر در دست است. ما یک خرده جلوترش میرویم میبینیم که یک طایفه از علما، اینها گذشت کردهاند از یک مقاماتی و متصل شدهاند به یک سلاطینی. با اینکه میدیدند که مردم مخالفند لکن برای ترویج دیانت و ترویج تشیع اسلامی و ترویج مذهب حق اینها متصل شدهاند به یک سلاطینی، و این سلاطین را وادار کردهاند- خواهی نخواهی- برای ترویج مذهب، مذهب دیانت، مذهب تشیع. اینها آخوند درباری نبودند. این اشتباهی است که بعض نویسندگان ما میکنند. سلاطینْ اطرافیانِ آقایان بودند. الآن هم حجره شاه سلطان حسین در چهارباغ اصفهان، در مدرسه چهارباغ اصفهان، الآن هم حجرهاش هست. اینها او را کشاندنش تو [ی] حجره نه اینکه او اینها را کشیده است دنبال خودش. اینها اغراض سیاسی داشتند، اغراض دینی داشتند. نباید یک کسی تا به گوشش خورد که مثلًا مجلسی- رضوان الله علیه- محقق ثانی- رضوان الله علیه- نمیدانم شیخ بهائی- رضوان الله علیه- با اینها روابط داشتند و میرفتند سراغ اینها همراهی شان میکردند، خیال کنند که اینها مانده بودند برای جاه و- عرض میکنم- عزت، و احتیاج داشتند به اینکه شاه سلطان حسین و شاه عباس به آنها عنایتی بکنند! این حرفها نبوده در کار. آنها گذشت کردند؛ یک گذشت، یک مجاهده نفسانی کردهاند برای اینکه این مذهب را به وسیله آنها، به دست آنها [ترویج کنند]. در یک محیطی که اجازه میگرفتند که شش ماه دیگر اجازه بدهید ما حضرت امیر را سبّ «12» بکنیم، وقتی جلوگیری از سبّ حضرت امیر میخواستند بکنند- در یکی از بلاد ایران شنیدم اجازه خواستند که خوب شش ماه دیگر صبر کنید ما سبّش بکنیم- بعد اینها در یک همچو محیطی که سبّ حضرت امیر این طوریها بوده و رایج بوده و از مذهب تشیع هیچ خبری نبود و هیچ اسمی نبوده، اینها رفتهاند مجاهده کردهاند؛ خودشان را پیش مردم ... مردم آن عصر شاید اشکال به آنها داشتند از باب نفهمی، چنانچه حالا هم اگر کسی اشکال کند نمیداند قضیه را، نه [اینکه] غرض دارد، نمیداند قضیه را. زمان ائمه هم بودند. علی بن یقطین هم از وزرا بود. در زمان ائمه هم بودند. خود حضرت امیر را چرا نمیگوییم؟ بگوییم حضرت امیر هم هست؟ حضرت امیر بیست و چند سال به واسطه مصالح عالیه اسلام در نماز اینها «13» رفت- عرض بکنم که- تبعیت از اینها کرد، برای اینکه یک مصلحتی بود که فوق این مسائل بود. سایر ائمه- علیهم السلام- هم گاهی مسالمت میکردند. یک وقتی نمیشد، آن وقت چه میکردند. مصالح اسلام فوق این مسائلی است که ما خیال میکنیم. فوق این مطالبی است که ما خیال میکنیم. این دسته از علمایی که جانفشانی کردند و خودشان را جوری کردند که حالا شما به آنها اشکال میکنید از باب اینکه اطلاع بر واقعه ندارید؛ نه سوء قصد دارید، نه سوء نیت دارید، اطلاع از واقعیات ندارید. من هم اگر چنانچه میتوانستم یک سلطان جائری را به راه بیاورم میرفتم درباری میشدم. شما هم تکلیفتان این بود که اگر بتوانید یک سلطان جائری را آدمش کنید بروید درباری بشوید. این درباری شدن نیست. این آدمسازی است. نه این است که اینها درباری شدند، اینها میخواهند آدم بسازند. من گله دارم.
روحانیون در راس قیامها و نهضتها
این راجع به فقهشان، و راجع به این جهاتش و آن مقداری که من حالا اطلاع [دارم]. راجع به جهت سیاسیش که اینها داشتند، آن مقداری که من مطلعم و نزدیک بوده به ما، شما نهضتهایی که واقع شده است، بر خلاف چیزهایی که مخالف مصالح اسلام بوده، در این صد و چند سال، یکیش قضیه تنباکو بود که همه مطلع هستید. میرزا- رضوان الله علیه- میرزای شیرازی بزرگ- رضوان الله علیه- امر فرمود و علمای ایران، علمای بلاد ایران- رضوان الله علیهم- که در راسشان میرزای آشتیانی بود، در تهران اجرا کردند این مطلب را و دولت ساقطشده ایران را زنده کردند؛ ساقط کرده بودند اینها، برای یک مقدار کمی که میخواستند بروند تعیش کنند و دورهگردی کنند، اینها فروخته بودند ایران را به خارجیها. و میرزای شیرازی- رضوان الله علیه- امر فرمود و سایر علمای ایران جانفشانی کردند و زجر کشیدند، زحمت کشیدند، قیام کردند، مردم را به قیام وا داشتند تا اینکه لغو شد. این نهضت در مقابل استبداد و مشروطیت؛ این نهضت از نجف شروع شد به دست علما. در ایران هم با دست علما بود که آن استبداد سخت که هر کاری میخواهد بکند، هر کس را بکشد، کشته ... این سربازهای بیچاره [را] از اطراف آورده بودند، به آنها نان نمیدادند؛ کالسکه اعلیحضرت همایونی از طرف حضرت عبد العظیم میرفت؛ اینها جمع شده بودند آنجا شکایت کنند، یکی هم سنگی زده بود؛ فرستاد اینها را- از قراری که در تاریخ هست- آوردند و جمع کردند اینها را و گفت اینها را خفه کنید! عده کثیر اینها را خفه کردند؛ تا یکی از [رجال]- مستوفی الممالک بود، کی بود- رفت فریاد کرد: آخر این چه کاری است؛ شفاعت کرد. یک همچو مردمی بودند، یک همچو مستبدهایی بودند. آن محمد علی میرزایش را همه میشناسند چه آدم- چه جانوری بوده. دیگرانش هم همین طور. در مقابل این استبداد، علما قیام کردند و یک نهضتی به وجود آوردند. و در صف اول علما بودند که میخواستند بشود، نشد؛ نه اینکه شد. اگر شده بود خوب بود. نتوانستند. خوب وقتی نتوانستند چه بکنند آنها؟ اما بهتر شده از آن وقت- از آن وقت که یک مردکهای هر کاری بکند «لا یُسْاَلُ عَمَّا یَفْعَل» «14»- از آن وقت بهتر شد. منتها نماسید آنی که میخواستند. خوب، متمم قانون اساسی با زحمت علما درست شد لکن عمل نکردند [به] متمم قانون. الآن این دولت ایران رسمی نیست، دولت رسمی نیست، قانونی نیست. الآن این وکلای ایران قانونی نیستند، اینها رسمی نیستند. به حَسَب قوانین اساسی، این مجلس ایران الآن رسمی نیست. مجلس ایران به حَسَب قانون اساسی باید پنج نفر از فقها ناظر بر آن باشند؛ حالا یک نفرش هم هست؟ اصلًا نظارتی در کار هست؟ اصلًا وکالتی در کار هست؟ یا نصب است؟ قضیه نصب است. نخواستند، خواستند بشود نشد. خوب باز هم تا آن اندازهای که بود باز نهضت روحانیون بود. باز همت روحانیون بود و دیگران هم تبعیت میکردند. البته دیگران هم سهم داشتند اما روحانیون هم در صف اول بودند.
مجاهدات علما در عراق
در قضیه عراق اگر چنانچه این مجاهدات علمای عراق نبود ... پسر سید «15» در جنگ کشته شد- پسر مرحوم آقا سید محمد کاظم در جنگ کشته شد. علمای اینجا تفنگ به دوش گرفتند رفتند مقابله. مرحوم آقای خوانساری- آقای آقا سید محمد تقی خوانساری- رضوان الله علیه- به حبس رفت یعنی [انگلیسیها] گرفتند اسیرش کردند. با یک عده دیگری اسیر کردند و بردند در خارج، که ایشان میفرمود که ما را میشمردند: یک، دو، سه، چهار، تحویل یک کسی میدادند؛ آن وقت میگفتند اینها آدم میخورند، اینکه میشماریم برای این است که اینها آدمخورند! و رعایایی بودند که- در جاهایی بودند که- آدم میخورند و ما میشماریم که مبادا شما را بخورند! قضیه عراق را میرزای شیرازی دوم، این شخص عظیم الشان، این شخص بزرگ، این شخص عالِیُ المقام در علم و در عمل، این نجات داد عراق را. او حکم جهاد داد و فرستاد اینها را به [جنگ] و- عرض میکنم- آن وقت هم تبعیت میکردند عشایر از علما؛ مثل حالا نبود، تبعیت میکردند. عشایر آمدند خدمت ایشان و ایشان حکم داد، حکم جهاد داد. جهاد کردند، کشته دادند، کشته شدند، چه کردند و چه کردند تا مستقل کردند عراق را. اگر نبود حالا ما اسیر بودیم، حالا ما هم جزو مستعمره انگلستان بودیم. آن هم با جدیت علما واقع شد.
این علمای عراق را که تبعید کردند به ایران، برای مخالفتی بود که میکردند با دستگاهها. مرحوم آسید ابو الحسن و مرحوم آقای نائینی و مرحوم شهرستانی و مرحوم خالصی، اینها را که تبعید کردند از عراق به ایران، برای این بود که اینها بر خلاف اینها صحبت میکردند، خلاف این دستگاهها حرف میزدند؛ از این جهت تبعید کردند و اینها را هم فرستادند به ایران که ما خودمان دیگر اینها را شاهدیم.
مبارزات روحانیون در زمان رضا خان
در زمان این مرد سیاهکوهی، در زمان این رضا خان قلدر نانجیب، یک قیام از علمای اصفهان شد، ما حاضرِ واقعه بودیم. علمای اصفهان از اصفهان آمدند به قم و علمای بلاد هم از اطراف جمع شدند در قم و نهضت کردند بر خلاف اینها. حالا نهضت را شکستند. اینها زور که نداشتند. آنها نهضت را شکستند؛ حالا با فریب یا با هر چی. یک نهضتْ نهضت علمای خراسان بود: مرحوم آقازاده و مرحوم آقا سید یونس و سایر علمای آن وقت- همه را گرفتند آوردند در حبس، در تهران. و من خودم مرحوم آقازاده- رضوان الله علیه- را، آمیرزا محمود آقازاده- رضوان الله علیه- را دیدم که یک جایی نشسته بود بدون عمامه. با اینکه تحت مراقبت بود، یک جایی نشسته بود بدون عمامه و کسی هم حق نداشت پیش او برود؛ و ایشان را بدون عمامه میبردند توی خیابان به دادگستری، محاکمه میکردند. آن وقت هیچ خبری از این احزاب نبود. در این قیامهایی که اینها کردند از این احزاب اصلًا خبری نبود؛ بودند اما مرده بودند. یک نهضت هم از آذربایجان شد: مرحوم آمیرزا صادق آقا، مرحوم انگجی، آنها هم نهضت کردند. آنها را هم گرفتند بردند. مدتها در تبعید بودند که مرحوم آمیرزا صادق آقا بعد از آن هم که گفتند که شما آزادید دیگر نرفت به آذربایجان؛ در صورتی که آذربایجان او را خیلی گرامی میداشتند، هیچ دیگر نرفت. در قم آمدند و تا آخر عمرشان در قم بودند و ما هم خدمتشان میرسیدیم.
ایستادگی مدرس در مقابل ظلم رضا خان
مرحوم مدرس- رحمه الله- خوب، من ایشان را هم دیده بودم. این هم یکی از اشخاصی بود که در مقابل ظلم ایستاد؛ در مقابل ظلم آن مرد سیاهکوهی، آن رضا خان قلدر ایستاد و در مجلس بود ... ایشان را به عنوان طراز اول، علما فرستادند به تهران و ایشان با گاری آمد تهران. از قراری که آدم موثقی نقل میکرد، ایشان یک گاری آنجا خریده بود و اسبش را گاهی خودش میراند، تا آمد به تهران. آنجا هم یک خانه مختصری اجاره کرد. و من منزل ایشان مکرر رفتم؛ خدمت ایشان- رضوان الله علیه- مکرر رسیدم. ایشان به عنوان طراز اول آمد لکن طراز اول که اصلًا از اول موضوعش منتفی شد. بعد ایشان وکیل میشد. هر وقت هم که ایشان وکیل میخواست بشود، وکیل اول؛ در تهران وکیل اول مدرس بود. ایشان در مقابل ظلمْ تنها میایستاد و صحبت میکرد، و اشخاص دیگری از قبیل ملک الشعرا و دیگران همه دنبال او بودند اما او بود که میایستاد و بر خلاف ظلم، بر خلاف تعدیات آن شخص، صحبت میکرد. یک اولتیماتوم در همان وقت دولت روسیه فرستاد برای ایران و سربازش هم- سالداتش «16» هم، به اصطلاح خودشان- تا قزوین آمدند و آنها از ایران (من حالا یادم نیست چه میخواستند، این تو [ی] تاریخ است) یک مطلبی را میخواستند که تقریباً اسارت ایران بود و میگفتند باید از مجلس بگذرد. آن را به مجلس بردند و همه اهل مجلس ماندند که چه باید بکنند؛ ساکت که چه بکنند. در یک مجله خارجی نوشته است که یک روحانی با دست لرزان آمد پشت تریبون ایستاد و گفت: حالا که ما بناست از بین برویم، چرا خودمان از بین ببریم خودمان را؟ رای مخالف داد. بقیه جرات پیدا کردند و رای مخالف [دادند]؛ رد کردند اولتیماتوم را. آنها هم هیچ غلطی نکردند. بنای سیاسیون هم همین معناست که یک چیزی را تشر میزنند ببینند طرف چه جوری است؛ اگر چنانچه طرف ایستاد مقابلشان، اینها عقب میزنند و اگر چنانچه نه، آن بیچاره عقب رفت، اینها هم جلو میآیند. حیوانات هم همین جورند. حیوانات هم همین خصوصیات را دارند که اول میآید جلو ببیند این چه آدمی است. اگر این آدم ایستاد دستش را بلند کرد، فرار میکند. اگر این فرار کرد، دنبالش میکند. این خوی حیوانی است. آن هم باز یک روحانی بود که در مقابل یک همچو قدرت بزرگ، یک چنین قدرتِ شورویِ بزرگ ایستاد. به اصطلاحِ آن، با دست لرزان گفت: حالا که ما بناست از بین برویم، چرا خودمان خودمان را از بین ببریم؟ رای مخالف داد، دیگران هم جرات کردند رای مخالف دادند. شما این روحانی را نباید قدرش را بدانید؟ اینها نهضتها ...
این نهضت آخری هم که منتهی شد به 15 خرداد و این همه کشته دادند مردم، این هم در صف اولش اهل علم بودند، علما بودند؛ تا حالا هم دنبالهاش کشیده شده است. تا حالا هم آنکه بیشتر هیاهو میکند باز اهل علم است. البته دانشگاهی هم حالا داخل است، آنها هم داخلند؛ سایر مردم هم به تبعیت علما میرفتند نه به تبعیت دیگران. علمای تهران را- تقریباً اکثرشان را- گرفتند حبس کردند. از خطبا، از علما، گرفتند حبس کردند. چندین روز حبس بودند. زجر دیدند اینها.
بطلان تز اسلام منهای روحانیت
آقا، این طور نیست که شما خیال بکنید که ما اسلام را میخواهیم اما ملا نمیخواهیم. مگر میشود اسلام بیملا؟ مگر شما میتوانید بدون ملا کار را انجام بدهید. باز این ملاها هستند که جلو میافتند کار انجام میدهند. اینها هستند که جانشان را [میدهند]. الآن هم ما تو حبسْ ملاها داریم، الآن هم علما داریم، الآن هم علمای فداکار داریم، الآن هم هستند توی حبس، و زیر بار این ظلمها نمیروند. پیششان میروند که شما هم یک عذری بخواهید، نمیخواهند. و ما هم خوب الآن هم داریم؛ الآن هم علمای ما در حبس هستند، علمای بزرگ ما در حبس هستند. من اینکه عرض کردم یک چیزهایی بود که خود من مشاهده کردم و خیلیهایش هم یادم نیست، و جلوترش هم که ما دیگر اهل تاریخ نیستیم تا ببینیم. این گله هم، این گلهای که من دارم از این آقایان روشنفکرها این است که یک همچو جناح بزرگی که ملت پشت سرش ایستاده، این را از خودتان کنار نزنید بگویید که ما اسلام را میخواهیم ملا نمیخواهیم. این خلاف عقل است، این خلاف سیاست است. شما باید اینها را با آغوش باز بگیرید. و اگر چنانچه اینها در مسائل سیاسی اطلاعاتی ندارند، ضَمِّ به ایشان بشوید؛ اطلاعات سیاسی به اینها بدهید. اینها بهتر از شما توی مردم [اند].- اینها- بهتر که شما نفوذ ندارید، اینها دارند. اینها در بین مردم نفوذ دارند. هر ملایی در محله خودش نافذ است. شما باید، شمایی که دلسوزید برای اسلام، شمایی که میگویید ما اسلام را میخواهیم، نگویید ما اسلام را میخواهیم، آخوند نمیخواهیم. شما بگویید اسلام را میخواهیم، آخوند هم میخواهیم. آخوند ملتفتِ- مثلًا- بعض مسائل سیاسی نیست؛ جمع بشوید دور آن آخوندی که مسائل سیاسی را نمیداند، یادش بدهید آن مسائل را تا او عمل کند تا ملت دنبالش باشد. تا بتوانید اجرا بکنید. اگر شما بخواهید خودتان باشید و منهای آخوند، تا قیامت هم در زیر بار دیگران هستید. شما همه جمع بشوید، همه با هم باشید، همه برادر باشید، اینها را رد نکنید. این یک قدرت لا یزال است، این قدرت ملت است؛ شما این قدرت ملت را کنار نگذارید بگویید ما نمیخواهیم. شما هر چه هم بگویید ما نمیخواهیم، خوب مردم میخواهند. شما یک عدهای هستید، دیگران همه هستند؛ بازارها میخواهند اینها را، خیابانها اینها را میخواهند. گله من از این طبقه روشنفکر، در عین حالی که من علاقه دارم به اینهایی که خدمت میکنند به اسلام- خصوصاً این خارج، اینهایی که خارج کشور هستند، اینهایی که در امریکا هستند، اینهایی که در اروپا هستند، اینهایی که در هندوستان هستند- من با اینها روابط دارم، اینها خدمتگزارند، اینها میخواهند به اسلام خدمت بکنند، اینها گاهی که اشکالاتی در آنجا شده است با تمام قوّت رفع کردهاند، اینها میخواهند رفع ظلم بکنند، اینها علاقه به اسلام دارند، لکن نباید اینهایی که علاقه به اسلام دارند- بعضی از اینها- خدمتهای علمای اسلام و آخوندْ جماعت را ندیده بگیرند و بگویند که ما اسلام میخواهیم منهای آخوند. نمیشود آقا این. اسلام و آخوند؛ مثل این است که بگویید ما اسلام میخواهیم، اسلامی که سیاست نداشته باشد. اسلام و آخوند این طور توی هم هستند. اسلام بیآخوند اصلًا نمیشود. پیغمبر هم آخوند بوده؛ یکی از آخوندهای بزرگْ پیغمبر است. راس همه علما پیغمبر است. حضرت جعفر صادق هم یکی از علمای اسلام است. اینها فقهای اسلامند؛ راس فقهای اسلام هستند. «من آخوند نمیخواهم» حرف شد؟! من گله دارم از اینها.
از آقایان هم- علمای اعلام هم- گله دارم. اینها هم غفلت از بسیاری از امور دارند. اینها هم از باب اینکه یک اذهان صافیهای دارند، تحت تاثیر یک تبلیغات سوئی که دستگاه راه میاندازد واقع میشوند. هر روز یک الم شنگه درست میکنند برای یک امر جزئی. این امر بزرگ را، این امری که همه گرفتار آن هستیم، از آن غفلت میکنند و اینها را به غفلت وامیدارند؛ یعنی، دستهایی هست که یک چیزی درست میکنند، دنبالش یک صدایی راه میاندازند. هر چند وقت یکدفعه یک مسئلهای درست میشود در ایران. تمام وعاظ محترم، تمام علمای اعلام، وقتشان را که باید صرف بکنند در یک مسائل سیاسی اسلام، در یک مسائل اجتماعی اسلام، صرف میکنند در اینکه زیدْ کافر و عَمْرو مرتد و او وهابی است. و عالمی که پنجاه سال زحمت کشیده، فقهش از اکثر اینهایی که هستند ثقیل تر است، میگویند وهابی است این. آخر اشتباه است این حرفها. آقا، جدا نکنید همه را از هم. شما هی، یکی یکی را هی کنار بگذارید و بگویید که اینکه وهابی است، این هم که بیدین است، این هم که نمیدانم چه، خوب چه میماند برای ما؟!
دو درس از پیامبر اکرم (ص)
پیغمبر اکرم- صلی الله علیه و آله و سلم- (عرض کردم من تاریخ درست نمیدانم اما اینهایی که به گوشم مانده) بعد از اینکه فتح حُنَیْن کردند، دو مطلب است که آموزنده است برای اشخاصی که بخواهند چیز بفهمند؛ دو کار ایشان کردند- از قراری که در تاریخ است- یکی اینکه یکی از سران این کفار فرار کرد و رفت به جده که توی کشتی بنشیند و فرار کند. پیغمبر اکرم جُبه مبارکشان را- به حَسَب این نقل- دادند به کسی که ببر به او بده؛ من از او گذشتم، بیاورش. این ابو سفیان که تا آخر عمرش هم اسلام نیاورد [به] همین صورت بود. آن اولادش هم همین طور. آن ابو سفیان با این همه چیز و آن کفار قریش با آن همه کذا، غنایم را وقتی که آوردند، غنایم حنین را جنگ حنین را، وقتی که آوردند حضرت به اینها داد: صد شتر به این، صد شتر- سیصد شتر به این، چقدر شتر به این، چقدر چیز به اینها داد، با اینکه خوب حضرت میدانست که اینها کافرند، حضرت که میدانست اینها مشرکند. مقدسین ایستادند که آقا آخر ما چی داریم، اینها طماعند. حضرت فرمود که اینها شتر بردند، من همراه شما هستم. شما میل ندارید رسول الله به جای شتر همراه شما بیاید؟! شما ببینید چه بزرگی بود. چه آدم بزرگی بوده است این مرد با قطع نظر از باب نبوت، مغزْ چه مغز عالی است. از آن طرف کفار قریش را آن طور استمالت میکند که اینها لا اقل اگر در باطن خبیث هستند، ظاهرشان ظاهرِ مُسْلم شود و بیایند بچسبند به اسلام. از این طرف هم آنهایی که اشکال میکنند، به آن طور نرم و خوب و قشنگ جواب میدهد و قانعشان میکند.
لزوم توجه روحانیان به دانشگاهیان
اینهایی که دارند الآن برای اسلام کار میکنند و چیز مینویسند و- عرض میکنم که- حالا حتماً یک خطایی هم کردهاند، خطایش را رفع بکنید. شما عالمید خطایش را رفع بکنید، طرد نکنید. آقا، ما امروز یک دانه آدم را لازم داریم، یک دانه هم برای ما غنیمت است الآن. در یک زمانی که همه قلمها و همه قدمها و همه تبلیغات بر ضد ماها هست، نه رادیو داریم که حرف ما را به کسی برساند، نه مطبوعاتی داریم، نه مطبوعاتْ آزاد است که بگذارند یک کلمه توی آن نوشته بشود، در یک همچو زمانی که ما دستمان بسته است، ما هیچ کار ازمان نمیآید، به این معنا که تبلیغاتی نداریم، راهی نداریم، در یک همچو زمانی ما هر فرد را لازم [داریم]. آنهایی که قلم را دستشان گرفتهاند و دارند ترویج میکنند از شیعه، فرض کنید چهار تا هم غلط دارد، خوب غلطش را رفع بکنید؛ طرد نکنید، بیرون نکنید. شما دانشگاه را رد نکنید از خودتان. این دانشگاهیها فردا مقدرات مملکت دست اینهاست. تو که وزیر نمیشوی، من و تو که وزیر نمیشویم، ما که شغلمان علی حده است. فردا مقدرات این مملکت دست این دانشگاهیهاست. اینها هستند که میآیند یا وکیل میشوند یا وزیر میشوند یا- عرض میکنم- چه میشوند. شما اینها را برای خودتان حفظ کنید. هی طرد نکنید؛ هی منبر نروید و بد بگویید. منبر بروید و نصیحت کنید، نه منبر بروید و فحش بدهید. فحش هم چیز شد در عالم؟! نصیحت کنید اینها را. شما بخواهید این جناح بزرگ را که الآن دارند فعالیت میکنند. آنها هم توی حبس رفتهاند، آنها هم زجر دیدهاند، آنها هم تبعید شدهاند، آنها هم بیرون از مملکتشان هستند، آنها هم جرات نمیکنند وارد مملکت بشوند. آنهایی که الآن در آنجا چیز مینویسند، منتشر میکنند مسائل اسلامی را، مسائل دینی را دارند مینویسند، منتشر میکنند، درج میکنند، شما اینها را از خودتان طرد بکنید، فردا اگر چنانچه این مقدرات مملکت دست یک دستهای از اینها بیفتد و ببیند که این همه آخوندی که اینها را این قدر زجر داد، با این آخوندهای بعد که میآیند. چه خواهد کرد؟ همه دست به هم بدهید.
معنای قانون «اصلاحات ارضی» رژیم شاه
آقا، مملکت، ممالک اسلامی- نه مملکت ایران، ایران هم یکی از آن است- ممالک اسلامی در نزدیک پرتگاه است. من- خدا میداند- گاهی وقتها تاسف میخورم به اینکه، خوف این معنا دارم که اگر خدای نخواسته یک جنگی پیدا بشود ایران چند روز میتواند آذوقه داشته باشد. اگر این «کشتیهای آذوقه بیاور» یک وقتی نخواهند آذوقه بدهند به ایران، آنهایی که کارشناسند میگویند که ایران سی و سه روز برای خودش میتواند ارزاق تهیه کند. چه ایرانی؟! آن ایرانی که یک خراسانش برای همه ایران تا آخر سالش بس بود! یک خراسانش. باقیاش را باید بدهند به غیر. اصلاحات ارضی برای ما کردند! چه کردند؟ آن اصلاحات ارضی که خدا- ان شاء الله- لعنتشان کند. اینها این کار را کردند که زراعت را از دست مردم بکلی گرفت و الآن جوری شده است که تمام این چیزهایی که روی هم بگذارند- اگر این مجله راست گفته باشد، سی و سه روز، و الّا ممکن است کمتر هم باشد؛ اگر یک روز نیاید این کشتیها و آنهایی که یک بازار درست کردهاند. برای این چیزهایی که میخواهند آذوقهها را بفرستند اینجا، بازار درست کردهاند. اصلاحات ارضی یعنی بازار درست کردن برای ممالک خارجی. اینها گندمهایشان را به دریا میریختند؛ زیاد بود [به] دریا میریختند. اصلاحات ارضی است! خوب، حالا گندم را به ایران میفرستند و وقتی ایران فرستادند پول میگیرند؛ چرا به دریا بریزند؟! زراعت ایران را فلج کردند. حالا هم همه چیز از آنجا میآید، همه چیز از خارج میآید. شما ببینید مجلات را. اینها گاهی وقتها خودشان خیلی با مبالغه، خیلی با مباهات [میگویند] که ما چقدر گندم وارد کردیم، چقدر جو وارد کردیم، چقدر مثلًا چه وارد کردیم. خوب بیچاره! اینکه باید خجالت بکشید. شمایی که باید گندم صادر کنید، شمایی که یک آذربایجانتان بس بود برایتان و باقیاش را باید صادر کنید، حالا نشستید مباهات میکنید که ماییم که باید وارد کنیم! باید خجالت بکشید از این «اصلاحات ارضیتان»! و هکذا و هکذا همه اصلاحاتشان.
ضرورت همبستگی روحانی و دانشگاهی
من گلهام از آقایان هم این است که آقایان جدا نکنند این جناحها را از خودشان، جدا نکنند این جناحها را. این جناحها را با هم ربط بدهند. از این طرف هم، روحانیون باید قدر این جمعیتی که برای اسلام دارند کار میکنند، برای اسلام دارند چیز مینویسند [بدانند]. اینها را باید بیاورند توی کار. آقا، آغوشتان را باز کنید. نگویید که این دانشگاهی- عرض کنم که- فاسق و فاجر! و ... دائماً جدا نکنید. آنها شما را جدا کنند که این نمیدانم مرتجع است و قدیمی! کیْ آخوند مرتجع است؟ آخوند در صف اول پیشروها واقع است؛ این مرتجع است؟! شما هم از آن طرف بگویید که این نمیدانم دانشگاهی است، و این بیدین است، و این نمیدانم چطور و فلان. نخیر، غلط است اینها.
هر دو با هم دست برادری بدهید، دست برابری بدهید، مسائلتان را طرح بکنید. امروز یک فُرْجه پیدا شده. من عرض میکنم به شما یک فرجه پیدا شده. اگر این فرجه پیدا نشده بود، این اوضاع امروز نمیشد در ایران. یک فرجهای است این. اگر الآن غنیمت بشمارند این را، این فرصت است. این فرصت را غنیمت بشمارند آقایان. بنویسند، اعتراض کنند. الآن نویسندههای احزاب دارند مینویسند، امضا میکنند. مینویسد، اشکال میکند، امضا میکند. شما هم بنویسید، صد نفر از علما امضا بکنند؛ مطالب را گوشزد بکنند، اشکالات را بگویند. امروز روزی است که باید گفت. و پیش میبرید. و من خوف این را دارم که خدای نخواسته اگر این فرصت از دست برود و اگر این مرد «17» پایش یک خردهای محکم بشود، همچو لطمهای بزند به مردم که آن طرفش پیدا نباشد؛ و اولش شما روحانیون هستید. من خوف این را دارم. نگذارید این فرصت از دست برود. با هم بنویسید، بنویسید اشکالات را. به دنیا اعلام کنید. نمیتوانید توی ایران، بفرستید در خارج منتشر میکنند برای شما. به یک وسیلهای بفرستید اینجا، ما میفرستیم منتشرش میکنند. اشکالاتتان را بنویسید، به خودشان اعتراض کنید، مثل آن کسی که ... خوب ما دیدیم که چندین نفر اشکال کردند و [اعتراض] کردند و همه حرفها، بسیاری از حرفها را زدند و امضا کردند و کسی هم کارشان نداشت. فرصتی است این؛ این فرصت را نگذارید از دست برود. و من خوف این را دارم که خدای نخواسته اگر این فرصت از دست برود و این حسابهایش را جور کند با آنها (اینها الآن مشغول این هستند که حسابها را درست بکنند، مشغولند که نوکری را همچو خیلی محکمش کنند، آنها نمیپذیرند؛ اینها دنبال این هستند که محکم کنند قضیه را؛ این را بیاورند و خودشان بروند و هی چه بکنند تا کارشان تمام بشود) اگر خدای نخواسته کار اینها تمام شد و این پایش را محکم دانست این دفعه دیگر مثل آن دفعهها نیست؛ لطمهای بزرگ به اسلام وارد خواهد کرد.
من از خداوند تعالی توفیق همه شما را میخواهم؛ عظمت اسلام را میخواهم. خدایا! تو را به اولیائت! اسلام را عظیم کن، عظمت بده؛ ما را از خواب غفلت بیدار کن، همه جناحهای ما را با هم متصل کن، اتفاق کلمه به ما عنایت کن.
و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته.