یک روزی به امام گفتند: اگر شما این نهضت را ادامه بدهید، حوزه قم را تعطیل خواهند کرد. اینجا صحبتِ جان نبود که امام بگوید: خب جان من را بگیرند. اهمیت ندارد. خیلیها حاضرند از جانشان بگذرند، اما پای همه میلرزد وقتی بگویند: آقا! با این اقدام شما حوزه قم ممکن است تعطیل بشود. امام نلرزید، راه را عوض نکرد، پیش رفت. یک روزی به امام گفتند: اگر این راه را ادامه بدهید، ممکن است همه علمای بزرگ و مراجع را علیه شما بشورانند و تحریک کنند. یعنی اختلاف در عالم اسلام پیش بیاید. پای خیلیها اینجا میلرزد، اما پای امام نلرزید، راه را ادامه داد. من یک وقت از مشهد نامهای از سرِ درد دل به امام نوشتم که از چند طرف زیر فشاریم، یکی از طرف ساواک، یکی از طرف فلان مسئله، یکی هم از طرف بعضی از هملباسهای خودمان. این نامه را با زحمت زیاد برای ایشان فرستادم. ایشان در جواب، نامه مختصری نوشته بودند. بعد از دو، سه مورد که جواب داده بودند، نوشته بودند: اما آن مسئله سه چیزی که ذکر کردید، اینجا هم همانطور است! مسئله، اینگونه است.
کتاب عبد صالح خدا؛ صفحه 85 و 86