یک روضه ای ایشان داشتند در ایام دههٔ فاطمیه، اتاقِ منزل ایشان دورش پر میشد از طلبه؛ گاهی یک خورده بیشتر هم بود. روضه خوان ایشان هم آقای کوثری بود؛ مرد روضه خوان جوانی بود و خیلی هم خوش صدا و گرم روضه میخواند.
در همان جلسهٔ روضه هم، آن گرفتگی معمولی وجود داشت؛ یعنی طلبه ها وارد میشدند، «سلام علیکم» سلام میکردند، میرفتند مینشستند. ایشان هم نشسته بودند جای خودشان، نزدیک در. یک تکان مختصری برای هر طلبه ای میخوردند؛ خیلی آرام، خیلی با وقار، و مثل کسی که تکلیف است که دو، سه جمله ای صحبت کند؛ واِلّا صحبت نمیکند، باز سرشان پایین و چهارزانو البته. هیچ وقت هم من ندیدم دو زانویشان بنشینند، چهارزانو می نشستند و مشغول فکر، مشغول مثلاً مطالعهٔ ذهنی بودند. هرچه طلبه ها میآمدند، همین بود.
گاهی اوقات طلبهای بحث علمی میکرد، قبل از روضه یا بعد از روضه سوالی میکرد. ایشان اول خیلی آهسته و آرام و به مقدار جواب میدادند. بعد اگر چنانچه طلبه، طلبهٔ حسابیای بود و میتوانست ایشان راست سرِ شوق بیاورد و بحث بکشاند، بحث البته گرم میشد. در بحث علمی، دیگر ایشان این وقار و متانت و اینها را نداشتند؛ مفصّل بحث میکردند، گاهی صحبت میکردند، نَه و نو میکردند، بحث میکردند؛ کارهایی که در بحث فقهی روحانیون، و علمای خودمان معمول هست؛ لکن تا آن نبود، همان گرفتگی موجود بود؛ مگر هنگامی که یکی از رفقای ایشان میآمد، که من شخصاً آقا سید محمد صادق لواسانی را دیده بودم یک وقتی، که وارد اتاق روضه شده بود، ایشان چنان شتابزده و بیصبرانه بلند شدند و خندیدند.
کتاب عبد صالح خدا ؛ صفحه 28 و 29