اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
سقوط سلطنت، خواسته ملت و رهبر
این چند مطلبی که مردم ایران همه خواستار هستند، و ما هم که یک فردی از این افراد هستیم ما هم خواستار هستیم، اشکالاتی بر هر یک از این امور گاهی میشود. یک امری که همه مردم میگویند این است که ما این سلسله پهلوی را نمیخواهیم. همه مردم. الآن شما در کوهستانهای ایران هم بروید یا در شهرستانها همین مطالب هست که ما این را نمیخواهیم. گاهی تعبیر از شاه میکنند، گاهی تعبیر به سلسله میکنند که ما این سلسله را نمیخواهیم. این یک خواست ملت ایران است؛ البته به استثنای آنهایی که نوکر هستند و نوکر امریکا هستند یا نوکر شاه هستند و از او ارتزاق بکنند که اینها حسابشان از حساب ملت جداست. ملت ایران، آنکه ملت است و بازارهای ایران را پر کرده و مزارع ایران را پر کرده و صنعتهای ایران را به دست دارد، آنها صدایشان این است که ما نمیخواهیم این سلسله را. این یک اصل بود که ما هم همیشه صحبتش را داشتیم. و در این اصل هیچ ابهامی نیست که کسی بگوید که مرادِ ... مردم چیست یا مراد فلانی چیست؟ هیچ ابهامی ندارد. صریح در این است که ما سلسله پهلوی را که اولش رضا شاه بوده و حالا نوبت محمد رضا شاه است و اگر خدای نخواسته برقرار بماند بعدش نوبت رضا پهلوی است، ما اینها را نمیخواهیم. این هیچ ابهامی ندارد تا محتاج به شرح باشد. و اگر کسی غیر از این بگوید، غیر خواست ملت ایران است؛ غیر خواست من هم که یکی از افراد ملت ایران هستم [میباشد].
شعارهای مرموز لیبرالیستی
و کسی بگوید که ما قانون اساسی را میخواهیم، ما انتخابات آزاد میخواهیم، ما حکومت مردم بر مردم میخواهیم، هر کس این [حرف] را بزند، غیر از این مطلبی است که ما میگوییم. آن یک مساله یا ابهام دار است یا خیر، مقصود این است که باید این سلسله باشند؛ قانون اساسی باید باشد. قانون اساسی معنایش این است که این سلسله باید باشند؛ و انتخابات آزاد هم معنایش این است که امر انتخابات با شاه است که او امر به اجرای انتخابات بکند و این بر خلاف آن چیزی است که ما میگوییم. ما میگوییم ما اینها را نمیخواهیم. هیچ ابهامی ندارد. آنکه میگوید که ما قانون اساسی را میخواهیم، آن لا بد میگوید که ما اینها را میخواهیم. پس ما بین این دو تا قول هیچ سازشی نیست که کسی بگوید این دو تا قول یک مطلب را میگوید؛ نه، این دو تا مطلب است. مطلب ملت ایران هم، ما از مردم باید بفهمیم که ملت چه میگویند، و همه دیدید که ملت در این تظاهراتی که کردند در شهرها، الآن هم تظاهراتی که میکنند در همه شهرها، آنکه فریاد میزنند همین فریاد است که ما این سلسله را نمیخواهیم. گاهی هم [میگویند] ما شاه را نمیخواهیم. بنا بر این ابهام در این اصل هیچ نیست.
پاسخی به یاوهسراییها
بله، اشکالاتی شاه کرده است به این حرف و به تَبَع او هم [پیوسته] این اشکالات را گاهی اشخاص میکنند و گاهی هم کاغذ از ایران بعضِ از کسانی که با همین دستگاه مربوطند و میل دارند که این دستگاه محفوظ بماند و میل هم دارند که بعضیهایشان خودشان بیایند در دستگاه و یک وزارتی، نخستوزیریای، یک [مقامی] بگیرند! گاهی آنها هم یک کاغذهایی نوشتهاند و همین حرفی که شاه مکرر میزند همین را تکرار کردهاند؛ در عبارت بعضی از اشخاص محترم هم همین اشکال استشعار میشود و آن این است که شاه میگوید که اگر من بروم استقلال مملکت به هم میخورد! آنکه استقلال مملکت را حفظ کرده است آن عبارت از من است که حفظ کرده است! گاهی تعبیر به این طور میشود. گاهی تعبیر میشود به اینکه اگر من بروم این مملکت تجزیه میشود: یک مقداریاش را روسها میبرند، یک مقداریاش را انگلیسها میبرند، و ایران میشود ایرانستان! نظیرِ- مثلًا- ازبکستان؛ که یک چیزی میشود از، یک تکهای میشود از یک مملکت دیگری. و بنا بر این باید من باشم تا استقلال ایران محفوظ بماند و ایران تکه تکه نشود! گاهی هم میگوید چهار قسمت! خود ایشان میفرمایند! چهار قسمت میشود ایران: خوب، یک قسمتش را لا بد شوروی و یک قسمتش هم امریکا، یک قسمتش هم انگلستان و یک قسمت هم- مثلًا- برای خود ایران باقی میماند! تهرانش مال خود ایران؛ دیگر از آن طرف، به آن طرف، هر کدام مال یک طایفهای میشود! این اشکالاتی است ... به اصل اول که ما میگوییم که نباید این سلسله باشد. آنها میگویند که بسیار خوب همه این حرفها درست- که البته چیزهای دیگر هم گفتهاند که من مکرر در صحبتهایم گفتهام.
این مطلب که اگر ایشان نباشد استقلال مملکت به هم میخورد، این مردم دارند همین مطلب را میگویند. میگویند که با بودن شما استقلال نیست! باید ما حساب بکنیم که ببینیم استقلال یک مملکت عبارت از چیست، بعد ببینیم که آیا با بودن ایشان استقلال هست، و اگر نباشد به هم میخورد؟ یا با بودن ایشان استقلال نیست، و اگر برود استقلال پیدا میشود؟ الآن کدام دستگاه اساسی دولت ایران استقلال دارد؟
نگاهی به ارتش ایران
خوب، مهمتر از همه، که ایشان خیلی به آن- مثلًا- مینازند، قضیه ارتش است که یک ارتشی است که گاهی ایشان تعبیر میکند که دیگر ما در مقابل همه ممالک و ابرقدرتها خودمان قدرتِ [فائقه] هستیم! و اینکه یکی از [قدرت] هایی که در یک مملکتی هست و باید مستقل باشد و دنباله غیر نباشد و دست غیر در آن نباشد عبارت از ارتش است. استقلال ارتش به این است که ارتش در تحت نظام خود مملکت باشد و اجانب و کسانی که خارج از مملکت هستند در آن دخالت نداشته باشند، پیوند به آنها نباشد. مستقل مقابل این است که پیوند به یک جای دیگری باشد، تحت نفوذ یک قدرت دیگری باشد. [آیا] ارتش ما مستقل است؟ یعنی تحت نفوذ نیست؟! یا ارتش ما را الآن به قولی چهل و پنج هزار مستشار امریکایی در ایران دارد اداره میکند. الآن ما یک ارتشی داریم که همه تحت فرمان حکومت ایران باشند؟! ما حالا یک حکومت مستقلی [فرضاً داریم]، ما فرض میکنیم خود حکومت یک حکومتی است که ادارهاش مستقل است، میخواهیم حالا ارتشش را حساب بکنیم. ارتش ایران جوری است که مال خود ایران است و برای خود ایران است و برای این ملت است و خدمتگزار این ملت است؟! ارتش مال ملت است؛ یک ارتشی است برای حفاظت مملکت و برای خدمت به ملت؛ چنانکه هر حکومتی در هر مملکتی باشد خدمتگزار ملت است و از ملت؛ خوب ما این ارتش ایران را حساب میکنیم ببینیم که یک ارتش مستقلی است و ارتش ملی است و برای ملت است و به نفع ملت است، یا یک ارتش بسته به غیر است و در خدمت غیر است و بر خلاف مصلحت مملکت و ملت است.
غارت ذخایر
این نفتی که از ما دارد میرود، به هدر میرود؛ و دیگر این را همه کس میداند که این نفت زیادتر از آن اندازهای که احتیاج خود مملکت است خارج میشود و میرود به جیب امریکا و سایر کسانی که میبرند، و در مقابلش هم امریکا آنچه به ما میدهد عبارت از اسلحه است! به قول خودشان هجده بیلیون دلار اسلحه! این اسلحههایی که ما اصلًا نمیتوانیم استعمال کنیم و نمیفهمند در ایران که این چیست، باید چه جور کرد تا کار بکند؛ و حتماً باید مستشارهای امریکایی باشند تا بتوانند این کار را انجام بدهند. این اسلحه آمده است به ایران، نه برای مصلحت ایران بلکه برای پایگاه درست کردن برای امریکا؛ منتها آن عوضی که امریکا به ما میدهد در مقابل این، پایگاه است که نفتمان را ببرد! هم نفت ما را میبرد و هم آن چیزی که در مقابلش به ما میدهد این است که پایگاه برای خودش درست میکند! یعنی اگر ابتداءً امریکا میگفت که من خیال دارم پایگاهی در ایران درست کنم در مقابل شوروی، آن ایستاده بود در مقابلش و میگفت غلط نکن! این را با این صورت که نفت میبرد و میخواهد مملکتش یک مملکت قدرتمند باشد، از این جهت هجده بیلیون دلار تا کنون در مقابل نفتْ ایشان اسلحه خریده است، به حَسَب آن طوری که کارتر گفتهاند، و این هجده بیلیون دلاری که اسلحه خریدهاند و اسلحههایی که ما نمیتوانیم، ایران نمیتوانند استعمال کنند جز برای این است که اینها میخواستند یک پایگاههایی درست کنند، با این صورت درست کردند؟ الآن هم در کوهستانهای ایران، پایگاههای آنها، پایگاههای زیرزمینیشان موجود است.
سران ارتش ایران در خدمت امریکا
این نفت ما را که کارگرهایش دست از کار برداشتند و گفتند نمیخواهیم نفتمان را بدهیم، کی فشار آورد به این کارگر که باید سرِ کار باشید و چرا فشار آورد؟ چرا با سرنیزه میخواهند وادار کنند؟ یعنی ارتش. چرا این ارتش با سرنیزه میخواهد وادار کند به اینکه این کارگرها سرِ کار بروند؟ این کارگرها سر کار بروند و این نفت را و این طلای سیاه را جریان بدهند برای ممالک دیگر، برای امریکا! برای اینکه ارتشْ ارتش ما نیست! ارتش استقلال ندارد. اگر ارتش استقلال داشت، نمیشود ما بگوییم که ارتش مستقل خودش پیش خود میخواهد به امریکا نفت برساند. ارتش یک ارتش وابسته به امریکاست و تحت فرمان مستشارهای امریکایی هست، از این جهت میخواهند که همین ارتش را استعمال میکنند بر خلاف آن چیزی که ملت میخواهد. ملت میگوید نفت مال خودمان، ارتش میگوید نفت مال امریکا!
عمل ارتش این است که با سرنیزه، الآن در آبادان و آنجا با سرنیزه مردم را میخواهند وادار کنند و کارگرهای شرکت نفت را میخواهند وادار کنند به اینکه مشغول بشوند برای نفت که نفت را صادر بکنند. این کار کاری است که ارتش الآن دارد به ملت ایران، خیانتی است که دارد به ملت ایران [میکند]، به دست ارتش یعنی بزرگهای ارتش این خیانت را به مملکت ایران دارند میکنند. آنها هم تحت نظارت کس دیگری هستند و خود امریکاست که در اینجا این کار را دارد انجام میدهد. پس شما میگویی، ادعا میکنی که اگر من بروم استقلال ایران از دست میرود، «1» یعنی اگر من بروم دیگر ارتش همچو نیست که تحت فرمان امریکا باشد و مردم را وادار کند که- یعنی کارگرها را- وادار کند که نفت را بدهید. حالا وادار میکنند کارگرها را که نفت را به امریکا باید جاری بکنید و از جیب ملت ایران در هر روز چقدر نفت بیرون بکنید، بدون اینکه به این ملت ایران نفعی برسد.
این همین طوری این اموال ایران دارد از بین میرود. و یک مقداری از آن توی جیب شاه و این شصت هزار نفری که میگویند که اتْباعِ خورنده این قضیه هستند؛ «2» یک مقدار زیادترش هم توی جیب امریکا و انگلستان؛ و گازش هم [به] شوروی میرود. و حالا مردم میخواهند ندهند این را، ارتش میگوید بدهید. ارتش اگر مستقل بود نمیگفت بدهید؛ چون وابسته است میگوید بدهید. پس ما ارتشمان، که یکی از اموری است که باید به او بگوییم، یعنی ایشان میگوید همیشه که ما استقلال داریم، استقلال داریم، و ارتش داریم و ارتش داریم، ارتش ما به این صورت است. الآن وضع ارتش ما این است. این ارتش ما در خدمت خلق است؟! در خدمت مردم است و ملت است؟! یا اینکه بر ضد ملت است؟ ملت کی هستند؟ ملت همین بازاری و همین- عرض میکنم که- زارع و همین کشاورز و همین صنعتکار و همین اداری و همین [دانشجو] است؛ اینها که همه ایستادهاند و میگویند ما نمیخواهیم.
اعتصاب سراسری در ایران
ادارات دولتی یکی پس از دیگری اعتصاب میکنند و فریاد میزنند که نمیخواهیم سر این کارها برویم که نفعش به دیگران برسد؛ ما کارها را رها میکنیم. دانشگاه ما الآن تعطیل است، دانشگاههای ما تعطیل است، مدارس علمی ما الآن همه تعطیل است، همه بساط الآن معطل است. تمام قشرهای ایران، هر جا بروی، دست روی هر کدام بگذاری، تعطیل است الآن. این تعطیلات، آنها روی چه مقصد تعطیل کردند و اینها روی چه مقصد میشکنند آن تعطیلات را؟ مردم که تعطیلات را و اعتصابات را میکنند، روی چه مقصد اعتصاب میکنند؟ باید دید که چه میگویند؛ خواستههایشان چیست. خواستههایشان یکی این است که ما نمیخواهیم این سلسله را. این یکی از خواستههاست که حتی در [شرکت] نفت همین یکی از خواستههایشان بود که ما شاه نمیخواهیم؛ این شاهی که به ما این قدر دارد خیانت میکند. و ما وجدانیمان است که داریم چقدر نفت خارج میکنیم به ممالک دیگر.
کوشش سران ارتش برای شکستن اعتصاب مردم
ملت قیام کرده است که استقلال و آزادی بگیرد، ارتش قیام کرده است که نگذارد استقلال، ... و آزادی! [به دست آید] ارتش اگر یک ارتش در خدمت مردم بود، یک ارتش مستقل بود، که ارتش بود برای ایران و تحت فرمان یک ملت- ملتی بود- و ملتی که همه چیز باید در دست او باشد، ارتش هم تحت فرمان او بود، استقلال داشت این ارتش. در مقابل ملت نمیایستاد؛ که یک ملت اعتصاب میکند، ارتش اعتصاب را میخواهد بشکند. روسای ارتش فرمان میدهند و- عرض میکنم که- نخست وزیر ارتشی فرمان میدهد، و اینها هم میریزند میزنند میکشند [سرکوب] میکنند که اعتصابات را بشکنند! اعتصاب مردم روی این است که ما استقلال میخواهیم، ما آزادی میخواهیم، ما حکومت اسلام میخواهیم. آنکه اعتصابات را میشکند، این در مقابل این خواست ملت است که او میگوید آزادی میخواهیم، آن میگوید نه نباید آزادی بشود! مقابلش است دیگر. اگر آن هم با ملت هم صدا بود که دیگر نمیآمد بشکند این اعتصاب را. این اعتصابات را که میشکنند برای این است که مخالفند با این خواست ملت. خواست ملت استقلال است، اینها با آن مخالفند.
فرمانده ارتش، شاه یا کارتر!؟
ارتشِ خودِ مملکت با استقلال مخالف است! ارتش خود مملکت هم فرمانده اولش عبارت از شاه است به حَسَب قواعد ارتشی، و به حَسَب واقع فرماندهش عبارت از کارتر است! واقع مساله این است. با مستشارهایی که حالا آمدهاند ما استقلال داریم؟ مگر استقلال با یک لفظ درست میشود؟ عرض کردم که الفاظ در زمان ما معانی خودش را از دست داده است اصلًا. الفاظ خیلی الفاظ خوشگلی است، خیلی بَزک کرده است، لکن محتوا ندارد! لفظ «استقلال»، محتوا ندارد. ما استقلال داریم! اگر من بروم استقلال مملکت از دست میرود! مملکت تجزیه میشود! آن مردک «3» هم میگوید که از باب اینکه آزادی تندی به مردم داده، سریع آزادی داده است، از این جهت صدای مردم در آمده! اصلًا الفاظ معنای خودش را از دست داده. لفظ یک لفظی است، معنا معلوم نیست این باشد! یک چیز دیگر معنایش است! ما استقلال داریم؟! هر جایش را دست بگذاری استقلال نداریم، وابستهایم. این ارتش که در راس همه [قدرت] هاست نسبت به مقاصد شاه و همیشه به این ارتش مینازد، این ارتشش که این طور است نه در خدمت مردم [و]، ملت است، و در خدمت امریکاست؛ برای اینکه منافع او را [تامین کند] میکُشد ملت خودش را که منافع او ... تحقق پیدا بکند!
فرهنگ وابسته
خوب، میآییم سراغ فرهنگ [آیا] یک فرهنگ مستقل ما داریم؟ فرهنگی که دخالت غیر در او نباشد؟ یک دانشگاههایی که مستقل باشد و خودش فکر کند؟ تحت فرمان خود رئیسهای دانشگاه باشد؟ ما همچو چیزی داریم؟ ما همچو فرهنگی خواب دیدیم؟ از آن وقتی که فرهنگ [پدید آمده است] از اول مشروطه تا حالا، [آیا] ما یک فرهنگی که فرهنگ صحیحی باشد داشتیم؟ یا یک فرهنگ وابسته بوده؟ یعنی فرهنگی بوده است که دیگران برای ما درست کردند! دلیل این است که اگر لوزه یک شاهزاده زهر ماری ورم بکند و مرض لوزه پیدا کند، از امریکا و اروپا برایش طبیب میآورند یا میبرند آنجا! اگر ما یک فرهنگ صحیحی داشتیم، ... اگر دانشگاه مستقل صحیح داشتیم، طبیب صحیح مستقل داشتیم. ما یک اسفالت وقتی که میخواهیم درست بکنیم، دستمان را دراز میکنیم که از یک جای دیگر بیایند برای ما اسفالت کنند، زمینهایمان را! آن هم با آن فضاحتها! محیر العقول است قضیه اسفالتهای ایران و قضیه آن افراطکاریهایی که در آنجا میشود و از بین بردن مال ملت به اسم اسفالت کردن یک جادهای! ما اسفالتمان هم ... ما یک بنا میخواهیم، یک مریضخانه میخواهیم درست کنیم، باید حتماً از خارج بیاید یک کسی نقشه بدهد برایش که چه جوری درست بکنیم! اگر ما فرهنگی داشتیم- الآن بیشتر از هفتاد سال است که ما مدارس جدید داریم از آن وقتی که «دار الفنون» درست شده است، و چقدر سالهاست که ما دانشگاه داریم- اگر این دانشگاهها یک دانشگاههایی بود که به نفع این ملت بود، یعنی این جوانهای ما را گذاشته بودند درست تحصیل کرده بودند، برنامه برنامه استعماری اگر نبود، آدم درست شده بود حالا. حالا جوانهای ما جوانهایی بودند که در مقابل دولت میایستادند. اگر ما یک دانشگاه مستقل داشتیم، کار مملکت ما نمیرسید به اینجایی که هر جایش دست بگذاری خراب است.
جلوگیری از رشد علمی جوانان
این نیروی مهم مملکت ما، که عبارت از نیروی جوان است، این را از بین بردند. دیگر این نیروها را همه را به هدر دادهاند. این جوانهایی که در خارج آمدند در همین قضیه نیروی اتمی و انرژیِ- نمیدانم- کذا، اینجا کار میکنند در خارج، اینها پیش من آمدند، دو دستهشان آمد- یک دستهشان هم زیاد بود جمعیتشان آمدند- یک دستهشان میگفتند که، همه در این متفق بودند که این کار، کار لغوی است که دارند میکنند! کار بیخودی است برای اینکه این معنا را میگویند درست میکنیم برای اینکه اگر نفت باشد کذا؛ بعد از این، نفت تا بیست سال دیگر فرض کنید هست، تا بیست سال دیگر اینها دیگر نیست. اصلًا این کار، کار غلطی است. و مهم آن است که اینها میگفتند به اینکه ما را نمیگذارند تحصیل کنیم! ما را در یک حد پایین نگه داشتهاند، نمیگذارند بالا برویم. تحصیلات ما در ایران زیادتر از این مقداری است که حالا اینجا [به] ما [تعلیم] میکنند! ما را آوردهاند اینجا در یک سطح پایینی نگه داشتهاند برای اینکه ترقی نکنیم. نمیگذارند جوانهای ما تحصیل بکنند. در داخل ایران و دانشگاههای ایران نمیگذارند که [رشد کنند] یعنی برنامه یکجور برنامهای است که اینها را در یک حد معینی نگه دارند. برنامه استعماری است. یک فرهنگ وابسته ما داریم. ما یک فرهنگ مستقل نداریم. [با] این فرهنگ وابسته به دولتهای استعماری میخواهند که [نسل جوان] را همین طور عقب مانده نگه دارند. آن آقا که میگوید که من [به] «دروازه تمدن بزرگ» [رسیدهام]! به دست این آقا این جوانهای ما الآن در مرتبه پایین قرار گرفتهاند و هیچ نمیگذارند اینها ترقی بکنند.
این هم فرهنگ ما که فرهنگ استعماری و عقب نگه داشته شده [است] که نگذارند جلو برود. نه طبیب یک طبیبِ تام و تمامی باشد، نه یک مهندس درستی از کار در آید، یا- نمیدانم- نه یک [متخصص] دیگری. تمام اینها را. اصلًا مملکت را از حیث قوه نیروی جوان فلج کردهاند. الآن ما نیروی جوان نداریم.
فاسد کردن نیروی انسانی
این فرهنگ ما، جزء فرهنگ ما که الآن خیلی رواج دارد، این فسادهایی که در ایران هست، اینها را جزء فرهنگ حساب میکنند! سینماها جزء فرهنگ است! اینها از تَبَعات فرهنگ است! کدام سینماها؟ همینهایی که همه جوانها، نیروی جوان ما را از بین برده است؛ یعنی جوریاش کرده، یک همچو فلجش کرده که ... هر چه واقع بشود به نظر او چیزی نیست! او مشغول عیش و عشرتش باشد کافی است! این طور دارند درست میکنند. ریشه این مملکت را اینها از بین بردند و دارند میبرند. هر مملکتی به نیروی انسانیاش [بسته] است. اگر نیروی انسانی در کار نباشد، مملکت دیگر مملکت نیست. اینها نیروی انسانی را دارند از بین میبرند. همه جا نیروی انسانی از بین رفته است و خشکیده تقریباً. پس ایشان اگر بروند استقلال فرهنگی از بین میرود! کدام استقلال داریم که از بین برود؟ حالا شما بروید استقلال میرود، این چه جور میشود دیگر، مملکت ما چه میشود، استقلالش از بین میرود! و ما استقلال میخواهیم.
وابستگی همه جانبه
درد مملکت ما این است که استقلال ندارد. نه استقلال فرهنگ دارد، نه استقلال ارتش دارد، نه استقلال اقتصاد دارد. اقتصادش وابسته است. یک کار صحیح نمیکنند اینها. یک اقتصاد وابستهای که مونتاژ است- به اصطلاحشان- باید از خارج بیاورند بخرند؛ ما [مصرفکننده] هستیم. بیاوریم مصرف کنیم. همین ... جفت کنیم اینجا، یک مملکت مصرفی هستیم. یک زراعتی این ایران داشت، یک زراعت و کشاورزی ایران داشت که محتاج نبود به خارج؛ یعنی صادر میکرد، صادرکننده بود. یعنی یک مملکت یک ناحیه آذربایجانش ممکن بود ایران را اداره بکند، یک ناحیه خراسانش یا فارسش ممکن بود که ایران را اداره بکند؛ حالا رسیده به آنجایی که خود اینها در حساب میگویند که سی روز یا سی و سه روز ... برای مملکتمان [غذا] داریم، باقیاش را باید دستمان را دراز کنیم به غیر.
ایران میدان چپاولگران
تمام این جهاتی که این مملکت ما ممکن الاستفاده بوده تمامش را به غیر دادهاند. «ملی» کردهاند مراتع را! اینهایی که من عرض میکنم، به من اشخاص با سند نوشتهاند. من الآن پیشم نیست این [نوشتهها] مع الاسف، به نجف فرستاده بودند، آنجا هست- حالا گم شده یا [امحا] شده نمیدانم- که بهترین مراتع، مرتعِ یک طرفی بود، که نوشته بود مراتع کجا، بهترین مراتع که وقتی کارشناسهای انگلستان آمدند اینجا گفتند که بهترین مراتعْ مرتعِ فلان جای ایران است که در آن همه [گونه] دامداری میشود کرد؛ و این را به ملکه انگلستان و یک دسته دیگری دادند! این مراتع [را]. جنگلهای ما «ملی» شده؛ جنگل هم دادند به یک دسته دیگر! اصلًا ... همین طور ریختهاند سر این سفره و همه دارند میچاپند! یک قدری از آن هم به جیب ایشان میرود و برای حفظ ایشان است. اینکه میبینید که از هر گوشه [جهان] صدا در میآید به اینکه ما طرفدار [شاه] هستیم، عاشق چشم و ابروی کسی نیستند آنها! آنها نفت ما را میخواهند! بهتر از این [شاه] کسی نیست که نفت ما را به آنها بدهد. اینها میخواهند که مملکتی به اسم «اصلاحات ارضی» یک بازار بشود برای امریکا! امریکا گندمهایش را میریخت دور، توی دریا میریخت، حالا بهتر از این چی که بدهد به ایران و از آن نفت بگیرد، از آن پول بگیرد.
یک مملکت دامداریاش را بکلی از ... از بین بردند، زراعتش را بکلی از بین بردند؛ مراتعش را به غیر دادند. همه چیز آن را از بین بردند، و الآن شما برای همه چیز محتاجید. اگر یکوقت جلویش را بگیرند، مملکت ایران بعد از سی و سه روز دیگر باید همه گرسنه بمانند. این مملکتی است که اگر ایشان نباشد دنیا به هم میخورد! مملکت دیگر مملکت نیست! ما مملکت که میخواهیم. [شاه میگوید] پس بگذارید من باشم که این مملکت باشد! در این نطق چند روز پیش از این گفت که بیایید همه فکر کنیم برای مملکت! [خنده حضار] ما هم همین را [میگوییم]. همه ملت روی همین فکر است که دادشان بلند است. مردم به فکر مملکتشان نبودهاند، حالا افتادهاند به فکر مملکتشان. حالا دارند فکر میکنند برای مملکت که دادشان بلند شده است که آقا چرا، چه خبر است این قدر میخورید؟! ورم کردهاند خدا میداند! نمیدانید اینها چه جور میچاپند! ما هم نمیدانیم، شما هم نمیدانید، بعدها اینها کشف میشود که چه کردند به روزگار این ملت و این مملکت.
استقلال بر باد رفته
ما چه چیز داریم؟ چه استقلالی داریم که اگر شما نباشید استقلالمان میرود؟ استقلال فرهنگی داریم که برود از دستمان؟ استقلالِ- نمیدانم- اقتصادی داریم که از دستمان برود؟ استقلال ارتشی داریم که از دستمان [برود؟] چه استقلالی داریم که شما اگر نباشی آن استقلال از دست ما میرود؟ حالا شما برو، ما امتحان کنیم ببینیم! [خنده حضار] این منطق اینهاست برای همان حرف اولی که ما عرض کردیم که ملت ایران خواهانش هستند که رفتن ایشان است. خواهانند مردم. این هم [جواب] اشکالش به اینکه اگر من [بروم استقلال از دست میرود]
خود این [شاه] که همیشه از این حرفها میزند! حالا یک دسته دیگری هم هستند که میخواهند این را نگه دارند. دیگر حالا چه مقاصدی آنها دارند! خوب، بعضی از آنها معلوم است: دلشان میخواهد وزیری بشوند و [وکیلی] بشوند و میبینند که ملت اگر روی کار بیایند آنها دیگر باید بروند سراغ کارشان، از این جهت آنها هم دست و پا میزنند به اینکه بلکه نگهش دارند. و این ملت دیگر زیر بار اینها ان شاء الله نمیرود [ان شاء الله حضار].
چیرگی مشت بر سرنیزه
و این را بدانید که سرنیزه نمیتواند حکومت کند. یکوقت این است که مردم بیدار نشدهاند و خوابند همه منزلشان، و هر کس مشغول کار خودش است، آن وقت بله؛ سرنیزه هم لازم ندارد؛ همان بدون سرنیزه، همان با ارعاب، همان با چند تا ستاره که [سرشانه] باشد، مردم میترسند. یکوقت تحول پیدا شده، و [شرایط] حالا شده؛ حالا یک نمونه است؛ یعنی شما در طول تاریخ در هر جا نگاه کنید مثل این نمونه- مثل ایران [امروز]- پیدا نمیکنید. در تاریخ ایران که نیست، در تاریخهای دیگر هم معلوم نیست پیدا بکنید که مملکتی ملتش یکجور بودند، در یک مدت کوتاهی شدند یکجور دیگری. اصلًا عکس آن شدهاند. یک روز بود که چهارم آبان را ابداً ممکن نبود که تخلف کنند از اینکه بیرق بزنند؛ میل باطنی نبود؛ نه اینکه برای خاطرِ- مثلًا- میل باطنیشان این کار را میکردند لکن پاسبان میگفت دیگر! با پاسبان که نمیشود درافتاد! این طور بود مساله. در ظرف مدتی این ملت تبدیل شد به یک ملت دیگری. حالا یک ملت دیگری شد که بچه کوچک و پیرمردش هر دو فریاد میکنند، توی خیابانها، داد میزنند به اینکه مرگ بر ... شاه و بر این سلطنت پهلوی. این تبدیل الآن شده است. یعنی یک مملکت سر تا پایش عوض شده است؛ یکوقت یکجوری بوده، حالا شده یک چیز دیگر. این را نمیشود با سرنیزه خاموشش کرد. سرنیزه همچو قدرتی ندارد و لهذا ما دیدیم حکومت نظامی کردند، باید دو نفر بیشتر، به حَسَب حکومت نظامی و اعلام حکومت نظامی از دو نفر بیشتر نباید با هم باشند، مردم هم گوش کردند به این حرف! پنجاه هزار [خنده حضار]، صد هزار، دویست هزار، سیصد هزار هر گوشه مملکت [راه افتادند] همان جایی که حکومت نظامی بود! بعد از آن، حکومت نظامی را بالاترش کردند- اگر بالاتری داشت- و نخستوزیرِ نظامی آوردند و دولت شد دولتِ نظامی، باز همان مساله است. دیگر نظامی را مردم دیدند و سنجیدند و شکستند نظامی را. قدرت ملت- یعنی قدرت مشت بر تانک غلبه کرد. قدرت دین، قدرت ایمان غلبه کرد بر تانک و توپ. این قدرتْ قدرتِ الهی است. قدرت الهی با همین مشتها غلبه کرد بر تانکها و بر توپها و بر مسلسلها و اینها. و لهذا نظامیاش، حکومت نظامیاش شکست و دولت نظامی آمد. دولت نظامیاش هم همین حرف است، چیز تازهای نیست. آن وقت نخست وزیرش یک نفر آدمِ [غیر نظامی] بود، حالا نخست وزیرش یک نفر آدم نظامی است. هر دو، دو تا پیرمردند که به درد نمیخورند! [خنده حضار].
کودتای نظامی، توطئهای از پیش شکست خورده
و ما فرض میکنیم که این هم که بگذرد، خوب پله بعدش، اگر عقلشان باز به همین قدر باشد، این هم که بگذرد یک کودتای نظامی که نه، شاه برود و یک نظامی روی کار بیاید، باز همان نظامی است؛ یک چیز تازهای نیست. همان نظامیای که آن روز حکومت نظامی بود و مردم شکستند، امروز دولت نظامی است و مردم شکستند او را و الآن شکسته [شده] است، فردا همین است؛ یک چیز تازهای نیست. مردم همین که دیدهاند، یک چیز غریبهای نمیبینند که بترسند از آن. همین نظامی است، اسمش را میگذارند کودتای نظامی! این هم شکسته میشود. نمیشود یک مملکتی که همه ایستادهاند و مشتها را گره کردهاند و میگویند بزنید و ما استقلال میخواهیم، ما رد نمیشویم، مرد و زنش یک مطلب دارند، آن زنی که چهار تا بچهاش را کشتند در بهشت زهرا آن طور فریاد میزند و داد میزند و مردم را دعوت میکند به اینکه دست بزنید، بچههای مرا زدند گریه نکنید، دست بزنید، که آن شخص میگفت که مردم گریه کردند و دست زدند؛ این چیز تازهای است که مردم برای خاطر ... [کُشتههای این زن] گریه میکردند و این زن میگفت که نه گریه نکنید دست بزنید، مردم هم دست میزدند برای خاطر این و هم گریه میکردند برای مصیبتی که وارد شده؛ یک همچو مملکتی را نمیشود با سرنیزه عقبش زد.
مسئولیت اقشار ملت در استمرار نهضت
این نهضت را نگه دارید آقایان. تکلیف همه است. تکلیف من آخوند است، تکلیف آن آقاست، تکلیف شمای بازاری یا کارگر یا دانشمند است این. همه، همه تکلیف داریم که این نهضتی که در ایران پیدا شده دامن به آن بزنیم. با این نهضت شما میتوانید استقلال خودتان را بگیرید، و میتوانید آزادی برای خودتان تهیه کنید. و شما و ما الآن مسئول خدای تبارک و تعالی هستیم، و مسئول نسلهای آتیه هستیم که یک همچو نهضتی پیدا شد و نتوانستید، عُرضهاش را نداشتید که از آن استفاده بکنید، عُرضه داشته باشید که استفاده کنید از این نهضت. این نهضت را نگذارید بخوابد، نگذارند آنهایی که روسای امور هستند، احزاب هستند، علما هستند، طلاب هستند، بازاری هست، دانشگاهی هست- عرض میکنم- دادگستری هست، وکلای دادگستری هست، آن قشرهایی که در مملکت هستند نگذارند که بخوابد این اعتصابات، و نگذارند بخوابد این نهضت زندهای که الآن در ایران هست. اگر خدای نخواسته این نهضت بخوابد تا آخر الابد زیر بار ظلم هستیم. و این دفعه اگر این شمشیر این مرد کشیده بشود، تمام نسلهایتان را قطع خواهد کرد.
نفی سیاست گام به گام
من به ... بعضی از این آقایان که آمده بودند و میگفتند که «سیاست قدم به قدم»، خوب حالا یک قدم برداریم و بعدش صبر کنیم یک مدتی بگذرد بعد قدم دوم را برداریم، گفتم آقا اگر شما این قدم را سست کنید، [در] قدم دوم قدمهای شما را میشکنند! این طور نیست که یک قدر صبر کنند که شما حالا قدم اول را برداشتید حالا ایشان سلطنت کند نه حکومت! ... بعد از این همه جنایات حالا دیگر بیایند آقا سلطنت کنند نه حکومت! این اگر پایش مستقر بشود، دنبال این هستند که این نهضت را بخوابانند با هر طور که میتوانند. اینها دنبال این هستند. و اگر این نهضت بخوابد، این آتشی که در دل مردم روشن شده است و خدا روشنترش کند اگر این بخوابد و این آتش خاموش بشود، دیگر امکان ندارد که این نهضت پیدا بشود، یا شبیه آن پیدا بشود. رفت از بین که تمام بشود. و اگر این طور بشود، قبل از اینکه شما به نتیجه برسید یک همچو مصیبتی پیدا بشود، تا آخر گرفتار هستید. آن هم نه این جور گرفتاری که تا حالا بودید؛ حالا تازه نفَس شده است و خواهد شما را، همه شما را قطع نسل خواهد کرد. بیدار باشید! ایرانیها بیدار باشند، ملتفت باشند که در چه مقام حساسی واقع شدهاند، الآن چه موقعیتی از برای ایران الآن هست. مثل سابق نیست که خوب حالا امروز نشد فردا؛ خیر دیگر امکان ندارد. بین موت و حیاتید شماها! بین زندگی و موت هستید.
و من از خدای تبارک و تعالی میخواهم که ان شاء الله کمک کند به این نهضت، و کمک میکند ان شاء الله. به شرط اینکه شما همه برای خدا، برای خدا، برای اقامه دین خدا قیامتان باشد؛ خداوند تایید میکند شما را ان شاء الله.