من در بعد از حبس، در آن حصری که بودم و منصور شده بود نخست وزیر، وزیر کشور را فرستاد پیش من. مثل اینکه صدر وزیر کشور بود؛ صدر پسر صدر الاشراف. فرستاد آنجا پیش من که بله، حکومت سابق چه بوده و چه بود و ما میخواهیم چه باشیم و چه باشیم و از این حرفها. گفتم به ایشان که ما نه با حکومت سابق دشمنی داشتیم و نه با شما برادری. ما باید ببینیم شما چه میکنید و بیخود من هم از اینجا که الآن محصورم- آمده بودند که من دیگر بروم- حالا که محصورم بیخود من را رها نکنید. برای اینکه، من وقتی رها بشوم باز همان حرفهاست. من با شما هیچ قوم و خویشی ندارم. و من اگر یک چیزی را دیدم، میگویم. حالا هم من اعلام میکنم به همه کسانی که دستاندرکارند، من با هیچ کدامتان عقد اخوت نبستم. و اگر عقد اخوت هم بسته بودم، خلاف میکردید، میگفتم. اصلاح بکنید خودتان را. وزارتخانهها را. هر یک از وزرا که در یک وزارتخانهای هستند آنجا را تصفیه کنند، هم از اشخاصی که منحرف هستند به حَسَب عقاید، و هم از اشخاصی که منحرف هستند به حَسَب عمل، و هم از اشخاصی که به انحراف میکشند جوانهای ما را در عمل و در عقاید.