از شیخ ما مرحوم آیت الله حائری رحمه الله- نقل شد که من بچه بودم. فرموده بودند من بچه بودم در یزد، و تازه این لامپها را لامپاهایی که آن وقتها بود آورده بودند و یک جلسهای درست کرده بودند. مردم جمع شده بودند آنجا و این لامپها را گذاشته بودند. یک پلههایی درست کرده بودند و این لامپها را گذاشته بودند آنجا؛ آن بالا. مردم تازه میدیدند او را. چراغشان قبلًا چراغهای غیر از آن ترتیب بوده، و یک نفر فرنگی هم آنجا بود. این هر چند دقیقه یا چند وقت یک دفعه از این پلهها میرفت بالا و آن ماشه لامپها را حرکت میداد. این یک قدری نورش میرفت بالا، مردم صلوات میفرستادند. بعد میآمد پایین یک قدری میماند و مردم مشغول تماشا بودند، دوباره میرفت بالا آن را میکشید پایین، مردم باز تظاهر میکردند. این از آن وقتها مطرح بوده است که ما حتی نمیتوانیم پیچ یک چراغ را بالا ببریم. این باید فرنگی این کار را بکند. باید از خارج فرنگیها بیایند و دستشان را این طور کنند تا این ماشه چراغ، فتیله را بالا ببرد و بعد هم این طور کنند تا پایین بیاورد. کم کم در همه طبقات این انگیزه رشد کرد.