یکی از این خبرنگارها آمد گفت که- همین چند روز پیش از این- در یک مصاحبهای گفت که شما چرا میگویید که «جمهوری اسلامی» و حتی دمکراتیکش را هم از پَهلُویَش برمیدارید؟ گفتم اولًا اینکه- آنکه به او گفتم- اولًا اینکه این «دمکراتیک» و «دمکراسی» تفسیرهای مختلف شده است. ارسطو یک جور تفسیر کرده است؛ الآن هم که ما هستیم، غربیهای سابق یک جور تفسیر میکردند؛ غربیهای لاحق یک جور و شوروی یک جور تفسیر میکند. ما وقتی یک قانون میخواهیم بنویسیم، باید صریح باشد و معلوم. یک لفظ مشترکی که هر کس یک جوری به یک طرف میکشدش ما نمیتوانیم استعمالش کنیم. و ثانیاً این را دیگر به شما عرض میکنم که ما مثل مارگزیدهای که از ریسمان سفید و سیاه میترسد، هستیم. ما مارگزیده هستیم! ما از غرب بد دیدهایم؛ تباه کردند ما را اینها؛ حالا ما باز بیاییم همان لفظی که غربی دلش میخواهد تحمیل به ما بکند [بگوییم] ما میترسیم از این، ما خودمان لفظ داریم. چه داعی داریم به اینکه برویم [سراغ غرب] ثالثاً به او گفتم این را که ما ناراحت میشویم از اینکه خیال بشود که اسلام ندارد چیزی؛ تهی است از دمکراتیک به اصطلاح شما، از دمکراسی به اصطلاح شما. بهترش را دارد. ما وقتی اسلام را گفتیم، همه چیز توی آن هست. آنی که ما میخواهیم هست توی آن، آنی که ملت میخواهد هست توی آن.