مطلب مرتبط

سخنرانی در جمع کارکنان آموزش و پرورش (گرفتاریهای مردم در رژیم پهلوی)نقش تکرار در تربیت و آموزش‌وضعیت روحانیون در دوره رضا خان پهلوی‌وضعیت حوزه و دانشگاه در رژیم طاغوت‌سیاست رژیم طاغوت درباره جوانان‌اثر عیش و نوش و موسیقی بر جوانان«آزادی وارداتی»، «آزادی استعماری»تحول روحی جوانان در نهضت اسلامی‌بازگشت دانشجویان خارج از کشور عامل روحیه دهنده به مردمایجاد رُعب در دل دشمنان‌معلمی، شغل انبیابازگشت به ارزشها و زدودن فرهنگ غرب‌عدم مخالفت روحانیت با ترقیات و تمدن‌دمکراسی واقعی در اسلام‌وضعیت تحصیل ایرانیان در خارج از کشورشغل انبیا
شناسه مطلب صحیفه
نمایش نسخه چاپی

سخنرانی در جمع کارکنان آموزش و پرورش (گرفتاریهای مردم در رژیم پهلوی)

قم
گرفتاریهای ملت ایران در رژیم پهلوی
مسئولان و کارکنان آموزش و پرورش تهران‌
جلد ۱۰ صحیفه امام خمینی (ره)، از صفحه ۳۴ تا صفحه ۴۶

بسم الله الرّحمن الرحیم‌

نقش تکرار در تربیت و آموزش‌

من مطالبی که می‌خواهم عرض کنم مطالب تازه‌ای نیست؛ شما هم این مطالب را می‌دانید لکن در گرفتاریها، هر کس گرفتار است باید گرفتاری خودش را تکرار کند. ممکن است در این تکرارها، گاهی یک وضعی پیش بیاید که به واسطه آن وضع، تاثیراتی داشته باشد.
شما می‌دانید که قرآنْ کتاب معجزه است؛ در عین حال در قرآن راجع به مسائلْ تکرار زیاد است. البته در هر تکراری مسائلی طرح شده است؛ اما برای اینکه برای رشد مردم قرآن آمده است و برای انسان‌سازی، مسائلی که برای ساختمان انسان است نمی‌شود یک دفعه بگویند و از آن رد بشوند. باید هِی بخوانند؛ توی گوشش مکرر کنند، تلقین است. تلقین با یک دفعه درست نمی‌شود. باید اگر بخواهید یک بچه‌ای را شما تربیت بکنید، باید یک مساله را چندین دفعه با چند زبان، با چند وضع، به او بخوانید. مطلب یکی باشد، لکن طرز بیان اینها به طوری که در قلب او نقش ببندد.

وضعیت روحانیون در دوره رضا خان پهلوی‌

مسائلی که من مکرراً عرض کردم، و حالا هم تکرار است، این است که گرفتاری ما در طول تاریخ، و خصوصاً در این پنجاه و چند سال اخیر، این بود که آنی که به میدان ما آمده بود آگاهانه آمده بود، طرح‌ریزی شده بود، برنامه داشت؛ همین طور خودبخود واقع نمی‌شد و هر جا را شما ملاحظه کنید، اگر درست مطالعه بشود، انسان می‌بیند که یک برنامه خاصی است برای یک مقصد خاص. از اولی که رضا شاه آمد، رضا خان آمد و آن کودتا را کرد- که شاید شماها یادتان نباشد. اکثراً یادتان نیست، شاید بین شما کسی باشد یادش باشد، لکن من یادم هست و شاهد قضایا بودم- از اول، بتدریج البته، نه یکدفعه، آن وقتی که آمد، ابتداءً شروع کرد همان مقدّس‌بازیها که پسرش در می‌آورد و سالوسی را آن هم شروع کرد. مثلًا در یک محرّمی من یادم است که گفتند که همه تکایای تهران را این رفته دیدن کرده، شرکت کرده در عزا. و خودشان هم روضه داشتند و مسائل تبلیغی و همه اینها را داشتند. تا کم کم وقتی مستقر شد، پایش محکم شد، آن وقت آن صورت دیگرش را نشان داد. تمام مجالس روضه و وعظ و خطابه را در تمام سطح ایران قَدَغَن کرد! در قم، مجلس این طوری بود که آقای صدوقی «2» یک مجلس داشتند قبل از اذان صبح شروع می‌شد، اوایل اذان تمام بود، آن هم چند نفر. و احتمال می‌دهم که آن را هم آمدند جلویش را گرفتند. تمام چیزهایی که مربوط به دیانت بود شروع کرد آنها را یکی یکی جلویش را گرفت. شروع کرد با شدت با روحانیت عمل کرد. به طوری که من در مدرسه فیضیه آن وقت یک درسی می‌گفتم، یک عده چند نفری بودند، یک روز که رفتم، یک نفر بود. این شخص گفت که این آقایان همه فرار کردند رفتند به باغات.
طلبه‌های مدرسه هم قبل از آفتاب، آن طور که می‌گفتند، فرار می‌کردند به باغات می‌رفتند؛ و آخر شب آن وقتها می‌آمدند. و بنا بر این بود که این لباس به کلی خلع بشود. و آنها این جبهه را در زمان او محکم جلوگیری کردند.

وضعیت دانشگاهها در رژیم طاغوت‌

در دانشگاهها، که بعدها هم باز در زمان این بدتر از او شد، این طور عمل نکردند که یک جور با شیطنت بیشتر، و اخیراً هم در حوزه‌های ما باز با یک شیطنت دیگر. در دانشگاهها دنبال این بودند که آنهایی که می‌خواهند بچه‌ها را تربیت کنند اشخاصی باشند که تربیتی که می‌کنند تربیت نباشد؛ عقب راندن باشد. و از حیث اخلاق هم تربیت اخلاقی نباشد به آن معنایی که ما می‌گوییم؛ تربیت اسلامی در کار نباشد؛ بلکه یک تبلیغاتی باشد که این جوانهای ما را تباه کند. برنامه آنکه از روی هم رفته مسائل که حالا آدم بخواهد بگوید محتاج به یک کتابی است.
برنامه این بود که این دو قشری که ممکن بود که برای یک مملکت مفید باشد و ممکن بود که دیگر قشرها هم دنبال این باشند، این دو قشر را نگذارند که به کار خودشان به طوری که شایسته است انجام وظیفه کنند. در طرف روحانیت، از باب اینکه اختیار معلّم و متعلّم به آن وضع دست آنها نبود، اینجا به یک جور دیگر رفتار کردند؛ به خلع لباس و به فشار و به بردن سربازخانه‌ها و امثال ذلک که شکست بدهند حوزه‌ها را. و در قشر فرهنگ، که اختیارات را دستشان گرفته بودند، می‌خواستند که باز این فرهنگ را یک فرهنگ دلخواه خودشان، بلکه دلخواه آنهائی که می‌خواهند استفاده از ما بکنند، قرار بدهند. و این دو تا قوّه‌ای که به منزله قوّه مُفکّره جامعه است از آنها بگیرند و تباه کنند؛ و کسی پیدا نشود که اگر همه چیز ما را بردند، یک صحبتی بکند یا یک چیزی بنویسد. روی هم رفته اگر ملاحظه کنید، از همه کارهایی که در آن زمان انجام می‌گرفت، در زمان این پدر و پسر- در زمان پسر شاید بیشتر- در یک معنا مشترک بود و آن اینکه جوانها را بکشند به غیر آن طوری که باید تربیت بشوند.

سیاست رژیم طاغوت درباره جوانان‌

این طور نیست که ما همچو ساده تصور بکنیم که بدون نقشه، قضیه این طور بشود که این قدر مشروبخانه در سرتاسر ایران باز باشد؛ و این قدر مراکز فساد در همه جا و خصوصاً تهران که به وضع وحشتناکی مراکز فساد، هر جوری که جوان می‌پذیرد برای آن فراهم کنند و دامن‌بزنند. نمی‌توانیم ما باورمان بیاید که این مجله‌ها و این مطبوعات، این مجله‌هایی که هم جوان وقتی چشمش بیفتد به آن و هم وقتی بخواند- جوان است و به تباهی کشیده‌ می‌شود- این بدون اینکه نقشه‌ای باشد و اینها مِنْ باب اتفاق این جور شده باشد، مساله اینها نیست. یک طرحی بوده است که جوانهای ما را آنهایی که می‌خواهند، می‌توانند، تربیت کنند، آنها را یک جوری کنند که نتوانند. از ایشان قدرت تربیت را بگیرند. یا اشخاصی را که خودشان می‌خواهند در دانشگاهها و در دبیرستانها و آنجا بگذارند به آن طوری که می‌خواهند تربیت کنند. و از آن طرف، تمام راههای تَعیُّش را به روی جوانها باز کنند که هر ساعتی که این بخواهد یک عیش و نوشی بکند برایش فراهم باشد، آسان باشد. و دامن هم به آن بزنند، تبلیغات هم بکنند- عرض کنم- اعلام هم بکنند و اینها را بِکشند به طرف آن، نتیجه چی می‌شد؟ نتیجه این می‌شد که این نسل جوانی که باید برای این کشور مفید باشد، این نسل جوان بی‌تفاوت باشد نسبت به مسائل جدّی، یک مغزی که دنبال این رفت که موسیقی گوش کند- موسیقی که الآن هم قلم‌ها هست که خیر، موسیقی یک چیزی مثلًا تربیتی است- یک مغزی که دنبال این رفت که موسیقی گوش بکند، و عادت به این کرد، این مغز مریض می‌شود، این نمی‌تواند فکر این بکند که کشورش به چه حال دارد می‌گذرد، چه می‌گذرد در آن؛ دیگر دنبال این نیست، مثل یک آدم هروئینی می‌ماند. اینهایی که عادیات هست که انسان به آن عادت می‌کند، مِنْ جمله همینهایی که مثلًا سینماهایی که اینها درست کرده بودند، تئاترهایی که اینها درست کرده بودند، اینها تمام یک نقشه‌ای بوده است که ما را، جوانهای ما را نگذارند به مسائل روزشان، به مسائل جدیشان، فکر بکنند، در ذهنشان هم نیاید همچو فکری. همه چیز هم برای آنها فراهم کردند؛ همه جور هم فراهم کردند. خوب، جوان هم وقتِ جوانی‌اش است و وقتی عیش و نوش برایش فراهم باشد، کشیده می‌شود به آنجا. این همه نقشه‌ها برای این بود که از آن طرف نیروهایی که می‌توانند تربیت کنند جوانها را یا از بین ببرند، یا لا اقل محدودش کنند، و یک طورش کنند که روی همان مسائل آنها فکرها به کار بیفتد. و از آن طرف، باز به این قانع نشدند، جوانها را از راههای دیگر، بازکردن مراکز فساد و فحشا و همه چیز، اینها را به تباهی بکشند به صورتهای مختلف؛ با وضعهای مختلف؛ با برنامه‌های مختلف. همه شرکت در این معنا داشتند که ما از آن چیزی که هستیم تهی‌ بشویم؛ مغزهای ما از آنی که هست تهی بشود. به جای مغز آدم جدی، یک مغز لَهْو و لَعبی جایش بنشیند؛ یا یک مغز غربی جایش بنشیند.

معنای آزادی در رژیم طاغوت‌

آن مقدار از آزادی که برای مملکت ما در این زمانها بود این آزادیهای تباهی آور بود. آزادند که شُرْبِ خَمر کنند! آزادند قمار کنند! آزادند لب دریا زن و مرد با هم بریزند به جان هم! آزادند در این مراکز فساد بروند. اینها آزادند. آنی که آزاد نبود؟ آزاد نیستند که یک قلم بر خلاف آنها و بنا بر مصلحت مملکت بنویسند؛ آزاد نیستند یک کلمه راجع به او بگویند. این «آزاد زنان و آزاد مردان» درست می‌گفت، اما آزادی چی بود؟ آن بود که آنها می‌خواستند، که من از آن تعبیر می‌کنم به «آزادی وارداتی»، «آزادی استعماری.» اینها نقشه بوده است؛ نه این است که همین طوری. مغز خود این پدر و پسر هم آن قدرها کار نمی‌کرد که بتواند این چیزها را درست کنند. اینها یک چیزهایی بوده است که متفکرها- آنهایی که در این امور نقشه دارند، در این امور تحصیل کردند- اینها طرح می‌کردند و چی می‌کردند، آن وقت یک کسی هم برای این «3» کتاب می‌نوشت، اسمش را هم می‌گذاشت مثلًا «تمدن بزرگ»! اسم چی. و آن لا طائل‌ها را می‌نوشت برای اغفال ما و برای اینکه مردم خیال کنند که نه، الحمد للَّه اگر یکی- دو سال دیگر ایشان باشند، دیگر اینجا می‌شود ژاپن! دیگر مملکت ما می‌شود ژاپن که ادعایش هم همین بود که ما به همین زودی، ما جزو ابَرقدرتها می‌شویم! این مغز خودِ این کار نمی‌کرد؛ نقشه‌ای بود که آنها می‌دادند و چی می‌دادند و آنهایی که اطراف بودند و عرض می‌کنم که ... داشتند در اطراف. و آنها هم برای او می‌نوشتند و برای او می‌گفتند و ترویج می‌کردند.

تحول روحی جوانان در نهضت اسلامی‌

این اجمالی است از این تفصیل 50 سال. که موفق هم خوب شدند، و جوانهای ما را هم خوب تباه کردند و اگر به این منوال می‌رفت، باید ما دیگر مایوس باشیم از همه چیز.
لکن خداوند خواست که به داد این مملکت برسد. این خواست خدا بود و یک قدرت ما فوق الطبیعه. هیچ قدرتی نمی‌توانست یک همچو چیزی که در ظرف پنجاه و چند سال اقلًا؛ و به حسب واقع در طول تاریخ، این مملکت را به یک جور دیگر درست کرده بودند، و این مرد و زن را یک جور دیگری درستشان کرده بودند و تربیت کرده بودند، هیچ قدرتی نمی‌توانست که در ظرف مثلًا یک سال، یک سال و کمتری یا بیشتر، همچو تحولی درست کند. همچو تحولی که الآن هر جا بروید می‌بینید که انسانهایش غیر آن انسانهایی‌اند که بودند. همین جوانهایی که آن وقت کشیده می‌شدند طرف شمیران و آن قضایای شمیران، حالا کشیده می‌شوند طرف جاهایی که جهاد سازندگی است. همین، همین جوانها. همان زنهایی که آن وقت- هیچ- بی‌تفاوت بودند راجع به کشور خودشان، راجع به همه چیز، همین‌ها هم وارد شدند در میدان و دیدیم که خوب هم می‌توانند انجام وظیفه بکنند. این یک تحول روحی بود که با دست خدای تبارک و تعالی و اراده خدای تبارک و تعالی برای نجات ملت ما آمد، و ما متحول شدیم از یک صورتی که آن طور بود به یک صورت دیگری. از امریکا یک عده جوان، چند روز، چند وقت پیش از این، آمده بودند که ما آمدیم برای جهاد سازندگی، این یک تحولی است. جوان در امریکا- برای، عرض بکنم که- بیاید، از آنجا راه بیفتد، که برود توی دهات اینجا برای جهاد سازندگی. من به آنها گفتم که شما- البته هم آنها هم شماها فرق ندارد البته- شما نمی‌توانید مثل رعیتها بروید و کار بکنید، شما یک جور دیگر زندگی کردید؛ اما این را بدانید که وقتی این رعیت، این کشاورز، دید از امریکا یک عده محصل، یک عده مهندس، یک عده دکتر، آمدند توی صحرای مثلًا کجا مشغول شدند به درو. این یک قدرت فوق العاده‌ای به آنها می‌دهد؛ یعنی آنها امیدوار می‌شوند به مملکت خودشان؛ امیدوار می‌شوند به- عرض می‌کنم که- نظام خودشان. آن قدرتی که آنها دارند، و فرض کنید در یک روز پنج ساعت، شش ساعت، کار می‌کنند، اینکه شما حالا آمدید و رفتید و آنها چشمشان به شما افتاد، ده ساعت کار می‌کنند. آنی که یک جریب زمین را درو می‌کرد، حالا دو جریب زمین را درو می‌کند. ضمیمه کنید به اینکه وقتی چشم این‌ کشاورزها بیفتد که یک عده زنها از توی خانه‌هایشان در آمدند، کسانی که خوب هیچ اهل این کار نبودند که بروند در جهاد سازندگی و بروند با رعیتها شرکت کنند در درو، وقتی که ببینند اینها که یک همچو جمعیتی، زنها آمدند برایشان دارند کمک می‌کنند، این ارزشش پیش آنها خیلی زیاد است. واقع ارزش هم زیاد است، و لو کارش کم است، نمی‌تواند یک زن یک کار مثبت زیادی انجام بدهد، لکن ارزش زیاد است. کارهایی که الآن می‌شود کارهای ارزشداری است. در نظر من بسیار بعضی از این کارها ارزشدار است و لو کم باشد، ارزشش زیاد است؛ یعنی کم کم این اسباب این می‌شود که زیاد بشود این، و موج پیدا بکند و سرتاسر کشور را بگیرد.

تحول فرهنگی ملت‌

شما که به فکر این هستید و بودید به اینکه الآن یک فعالیت فرهنگی مثبت انجام بدهید، شما مواجه هستید با یک فرهنگی که از خودتان نبوده است، فرهنگِ غیر، تحمیل به ما بوده است. وقتی مواجه با این هستید، و حالا به فکر این معنا افتادید که ما فرهنگ غیر را کنار بگذاریم و فرهنگ خودمان را شروع بکنیم، این خودش یک تحولی است، یک چیزی است که خدا این کار را انجام داده است. و من از باب اینکه کارها دارد یک وضع غیر عادی انجام می‌گیرد، اگر ما، این قدرت را، ملت ما، این قدرت را شکست داد، این یک امر عادی نبود، که ما حساب کنیم یک امر عادی بود و ما جمع شدیم، ما مگر می‌توانستیم؟ این یک امر مهمی که خداوند برای ملت ما انجام داد این بود که همه این سران را منصرف کرد از اینکه با فشار عمل کنند.

ایجاد رُعب در دل دشمنان‌

شما خیال کردید که اگر اینها می‌خواستند با فشار عمل کنند و طیّاره‌ها را از بالا و- عرض می‌کنم که- چیزهای دیگر را از پایین و قوای انتظامی و کذا، ما می‌توانستیم به این زودی کارمان را انجام بدهیم؟ اگر هم می‌شد، مثل افغانستان می‌شد که حالا هم بیچاره‌ها مبتلا هستند. اما کار یک کاری بود که بزرگترها ترسیدند. خدا نصر [داد] گاهی نصر به‌ «رُعْب» است. در اسلام این طور بوده است که گاهی پیغمبر اسلام را نصر می‌داد خدا به اینکه طرف مقابل می‌ترسید. شاید در ذهنشان می‌آمد که این عربها ما را می‌خورند! این، این طور بود. این طور به نظرشان وحشتناک می‌آمد. یکوقت می‌دیدی یک گروه زیادی در مقابل چند نفر که این طور اعتقادها نسبت به آنها پیدا کرده بودند فرار می‌کردند. این نصر به رعب بود. در ذهنشان القا می‌شد به اینکه خوب ملت ما را چه می‌کند؟ همین جا این طور بود، بزرگهایشان ترسیدند. و این ترسیدن یک نصرتی بود که خدا به ما مرحمت فرمود. دنبال این معنا، این ملحق شدن همه دسته‌جاتی که مال آنها بود به ما. این یک امر عادی نبود که یکوقت ما دیدیم که نیروی زمینی و نیروی هوایی و نیروی نمی‌دانم چه و همه اینها متصل شدند یکوقت به خود مردم، و کار را آسان کردند. نتوانستند آن طوری که به ما گفتند- بختیار وقتی که می‌خواسته برود، امر کرده بوده که بمباران کنند تهران را، به او گوش نکردند. و در این آخری که یک بنای کودتا داشتند، و بعد به ما اطلاع دادند. آن وقتی که روز حکومت نظامی را اعلام کردند، ما اطلاعی نداشتیم از چیزی، بعد به ما اطلاع دادند که این برای این بود که مردم در خیابانها نباشند، قوا در آنجا جاگیر بشود، یعنی همه قوای انتظامیه هم با جِهازاتشان بیایند و خیابانها را بگیرند، و شب بنای بر این داشتند که آنکه از روز حکومت نظامی درست کردند شبش کودتا کنند، و هر کس را احتمال بدهند که یک حرفی بزند، بکشند. این هم خدا خواست- ما هیچ اطلاع از هیچ جا نداشتیم- این هم خدا خواست که یک همچو صحبت پیش آمد که نه اعتنا نکنید به این و بیایید بیرون. و مردم آمدند بیرون، آن خنثی شد. آن نقشه‌ای که آنها داشتند که خلوت بشود و تانکهایشان را بیاورند مستقر بکنند و مجهز بشوند برای کار، این هم خنثی شد. این هم یک کار غیبی بود؛ یک کار الهی بود. هیچ کار بشر اینها نبوده. همه یک کارهایی بود که بر خلاف عادت واقع شد.

معلمی، شغل انبیا

و من امیدوارم که با کوشش شماها نسبت به آن وضعی که دارید؛ یعنی شماها یک‌ شغل بسیار شریفی دارید؛ یعنی شغل آدمسازی؛ یعنی شغل انبیا. همه انبیا، از اول تا آخر، یک کار داشتند و آنکه آدم درست کنند. برای آدمسازی آمده بودند؛ برای هدایت آمده بودند. این شغل را الآن شما دارید که شغل انبیاست. چنانچه شغلی هم که آقایان دارند همین شغل است. همان مقداری که شغل شما شریف است و شغل انبیاست، مسئولیتتان زیاد است و مسئولیت انبیاست. منتها انبیا مسئول بودند و با قدرتی که داشتند انجام دادند وظایفشان را، و ما هم باید تبعیّت کنیم و آن قدری که می‌توانیم، آقایان در محیط خودشان، شما در محیط خودتان، این شغلی که آدمسازی است، آدمسازی کنید.

بازگشت به ارزشها و زدودن فرهنگ غرب‌

متبدل کنید این جوانهایی که متوجه شدند که هر چه هست از بیرون می‌آید برای ما. از بیرون می‌آید، اما آنهایی می‌آید که تباه می‌کند ما را. آنها هیچ وقت یک مطلبی که برای ما فایده داشته باشد، هیچ وقت این را به ما نمی‌دهند. آنها هر کاری بکنند یک کاری انجام می‌دهند که برای ما مفید نباشد، یا مضر باشد. باید در فرهنگ توجه به آن داشته باشید، و کوشش بشود که خودتان را پیدا کنید. ما گم کردیم خودمان را. ما تمام مفاخر شرقی را کنار گذاشتیم، و هِی رفتیم سراغ مَفاخر غرب. آن هم نه آنی که آنها دارند؛ آنی که به ما می‌دهند. اگر آنی بود که آنها داشتند، بسیار خوب، آنها هم در جهات طبیعی جلو هستند. اما آنی که به ما تحویل می‌دهند، آن مستشاری که می‌آید اینجا می‌خواهد فرض کنید فرهنگ ما را درست کند، این نمی‌خواهد برای ما فرهنگ درست کند؛ این می‌خواهد یک فرهنگ غربی برای ما درست کند که در خدمت غرب باشد و آن هم مستشاری که می‌آید نظامی را می‌خواهد درست کند آن هم نه یک نظامی می‌خواهد درست کند که در خدمت اسلام باشد، در خدمت مسلمین، در خدمت ملت باشد. آن می‌خواهد یک چیزی درست بکند که اگر همه چیز ما را هم بردند، یا مویِّد باشد، یا کار نداشته باشد. هر چه از غرب برای ما می‌آید، یا از شرق می‌آید که سوغات برای ما می‌آورند، آنهایی است که ما را تباه کرده است و می‌کند.

عدم مخالفت روحانیت با ترقیات و تمدن‌

ما مخالف با ترقیات نیستیم. یکی از تبلیغاتی که بعد از زمان همین محمد رضا، از آن اوایل که وقتی دید در قم یک شورشی شد، یک جنبشی شد، این در صحبتهایش کرد که این آخوندها با همه مظاهر تمدّن بَدَند. اینها می‌گویند ما الاغ سواری می‌خواهیم! در یکی از نطقهایش بود که من در دنبال او این صحبت را کردم که تو این حرف را که داری می‌زنی همین وقتی است که بعض مراجع ما با طیّاره رفتند به مشهد «4» چطور تو می‌گویی ما الاغ سواری می‌خواهیم؟ ترویج می‌کردند؛ یعنی تبلیغ می‌کردند، برای اینکه این فعالیتی که ممکن است این طایفه داشته باشند فلج کنند؛ و آن فعالیتی که ممکن است جوانها داشته باشند فلج بکنند؛ و آن فعالیتی که ممکن است معلِّمین و دانش‌آموزها داشته باشند فلج کنند. حالا که ما در یک همچو مقطع از زمان واقع شدیم که آنها- بحمد الله- رفتند، دیگر تمام شد کارشان، جهنم ان شاء الله رفتند، حالا که نوبت به شما رسیده است و شما سرپرستی می‌خواهید بکنید از فرهنگ، باید حالا توجهتان در این باشد که آنی که آنها به ماها می‌خواهند تحویل بدهند تحویل نگیرید، خودتان کار انجام بدهید. نمی‌گویم من تمدن آنها را تحویل نگیرید؛ آنی که آنها می‌خواهند به ما بدهند تمدن نیست، آن آنی است که تباه می‌کند ما را. آن همان تمدنی است که «دروازه تمدن» به ما داد! آن همان است، چه بود؟ هر جایش بروید خراب است.
الآن بیچاره دولت چه بکند؟ این سد شکسته، پشت این سد همه چیز خراب است. خوب، نمی‌توانند انجام بدهند. این باید با کمک همه قشرها انجام بگیرد. یعنی هر کس مشغول هر کاری هست آن کار را خوب انجام بدهد. من نمی‌گویم شما باید بروید مثلًا یک اداره مالیه را درست بکنید. نه، این درست نمی‌شود. شما باید در فرهنگ که هستید، فرهنگ را خوب انجام بدهید. هر شخص وظیفه خودش را در آن پستی که دارد خوب انجام بدهد. و دو چشمی هم مواظب این باشد که کلاهِ غربی سرش نرود، ما بازی خور هستیم.

دموکراسی واقعی در اسلام‌

یکی از این خبرنگارها آمد گفت که- همین چند روز پیش از این- در یک مصاحبه‌ای گفت که شما چرا می‌گویید که «جمهوری اسلامی» و حتی دمکراتیکش را هم از پَهلُویَش برمی‌دارید؟ گفتم اولًا اینکه- آنکه به او گفتم- اولًا اینکه این «دمکراتیک» و «دموکراسی» تفسیرهای مختلف شده است. ارسطو یک جور تفسیر کرده است؛ الآن هم که ما هستیم، غربیهای سابق یک جور تفسیر می‌کردند؛ غربیهای لاحق یک جور و شوروی یک جور تفسیر می‌کند. ما وقتی یک قانون می‌خواهیم بنویسیم، باید صریح باشد و معلوم. یک لفظ مشترکی که هر کس یک جوری به یک طرف می‌کشدش ما نمی‌توانیم استعمالش کنیم. و ثانیاً این را دیگر به شما عرض می‌کنم که ما مثل مارگزیده‌ای که از ریسمان سفید و سیاه می‌ترسد، هستیم. ما مارگزیده هستیم! ما از غرب بد دیده‌ایم؛ تباه کردند ما را اینها؛ حالا ما باز بیاییم همان لفظی که غربی دلش می‌خواهد تحمیل به ما بکند [بگوییم‌] ما می‌ترسیم از این، ما خودمان لفظ داریم. چه داعی داریم به اینکه برویم [سراغ غرب‌] ثالثاً به او گفتم این را که ما ناراحت می‌شویم از اینکه خیال بشود که اسلام ندارد چیزی؛ تهی است از دمکراتیک به اصطلاح شما، از دموکراسی به اصطلاح شما. بهترش را دارد. ما وقتی اسلام را گفتیم، همه چیز توی آن هست. آنی که ما می‌خواهیم هست توی آن، آنی که ملت می‌خواهد هست توی آن. این قیدْ گذاشتن معنایش این است که این اسلام تهی است از این، ما می‌خواهیم یک چیزی دیگر هم پهلویش بگذاریم. و ما ناراحت می‌شویم از اینکه شما خیال کنید که ما نداریم چیزی و باید حتماً از خارج وارد بکنیم. آنی که از خارج وارد می‌کنند آنهایی است که برای ما مضر است. و آنهایی هم، بیچاره‌هایی هم که مبتلای به این مرض هستند و قلمها را دستشان می‌گیرند و هِی می‌نویسند، هِی می‌نویسند، هِی می‌نویسند، اینها هم مریض شده‌اند از بس که به آنها تزریق شده است!

وضعیت تحصیل ایرانیان در خارج از کشور

از بچگی رفتند به خارج، آنجا و در آن محیط بزرگ شدند؛ نه آن محیطی که آنها هستند یک محیطی باشد که برای ما تهیه شده است. بدبختی این است که ما در خارج هم که می‌رویم، در یک محیطی که آنها تربیت می‌شوند آن طور نیست برای ما. حتی آن دیپلمهایی که به ما می‌دهند، غیر از آنی است که به آنها می‌دهند. آن درسی که به ما می‌دهند فرق دارد با آنکه برای خودشان می‌دهند. درسی که به ما می‌دهند درس استعماری است، درس ممالک استعماری است؛ دیپلمش هم دیپلم مملکت استعماری است. برای ما یک جور دیگر وضع هست، و برای خودشان یک وضع دیگری. این بیچاره‌ها در آنجا در یک محیط استعماری؛ یعنی جایی که برای استعمار می‌خواهند افراد را تربیت کنند، رفتند به آنجا، و حالا اگر تحصیل هم کرده باشند این طوری! اگر هم مثل بسیاریشان که تحصیل هم نکردند، فقط رفتند رودِ سِنْ «5» شنا بکنند- به ما می‌گفتند که فُرات، «6» به آنها می‌گفتند رود سن!- اینها حالا آمدند اینجا نشستند و توی اتاقهایشان نشستند، و خوب یک مقاله‌ای خوب باید بنویسند، توی روزنامه هم یک مقاله‌ای را بنویسند، یک اسمی هم پیدا بکنند، هِی از این چیزها برمی‌دارند می‌نویسند. از همان حرفهایی که یاد گرفتند و دیکته کردند و به آنها دادند. نمی‌گذارند که این ملت به حال خودش باشد؛ خودش را پیدا بکند؛ بفهمد که خودش جزو عالم است؛ این طرف دنیا و این شرق هم جزو یک ممالک مترقی بوده است؛ و ما به این حال رساندیم آن را؛ و غربیها ما را به این حال رساندند. کتابهای شیخ الرئیس حالا هم شاید در دانشگاههای آنها تدریس می‌شود؛ استفاده از آن می‌شود. ما آن چیزی که داشتیم کنار گذاشتیم؛ آن چیزی هم که آنها داشتند نتوانستیم پیدا بکنیم. یک «لیک موش» «7» از کار درآمدیم!
یک چیزی که نه شرقی و نه غربی و نه اسلامی و نه اروپایی، هیچی نیست.

نجات از بیماری غرب‌زدگی‌

بله شرقی هستیم به معنای همان «شرقی استعماری». غربی هم هستیم به همان «غربی استعماری». از این باید بیرون برویم. مادامی که این مرض را ما داریم، این مرض نمی‌گذارد یک حال صحتی برای ما پیدا بشود. از این مرض باید بیرون بیاییم. ما در سهم خودمان؛ آقایان در سهم خودشان؛ شما هم در سهم خودتان که کارتان حساس و مسئولیت زیاد. تربیت یک تربیت صحیح باید بشود. برنامه‌ها یک برنامه‌های صحیح باید بشود. و ما با همه علوم و با همه ترقیات موافقیم، الّا آنهایی که با اسم ترقی آوردند اینجا، به اسم آزادی آوردند اینجا، برای تباه کردن ما، ما آنش را مخالف هستیم.
ان شاء الله خداوند همه شما را حفظ کند، موفق باشید. حالایی که مملکت مال خودتان است، و ان شاء الله تا آخر هم مال خودتان است، این جوانها و بچه‌هایی که پیش شما می‌آیند، اینها فرزندان شما هستند؛ یک تربیت با محبت؛ و همان طوری که فرزند خودتان را می‌خواهید تربیت بکنید، اینها را هم همان طور ان شاء الله تربیت کنید.

«۱»- در صحیفه نور، تاریخ ۲۷/ ۶/ ۵۸ درج شده است.«۲»- آقای محمد صدوقی یزدی( نماینده امام خمینی و امام جمعه یزد).«۳»- محمد رضا پهلوی.«۴»- آقای میلانی، از مراجع عظام تقلید.«۵»- رودخانه‏ای است معروف در فرانسه.«۶»- رودخانه‏ای معروف که از کشور عراق می‏گذرد.«۷»- کنایه از موجودی بینابین، اشاره به داستان شاگردی که« لیک موش» را در شعر: گربه شیر است در برابر موش لیک، موش است در مصاف پلنگ‏، به معنی حیوانی که نه موش و نه گربه بوده و بین آن دو می‏باشد، معنی کرده است.


امام خمینی (ره)؛ 28 شهریور 1358

صوت مطلب

کیفیت متوسطحجم 17/06 مگابایتبیشتر

جمله طلایی

فراز طلایی

دیدگاه ها

نظر دهید

اولین دیدگاه را به نام خود ثبت کنید: