از بچگی رفتند به خارج، آنجا و در آن محیط بزرگ شدند؛ نه آن محیطی که آنها هستند یک محیطی باشد که برای ما تهیه شده است. بدبختی این است که ما در خارج هم که میرویم، در یک محیطی که آنها تربیت میشوند آن طور نیست برای ما. حتی آن دیپلمهایی که به ما میدهند، غیر از آنی است که به آنها میدهند. آن درسی که به ما میدهند فرق دارد با آنکه برای خودشان میدهند. درسی که به ما میدهند درس استعماری است، درس ممالک استعماری است؛ دیپلمش هم دیپلم مملکت استعماری است. برای ما یک جور دیگر وضع هست، و برای خودشان یک وضع دیگری. این بیچارهها در آنجا در یک محیط استعماری؛ یعنی جایی که برای استعمار میخواهند افراد را تربیت کنند، رفتند به آنجا، و حالا اگر تحصیل هم کرده باشند این طوری! اگر هم مثل بسیاریشان که تحصیل هم نکردند، فقط رفتند رودِ سِنْ شنا بکنند- به ما میگفتند که فُرات، به آنها میگفتند رود سن!- اینها حالا آمدند اینجا نشستند و توی اتاقهایشان نشستند، و خوب یک مقالهای خوب باید بنویسند، توی روزنامه هم یک مقالهای را بنویسند، یک اسمی هم پیدا بکنند، هِی از این چیزها برمیدارند مینویسند. از همان حرفهایی که یاد گرفتند و دیکته کردند و به آنها دادند. نمیگذارند که این ملت به حال خودش باشد؛ خودش را پیدا بکند؛ بفهمد که خودش جزو عالم است؛ این طرف دنیا و این شرق هم جزو یک ممالک مترقی بوده است؛ و ما به این حال رساندیم آن را؛ و غربیها ما را به این حال رساندند. کتابهای شیخ الرئیس حالا هم شاید در دانشگاههای آنها تدریس میشود؛ استفاده از آن میشود. ما آن چیزی که داشتیم کنار گذاشتیم؛ آن چیزی هم که آنها داشتند نتوانستیم پیدا بکنیم. یک «لیک موش» از کار درآمدیم!
یک چیزی که نه شرقی و نه غربی و نه اسلامی و نه اروپایی، هیچی نیست.