افراد انسان مثل قطرات باران میماند که اگر مادامی که یکی یکی هستند، هر که برای خودش یک فکری میکند. هر کسی برای خودش یک راهی دارد. هر چه زیادتر باشند، فسادش زیادتر میشود. عوض اینکه وقتی عدد زیاد شد، کار انجام بدهد، وقتی این طور شد، کارها معطل میماند. حالا بنا شد که این قطرهها به هم اتصال پیدا کند، اگر بنا شد که قطراتی با هم متصل شدند لکن یک قطرات دیگری هم علی حده متصل شدند، یک قطرات دیگر هم علی حده متصل شدند و اینها هر کدام یک راهی گرفتند، باز هم کاری از آنها نمیآید. و اگر اینها مثلًا فرض کنید که این قوای نظامی، انتظامی اگر چنانچه یک میلیون جمعیت باشد، لکن دستجات مختلفی با روشهای مختلفی که هر کدام برای دیگری کارشکنی کند، این از باطن میپوسد. به جای اینکه یک قوهای باشد که در مقابل دشمن بایستد، یک قوای مختلفهای است که خودشان به هم میریزند. اگر در باطن یک ارتشی، پوسیدگی پیدا شد خودش وامیرود. دیگر محتاج به این نیست که یک قدرتی بیاید او را بخواهد از بین ببرد. این خودش از بین میرود. خودش از باطن مثل یک خربزه کرم زده، از باطن فاسد میشود. ملت هم همین طور است. اگر چنانچه 35 میلیون جمعیت، 35 میلیون یک نفری باشد، یا 35 میلیون جمعیت 35 دسته بشوند هر کدام فرض کنید یک میلیون. این 35 دستهای که هر کدام یک میلیونند، وقتی در داخل یک مملکتی با آرای مختلف، با نظرهای مختلف، کارهای مختلف باشند، اینها آسیب میبینند. محتاج نیست که از خارج به ما حمله کنند. خودمان در داخل خودمان را میخوریم، تمام میکنیم.