من یقین دارم که هیچ یک از شماها بنایتان نیست که این مملکت را به هم بزنید. همه میخواهید مملکت آرامی باشد که برادرهای شما در این مملکت زندگی آرام داشته باشند، زندگی مرفّه داشته باشند و همه میخواهید که دست اجانب از این مملکت کوتاه باشد و کوتاه خواهد بود، ان شاء الله و همه میخواهید که به این مملکت خدمت بکنید.
خودتان هم از سنخ همان جمعیت هستید، نه از آن طبقههای بالایی که هیچ خبر از پایین ندارند و هیچ اطلاعی ندارند که به این پایین دستها چه میگذرد. شما خودتان از بین همین جمعیتها آمدهاید و میدانید که چه میگذرد به این مردمی که در این کشور هستند، به این زاغهنشینان چه میگذرد. خودتان هم زندگیهایتان همین طورهاست، با یک قدر اختلاف مختصر. بنا براین، آن چیزی که لازم است برای همه ماها و همه شماها و همه ملت و همه کسانی که این مملکت را میخواهند اداره بکنند، این است که با هم تفاهم داشته باشند، اگر مسئلهای را بر خلاف میبینند، بنشینند [و] بخواهند [که] حل کنند، صحبت کنند.