مطلب مرتبط

سخنرانى در جمع هيأت دولت و نمايندگان مجلس (حب نفس- دلگرم نمودن مردم)پادکست | اشرف موجودات و اکمل انسانها و بزرگتر مربّی بشرسخنرانی در جمع هیات دولت و نمایندگان مجلس (حب نفس- دلگرم نمودن مردم)کوشش انبیا در تربیت انسانانسان آزاد از هوای نفس، کم استتاثیر هوای نفستعلق خاطر به دنیاسیطره بر نفسزحمات انبیاءآثار بیرونی حب نفسآزادی از خود، بالاترین آزادیاستدلال و برهان هم بر این دل‌ها تاثیر نخواهند داشتمصائب نفسانیتحب نفس زمینه‌ی دشمنی با خداتا اصلاح نکنیم خودمان را، نمی‌توانیم کشور را اصلاح کنیمباید امید ایجاد کنیمهرآنچه که هست بگویید، لکن برای موعظه!دست از این حب و بغض‌ها برداریدسعه صدر خواجه نصرالدین طوسیضربه شمشیر علی بن ابی طالب از عبادت جن و انس بالاتر استدنبال این نرویم هِی عیب پیدا کنیم و هِی بنویسیماین مردم احتیاج به امید دارندبا قلم‌های‌مان جامعه را اصلاح کنیماستوری | تا اصلاح نکنیم خودمان را، نمی‌توانیم کشور خودمان را اصلاح کنیماستوری | نفاسنیت اینطور استبزرگتر مربّی بشراین نفسانیت این طور است
شناسه مطلب صحیفه
نمایش نسخه چاپی

سخنرانی در جمع هیات دولت و نمایندگان مجلس (حب نفس- دلگرم نمودن مردم)

تهران، حسینیه جماران
میلاد رسول اکرم (ص) و امام جعفر صادق (ع)
هدف از بعثت انبیا؛ تربیت انسانها- خطر بزرگ حُب نفس- میزان در قضاوتهای انسان- امیدبخشی و دلگرم نمودن ملت
هیات دولت و نمایندگان مجلس شورای اسلامی‌
جلد ۱۴ صحیفه امام خمینی (ره)، از صفحه ۷ تا صفحه ۲۲

بسم الله الرحمن الرحیم‌

پیامبر اسلام، اشرف موجودات و اکمل انسانها

امروز روز بسیار بزرگی است که هم پیشوای امت بزرگ اسلامی دنیا را به نور مبارکشان منور کردند و هم پیشوای بزرگ مذهب. و شاید در ایام دیگر ما مثل امروز کم داشته باشیم یا نداشته باشیم. و من تبریک عرض می‌کنم به همه ملتهای اسلام و همه کشورهای اسلامی و به شما آقایان وکلای محترم مجلس و هیات دولت و سایر برادرانی که در اینجا حضور دارند. و من سلامت و توفیق و پیروزی همه شما را از خداوند تعالی خواستارم.
برکت وجود رسول اکرم برکتی است که در سرتاسر عالم از اول خَلق تا آخر یک همچو موجود با برکت نیامده است و نخواهد آمد. اشرف موجودات و اکمل انسانها و بزرگتر مربّی بشر؛ این وجود مبارک است. و مُبیِّن احکام اسلام و ایده‌های رسول اکرم، ذُریّه مطهّر ایشان و خصوص حضرت جعفر بن محمد صادق هستند.

تربیت انسان، هدف بعثت انبیا

کوشش انبیا و ایده بعثت در تمام قرنها؛ تربیت این موجود است. این موجودی که عصاره همه مخلوقات است و با اصلاح او اصلاح می‌شود عالم و با فساد او به فساد کشیده می‌شود. کوشش انبیا از اول تا آخر این بوده است که این موجود را به صراط مستقیم دعوت کنند و راه ببرند. نه همان هدایت و گفتن تنها، بلکه راهنمایی و الگو بودن خودشان در اعمال و در افعال و در اقوال، برای اینکه این موجود را به آن کمالی که لایق است برساند. و مع الاسف این ایده به آن طوری که آنها می‌خواستند حاصل نشد و بعدها هم به آن طوری که انبیا در نظر داشتند حاصل نخواهد شد. برای اینکه اینها مواجه هستند با یک موجودی که این موجود شناخته نشده است الّا برای خدا و کسانی که علم را از خدای تبارک و تعالی اتخاذ کردند. و یک موجود پیچیده‌ای است که حتی خودش از خودش اطلاع ندارد. و شاید این کلمه‌ای که وارد شده است که مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ «1» تعلیق به یک امر محالی باشد برای نوع بشر. شناخت انسان خودش را، و شناخت اوصافی که در انسان هست و غرایزی که در انسان هست، این از اموری است که یا محال است یا نظیر محال الّا آن کسی که عَصَمَهُ اللهُ تعالی. «2» انسان خودش از باب اینکه حُبّ نَفْس دارد و هر چه را می‌خواهد برای خودش می‌خواهد، برای خاطر این حب نفس شدید از بسیاری از امور غافل است؛ یعنی با این حب نفس نمی‌تواند خودش را آزاد بشناسد.

حُبّ نفس بزرگترین خطر

سه نظر در عالم هست. یک نظری که از روی حُب، مطالعه می‌کند موجودات را یا بعض موجودات را و یک نظری که از راه بغض نظر می‌کند به همه چیز و یک نظر ثالثی که حُبّ و بغض در آن نیست و آزاد است. آن دو نظر، نظر اشخاصی است که آزاد نیستند. بزرگترین گرفتاری بشر و ماها این گرفتاری است که خودمان داریم و از ناحیه خود ما هست. کسی که از روی حُبّ نفس به مردم و اشیاء نظر می‌کند و به اشیایی که نظر می‌کند از راه دشمنی و بغض نظر می‌کند؛ این نمی‌تواند آزاد باشد، در نظر دادن گرفتار است. و کسی که از راه حبّ نفس نظر می‌کند به موجودات یا به اشخاص یا به گروهها این آزاد نیست، نمی‌تواند حکم صحیح بکند. انسان گمان می‌کند که من خودم هر چه‌ می‌گویم از روی آزادی است و بینظری، لکن اگر کسی یک همچو ادعایی کرد؛ این را نپذیرید. نمی‌تواند این انسان موجود آزاد از هواهای نفسانی و از حُبّ نفس- که منشا همه گرفتاریهاست- آزاد بشود. مدّعی آزادی از این طور امور زیاد است، لکن واقعیت کم است. ممکن است که بسیاری از اشخاص حتی خودشان هم توجه نداشته باشند به اینکه بنده خودشان هستند، نه بنده خدا، خودشان هم خودشان را مبرّا و منزّه می‌دانند، و این برای همان حُبّ نفسی است که انسان دارد. این حُبّ نفس، تمام عیوب انسان را به خود انسان می‌پوشاند. هر عیبی که داشته باشد برای خاطر این حُبّ نفس، آن عیب را نمی‌بیند، و گاهی هم آن عیب را حُسن می‌داند. و تا انسان با مجاهدتها و تبعیت از تعلیمات انبیا از این گرفتاری و عبودیت نفس خارج نشود، نه خودش اصلاح می‌شود و نه می‌تواند احکامی که می‌کند و رایهایی که می‌دهد صحیح باشد، مطابق واقع باشد.
اتفاق می‌افتد، لکن نمی‌تواند مطلقاً این طور باشد انسان. یک عملی از یک شخص در یک محیط در یک ساعت از یک شخص صادر می‌شود، دو نفر که این عمل را می‌بینند یکی از اینها با این دشمن است، این عمل را بد می‌بیند و یکی از آنها که با این دوست است این عمل را خوب می‌بیند. عمل از یک آدم است، در یک وقت است، در یک محیط است، در یک شرایط است، همه چیزهایش با هم مجتمع است. لکن برای آن گرفتاری که بیننده دارد، آن عدم آزادی که بیننده دارد و اسیر هوای نفس است؛ این عمل را عیناً خوب می‌بیند، اگر با آن آدم خوب باشد. و این عمل را عیناً بد می‌بیند، چنانچه با آن آدم بد باشد. و انسان خودش هم متوجه نیست. بله، هستند اشخاصی که بیجهت می‌دانند و تکذیب می‌کنند. یا می‌دانند و تعریف می‌کنند. این طور هستند، اما شاید بسیاری این طور باشند که به واسطه آن اسارتی که دارند و آن گرفتاری که در باطن، خودشان مبتلای به او هستند، و آن شیطانی که در نفس انسان فعّال است، این گرفتاری نمی‌گذارد که انسان آزادانه حکم بکند، نمی‌گذارد که انسان آن طوری که واقعیت است ادراک کند. و آن طوری که واقعیت است او را بگوید. یا واقعیت را به واسطه همین عبودیتی که دارد، بندگی که دارد و آن طوری که سلطنت بر او دارد شیطان و قوای شیطانی خودش، یا ادراک نمی‌کند مطلب را و یا اگر ادراک هم کرد، او نمی‌خواهد او را اظهار کند. از آن طرف هم همین طور. تعریف‌ها و تکذیبهایی که ماها می‌کنیم، انسان عادی می‌کند، این تعریف و تکذیب‌ها به واسطه همین علاقه‌ای که انسان به خودش و وابستگان خودش که آن هم علاقه به خود است، علاقه به وابستگان، علاقه به خود است؛ این چون پسر من است و این چون برادر من است، و این چون همسلک من است، این همه من است. و تمام این اشیا در انسانهای عادی تماماً برمی‌گردد به خود من. اگر از کس دیگری هم تعریف کند، این از باب اینکه به او متعلق است تعریف می‌کند.
اگر انسان بخواهد خودش را تجربه کند، یک وقت که خلوت می‌شود خودش بنشیند پیش خودش. دو نفر را که یکی‌شان از رفقای اوست، از اقربای اوست، بسته به اوست و یکیشان با او مخالف‌اند و با او دشمن‌اند مثلًا، این بنشیند و فکر کند که این عملی که از این دشمن من و دوست من صادر شده است، چه شده است که من این عمل خصوصی را وقتی که نسبتش می‌دهم به دوستم، شروع می‌کنم از آن تعریف کردن، یا لا اقل عیبپوشی کردن به حیل «3». و آن عمل چنانچه از دشمن من صادر بشود یکی را چه می‌کنم و هیاهو می‌کند؟ اگر انسان بنشیند و واقعاً بخواهد بفهمد که خودش چکاره است، باید این موازین را ملاحظه کند. اگر یک عمل خوبی صادر شد از یک دشمنی، این عمل خوب را ستایش کند، ببیند که همچو هنری دارد. اگر یک عمل بدی از یک دسته‌ای صادر شد این را بد بداند و بگوید بد است. نمی‌گویم که اسرار مردم را فاش کند، من می‌گویم پیش خودش. البته اسرار مردم هر چه باشد، فاش کردن بر خلاف اسلام است. و غیبت و تهمت و همه اینها از مکایبی «4» است که انسان به آن مبتلا هست. لکن ابتلای انسان به خودش از همه ابتلاها بالاتر است. شاهد، همین است که من اگر یک امر خیلی برجسته‌ای از یکی صادر شد، من بنای به مناقشه می‌گذارم که این امر شایسته را هر چه بتوانم این را از ارزش بیندازم. و اگر این امر شایسته از یک دوستی، یک متعلق به خود من صادر شد، بنای بر این می‌گذارم که این امر شایسته را بیشتر از آن مقداری که هست این را نمایش بدهم.
همه اینها زیر سر خود من است، به خارج هیچ مربوط نیست، دنیا من هستم.

دلبستگی به دنیا منشا انحطاط انسان‌

این عالم مُلْک، این عالم طبیعت یکی از مخلوقات خداست، و این عالم طبیعت هم جلوه‌ای از جلوه‌های خداست. تعلق به این عالم طبیعت، تعلق به این دنیا، این اسباب این می‌شود که انسان را مُنْحَط می‌کند. ممکن است یک کسی به یک تسبیحی آن قدر تعلق داشته باشد که یک کس دیگری به یک سلطنت این تعلق را نداشته باشد. این اوّلی بیشتر به دنیا چسبیده است و آن دومی کمتر. سلیمان بن داود هم سلطان بود، سلطانی که بر همه چیز حکم می‌کرد. لکن آن سلطنت یک سلطنتی نبود که دل سلطان را، دل سلیمان بن داود را به خودش جذب کند رسول اکرم هم رئیس یک ملت بود و فرمانفرمای ملت بود، لکن این فرمانفرمایی این طور نبود که او را جذب کند به خودش. فرمانفرمایی در تحت سیطره او بود، نه او در تحت سیطره فرمانفرمایی. اگر انسان سیطره پیدا بکند به حسب نفس بر خودش و بر همه چیز، این اهل دنیا دیگر نیست و لو اینکه همه دنیا هم داشته باشد، مثل حضرت سلیمان و امثال او. و اگر این سیطره نباشد و انسان در این غفلت که ما داریم باشد، این آدم اهل دنیا هست و دنیای دَنیّ پست. دنیا و آخرت، خدا و دنیا، اینها دو چیزی است که ما وقتی تعلق به او داشتیم عالم ملک می‌شود دنیا، این دنیای من است. من وقتی تعلق به این داشتم و تحت نفوذ او بودم، تحت نفوذ و سیطره او بودم، تحت نفوذ ریاستها، تحت نفوذ مقامات بودم، همه اینها دنیاست و من خودم اسیر است.
هر چه سعه سلطنت زیادتر بشود اسارت زیادتر می‌شود، من اسیر او هستم و خودم ملتفت نیستم. و اگر چنانچه انسان موفق بشود به آنکه انبیا می‌خواستند که از تحت این سیطره نفس بیرون برود، این اعدی‌ عدوّ «5» بیرون برود، این اسارت را، قید اسارت را از گردن خودش بردارد، این آدم می‌شود یک آدمی که بر همه چیز سیطره دارد و چیزی بر او سیطره ندارد، و سیطره‌ای که بر همه چیز دارد هم در حساب نمی‌آورد. نمی‌بیند او را چیزی. و همان طوری که برای دوستان خودش خیر و صلاح می‌خواهد برای دشمنان خودش هم خیر و صلاح می‌خواهد. انبیا این طور بودند. انبیا غصه می‌خوردند برای کفار، غصه می‌خوردند برای منافقین که چرا باید اینها این طور باشند. انبیا زحمتشان این بود که این کفّار و منافقین را و این اشخاص مُعْوَج را و این انسان‌هایی [که‌] در بند اسارت خود و علایق دنیا هستند- و همه مفاسد هم زیر سر همین است- اینها را می‌خواهند آزادشان کنند، و این ماموریت بسیار مشکل بوده است. و این ماموریت هم عمومی نشد که بشود. و از این به بعد هم این معنا نخواهد شد. این انسان آدم نمی‌شود تا آخر هم. یک مثل معروفی بود که می‌گفتند ملا شدن چه آسان، آدم شدن چه مشکل. شیخ ما «6»- رحمه الله- می‌فرمود که: ملا شدن چه مشکل، آدم شدن محال است.
میزان در درستی و نادرستی قضاوت انسانها انسان اگر بخواهد حکم بکند به یک مطلبی، تصدیق کند در باطن یک مطلبی را. اول برود سراغ خودش، خودش ببیند چکاره است. انسان آن کنار بنشیند و نظرش را به عیوب مردم بیندازد یا محسَّنات دیگران را عیبجویی بکند یا بدیهای دیگران را تحسین بکند، خوب این یکی امرش آسان است. انسان وارد هیچ معرکه‌ای نمی‌شود. آنهایی که در سرحَدّات دارند جنگ می‌کنند هِی اشکال می‌کند به آنها. وارد هیچ اداره‌ای نمی‌شود.
آنهایی که وارد هستند اشکال می‌کند. وارد هیچ مرکزی که باید اصلاح بکند امور را نمی‌شود. این کنار می‌نشیند و شروع می‌کند هِی مناقشه کردن و عیب تراشیدن. این کار آسان هست و خیلی هم رایج شاید باشد. اما اگر انسان اول نشست و پیش دل خودش نشست، پیش افکار خودش نشست، ببیند خودش چکاره هست، امتحان کند خودش را، اگر یک پیروزی از دشمن حاصل شد، برای اسلام و به صلاح اسلام بود، ببیند این خوشحال می‌شود از این و تبریک به حسب قلبش می‌گوید به این دشمن یا نه بدش‌ می‌آید از پیروزی اسلام که به دست این واقع شده است؛ می‌خواهد اسلام پیروز نباشد که مبادا این آدم پیروز بشود. اگر انسان پیش دل خودش بنشیند و فکر این را بکند که اگر پیروزی که به دست او حاصل شده بود برای اسلام، به دست من حاصل شده بود، فرقی می‌کند در قلب من بین این و او؟ این اسلامخواه است؟! این اسلام را می‌خواهد؟! آن که اسلام را می‌خواهد، اگر به دست کافر هم حاصل بشود خوشش می‌آید. اگر پیروزی به دست یک کافر برای اسلام حاصل بشود، این از کافر به اینکه کافر است خوشش نمی‌آید از آن عملش خوشش می‌آید. و از این به اعتبار اینکه این پیروز شده است و اسلام را پیروز کرده خوشش می‌آید. و چنانچه کارشکنی از یک نفر آدمی که دوست او هست، محبت به او دارد این حاصل بشود یا از خودش حاصل بشود، ببیند در قلبش این اثری می‌گذارد یا نه، اثر نمی‌گذارد. یک کار خارجی که در خارج واقع می‌شود- هر کاری می‌خواهد باشد- انسان وقتی می‌خواهد قلم دستش بگیرد و راجع به این کار یک چیزی بنویسد، یا می‌خواهد برود در مرجع مردم، در محضر ملت راجع به این مساله یک مطلبی بگوید قبل از اینکه می‌رود و این مساله را می‌گوید، ببیند که آیا این حُبّ نفس- که تابع او حُبّ به علایق خودش هست، حُبّ به دوستان خودش هست- او را همچو کور کرده است که نمی‌تواند واقعیت را بگوید، و واقعیت را فدای خودش می‌کند یا نه، این طور نیست و فدای خودش نمی‌خواهد بکند چیزی را. آن وقت اگر دید آن طوری است، بداند که قلم مالِ شیطان است و به دست اوست و زبان مال شیطان است و در قدرت اوست. و اگر دید که نه، کار خوب را هر کس بکند این خوب است، چون خوب است، هر کس بکند این کار را، تحسین می‌کند. کار، خودِ کار را ببیند، صدور کار از فلان، این است که انسان را مبتلا می‌کند. خودِ کار را وقتی نگاه بکند بدون صدورش از این و آن، انسان می‌تواند حکم بکند،  اینکه این بسته به افراد نیست. اما اگر پای افراد پیش آمد به مجرّدی که پای افراد پیش می‌آید همین معنایی که قبلًا وقتی که بدون افراد، بدون توجه به افراد، حکم به خوبی‌اش یا بدی‌اش کرده بود حالا وقتی که توجه به افراد کرد عوض می‌شود، حکم عوض می‌شود در باطن انسان. اکثراً هم خودشان غفلت دارند؛ یعنی بینش از روی دوستی و بینش از روی عداوت یک چیزی است که در انسان تاثیر می‌گذارد. ممکن است که این آدم هم، مطلب را خیال کند به اینکه خیلی هم خوب است. این نفهمیده خود مطلب را. این بینشش از باب اینکه از کانال محبت به این آدم رفته سراغ او، این بینش، بینش خطاست.
از کانال بُغْضِ بر اینکه این عمل را می‌کند، برود طرف او. این بینش، بینش خطاست. ما باید خودمان را اول امتحان کنیم و بعد که امتحان کردیم آن وقت برویم سراغ اینکه فلان عمل چطور بوده. فلان عمل خوب بوده فلان عمل بد بوده. آنهایی که در یک عملی با هم دشمنی دارند، یک عملی که صادر می‌شود، می‌روند سراغ آن جهات ضعفش. جهات قوتش را اصلًا نمی‌گویند. ساکت می‌شوند. وقتی هم خیلی خوب آدمی باشد جهات قوتش را ساکت می‌شود. و اگر اعوجاج داشته باشد و آدم شیطانی باشد جهات خوبش را هم بد می‌کند. می‌رود سراغ اینکه این جهتِ خوبش است این هم بد بود. و چنانچه نظر، نظر ساده باشد؛ یعنی نظر آزاد باشد بالاترین آزادیها این آزادی از خود است، از حُب و بُغض است. و بالاترین گرفتاری ما همین گرفتاری است، گرفتاری حُبِّ نفس است، گرفتاری حُبِّ جاه است، گرفتاری حُبِّ شهرت است. من می‌خواهم این عمل از من صادر بشود تا مردم برای من دست بزنند. عمل خوب از یکی صادر شده این بدش می‌آید که از او صادر شده. این می‌خواهد از خودش صادر بشود که مردم بایستند و برای او هُورا بکشند. اگر یک عمل بدی مثلًا صادر شد از او به نظرش می‌آید که نه این عمل هم باید برایش چه باشد. برای اینکه خودش کور است از اینکه ببیند «حُبُّ الشَّیْ‌ء یُعْمی‌- وَ یُصِم» «7» هم آدم را کَر می‌کند هم آدم را کور می‌کند. خوبها را نمی‌بیند، بدها را می‌بیند. یک جا هم‌ بدها را نمی‌بیند، خوبها را می‌بیند. اگر آدم فضولی هم باشد، خوبها را می‌کِشد طرف بدی، بدیها را هم می‌کشد طرف خوبی. با آن که خوب است، هر کار بدی بکند این دنبال این است که این کار بد را خوبش بکند. با یک کسی که خوب است، هر کار بدی بکند دنبال این است که این کار بد را هم بکشد طرف خوبی. این بر خلاف انسانیت است و بر خلاف صراط مستقیمی است که نبی اکرم و همه انبیای بشر برای همین آمده‌اند. اگر موفق بشوند که این اسارت را، این اسارتی که من در خودم دارم، و هواهای نفس بر من مسلطاند، اگر این را از بین ببرند موفق شده‌اند. و اگر قدرت بر این نباشد از باب اینکه هیچ موعظه‌ای تاثیر نمی‌کند، هیچ گفته‌ای تاثیر نمی‌کند، هیچ نوشته‌ای تاثیر نمی‌کند، هیچ استدلالی تاثیر نمی‌کند. ادله فلسفی هم در یک همچو موجوداتی که دلشان بسته است به یک طرف، برهان‌های فلسفی هم تاثیر نمی‌کند آنی که دشمن دارد رسول اکرم- صلی الله علیه و آله و سلم- را، هر چه برهان هم اقامه بشود که این روی این مبادی درست می‌گوید، آن این مبادی را همه‌اش اشکال می‌کند. در یک حدیثی است که اهل جهنم می‌بینند که یک خنکی حاصل شد. می‌پرسند- قریب به این، حالا من [به این‌] نزدیکی ندیدم این را- که چه شد؟ می‌گویند که پیغمبر اسلام از اینجا دارد عبور می‌کند. می‌گوید: ببندید درها را، ببندید که ما عذاب را می‌خواهیم و این را نمی‌خواهیم.

قدرت و اختیار انسان در جلوگیری از نفسانیات‌

این نفسانیت این طور است و از چیزهایی که برای انسان به واسطه این نفسیت پیش می‌آید اگر انسان علایقش شدید باشد به دنیا و علایقش شدید باشد به زن و فرزند و مال و حیثیت و ریاست و امثال ذلک. از مصیبتهایی که هست در اینکه احتمالش هم انسان را ناراحت می‌کند و کمر انسان را می‌شکند، این است که در آن نزدیکی که می‌خواهند او را منتقلش کنند به یک عالم دیگری، برایش کشف می‌شود که این به دست خدای تبارک و تعالی است. و این آدم برای اینکه، خدا او را از این چیزهایی که حب به او دارد، دارد جدا می‌کند، دشمن خدا می‌شود. یکی از محترمین قزوین، ملاهای خیلی عابد قزوین- خداوند رحمتش کند- ایشان ظاهراً گفت که ما رفتیم عیادت یک نفر آدم که نزدیکهای فوتش بود. این آدم گفت که آن ظلمی را- نعوذ بالله «8»- آن ظلمی را که خدا به من کرده است به هیچ کس نکرده. من این بچه‌هایم را چطور تربیت کردم. چطور حالا می‌خواهد مرا ببرد. مساله این است. آنکه کمر انسان را می‌شکند این است که حُبّ انسان به خودش و حُبّ انسان به ریاستش و حُبّ انسان به همه چیزهایی که موجب حُب است، انسان را برساند به آنجایی که اگر نبی اکرم هم از او بگیرد دشمن او می‌شود. و آن وقت هم که می‌فهمد خدا دارد می‌گیرد، دشمن او می‌شود. و ما تا اصلاح نکنیم خودمان را، نمی‌توانیم کشور خودمان را اصلاح کنیم. من نمی‌گویم که این طور باشید که خیر، از همه هواهای نفس بیرون بروید. این نه برای من و نه برای شما و نه برای الّا مَنْ عَصَمَهُ الله «9» میسور نیست. لکن ما قدرت داریم که جلوی زبانمان را بگیریم، نمی‌توانیم بگوییم زبانمان اختیار ندارد. ما قدرت داریم که جلوی قلممان را بگیریم، نمی‌توانیم بگوییم قلم من اختیار ندارد. ما جلوی زبانمان را، جلوی بیانمان را، جلوی قلممان را، جلوی عملمان را، همه را می‌توانیم بگیریم، قدرت داریم. این معنایی که می‌توانیم و قدرت داریم و به واسطه او همه مواخذه‌ها و همه گرفتاریها هست هر چه هم انسان حُبِّ به یک کسی داشته باشد، یا بُغض به یک کسی داشته باشد، قلمش را نگه دارد، لا اقل این قدر قدرت داشته باشد که در نوشته‌هایش دنبال این نباشد که بد از هر جا هست پیدا بشود و او بنویسد، ضعف از هرجا هست پیدا شود و او بنویسد.

وظیفه مسئولین؛ امیدوار ساختن و دلگرم کردن ملت‌

ما امروز احتیاج به این داریم که این ملت را امیدوار کنیم و دلگرم. ما هر چه داریم از این ملت هست. ما هر چه داریم از این ملت است. از این توده‌های عظیم انسان است. و ما الآن می‌بینیم که این قدر از ما کشته شده است از 15 خرداد بگیرید تا بعد از جنگ. اینها همه را در نظر بیاورید. آن قدر از ما کشته شده است، آن قدر از ما معلول شده است، آن قدر از ما بی‌خانمان شده است، آن قدر از ما آواره شده است برای اینکه این کشور استقلال پیدا کند، آزادی پیدا بشود در آن برای اینکه ما دیگر آن گرفتاریهای سابق را نداشته باشیم؛ یک کشور اسلامی داشته باشیم. یک کشور که تَبَع خدا و احکام خدا باشد داشته باشیم.
ما نباید حالا که گرفتار هستیم باز به پیروزی هم نرسیده‌ایم، نباید این مردم را سستشان بکنیم.- بیاییم- مجلس را از این [طرف‌] هِی اشکال بکنیم. آن قدر خوبی که در این مجلس هست از اوّلی که مجلس در این مملکت پیدا شده تا حالا، یک همچو مجلسی با این افرادی که در آن هست، من نمی‌گویم توی مجلس هم فرد غیر صالح نیست، ممکن است باشد، اما صُلَحا هستند اینها. این مجلس را باید حفظش کرد، و مردم را از این دلسرد نکرد. هِی هر روز راجع به مجلس یک چیزی نوشت و هر روز راجع به- عرض می‌کنم- ندانستن مجلس، چی مجلس، چی مجلس، ما امروز احتیاج داریم که اگر یک نفر آدمی هم که جزء کسبه هستند و بسیار هم محترم‌اند، جزء کارگرها هستند و آنها هم بسیار محترم‌اند، همه محترم‌اند- ان شاء الله- نباید ما یک کارگر را دلسرد بکنیم که دستش وقتی که می‌خواهد به کار برود بلرزد. یک کشاورز را دلسرد کنیم که وقتی دستش می‌خواهد برای کشاورزی عمل کند بلرزد. و یک وکیل را دلسرد کنیم که وقتی بخواهد صحبت کند بلرزد. یا در سرحدات اشخاصی که مشغول هستند به خدمت، دلسردشان کنیم که آنها هم دستشان بلرزد. ما باید همه کوشش کنیم که امید ایجاد کنیم در این ملت؛ که با امید است که می‌توانند اینها پیروز بشوند. با امید است که کشاورز می‌تواند قدرت کشاورزی را زیاد کند. و با امید است که ارتش و پاسدار می‌تواند در سرحدات جلوی دشمن را بگیرد. ما که همه به حسب قولمان دشمن با اسلام نیستیم. ما که با کشور خودمان دشمن نیستیم. ما که با مصالح کشور خودمان مخالفت نداریم. ما می‌خواهیم که این کشور و این اسلام و همه اینها- ان شاء الله- به خواست خدا درست بشوند. همه ما این آرزو را داریم. خوب، اگر همه ما این آرزو را داریم، چرا باید دولت اسلامی را تضعیف کنیم؟ چرا باید مجلس را تضعیف کنیم؟ چرا باید ارتش را تضعیف کنیم؟ چرا باید پاسدار را تضعیف کنیم؟ مگر اینها همه اشخاصی نیستند که دارند برای این ملت خدمت می‌کنند؟ خوب، همه اینها خدمتگزارند، از آن رئیس جمهور گرفته است تا من طلبه، و همه ارگانهایی که بعد هستند، الآن مشغول خدمت هستند. نظرها را نظرهای بدبینی نکنید. و حُبّ و بُغض در دل شما آن جور نباشد که به خلاف واقع حکم کنید و بنویسید و بگویید. آنچه که هست بگویید.
طریقه انبیا برای اصلاح جامعه‌البته نه، من نمی‌گویم تایید کنید و فحشا را [ترویج‌] بکنید. این خلاف شرع هست و از گناهان کبیره هست این. لکن برای موعظه، برای بیدار کردن، نقاط ضعف را بگویید، لکن به آرامی. نه اینکه آن کسی که می‌شنود که از قلم شما چه بیرون آمده بدتر کند مطلب را. اگر شما یک مطلبی را بگویید که غرض‌آلود باشد و به کسی بربخورد، آن آدم هم آن طور مهذّب نیست که این را غَمْضِ عین «10» بکند. آن هم مطلبی را می‌گوید غرض‌آلود. یک مقدار بالاتر، آن یک مقدار بالاتر می‌رود، اینکه مقابلش ایستاده است فردا یک مقدار از او بالاتر می‌رود. ما اگر بخواهیم که واقعاً کشور خودمان یک کشوری باشد که برای خودمان باشد، دیگران نتوانند به او تسلط پیدا کنند، حالا باید همه قشرهایی که هستند، با هم دست به دست هم بدهند. دست بردارند از این حُبّ و بُغضهایی که اساسش هم همان حُبِّ نفس است. یک مقدار حُبِّ نفس را کنترلش کنند، نمی‌توانند خارجش کنند، کَمَش کنند، موقتاً کَمَش کنند تا این پیروزی حاصل بشود.
موقتاً جلوی قلمها را بگیرند، و اگر می‌خواهند نصیحت کنند، نصیحت باشد، نصیحت را آدم ممکن است قبول کند، اما تندگویی را همان آدمی هم که هر چه باشد، تندگویی را نمی‌تواند تحمل کند. ما باید از این بزرگان چیز یاد بگیریم. خوب، مالک اشتر را که قصه‌اش را شنیده‌اید که فحش به او دادند و بعد که آن مرد فهمید که این مالک اشتر بود رفت‌ دنبالش. ایشان مسجد رفته بود و مشغول نماز بود و رفت عذرخواهی کرد. گفت من نیامدم- این طور نقل می‌کنند- در مسجد الّا اینکه برای تو طلب مغفرت کنم. «11» ببینید چطور تربیت می‌کند. یک همچو امری چطور تربیت می‌کند. یک کسی به خواجه نصیر الدین «12»- رضوان الله علیه- کاغذی می‌گویند نوشته بود و مسائلی. و در ضمن او جسارت کرده بود به ایشان و اسم «کلب» روی ایشان گذاشته بود. ایشان جواب وقتی که نوشتند- از قراری که نقل می‌شود- مسائلی که او اشکال داشت یکی یکی به طور حکیمانه دفع کرده بودند تا رسیده بود به اینجایی که به ایشان گفته بود تو سگ هستی. ایشان گفته بود که نه، اوصاف و خواص و آثار من با اوصاف و خواص و آثار کلب دوتاست. کلب فلان صفت را دارد من آن صفت را ندارم، من فلان صفت را دارم او ندارد. «13» حکیمانه این طوری حل کرده بود قضیه را. خوب، اگر خواجه هم یک کاغذ نوشته بود به اینکه نه، تو سگی و پدرت هم سگ است، فردا یک کاغذی دریافت می‌کرد او سه تا چیز رویش گذاشته بود. وقتی ما بتوانیم با زبان نرم، با نصیحت، با قول سالم بدون نیش، بدون اظهار غرض مردم را اصلاح کنیم، دوستان خودمان را زیاد کنیم، برای خدا همین معنا باشد، خوب، چه داعی هست که آدم با قلم خودش به ضد خودش عمل کند. خیلیها خیال می‌کنند که این حرفی که من می‌زنم، ضد فلان است و سرکوب می‌شود فلان. لکن اول خودش سرکوب می‌شود. اینها توجهی به این معنا ندارند. اول یک وقتی که یک همچو شد که دیدند قلم، قلم آلوده است، این مورد نفرت واقع می‌شود.
چه ادعایی دارد انسان که می‌تواند یک انسانی را دعوت به خیر بکند با زبان ملایم، با قلم ملایم، با نصیحت، با دوستی او را به راه راست ببرد آن طور که انبیا می‌کردند. انبیا بنایشان بر این بود که دست به شمشیر نبرند الّا برای آنها که علاجی ندارند جز شمشیر و فاسد می‌کنند جامعه را. آن که فاسد می‌کند جامعه را و دست از فسادش بر نخواهد داشت او را باید از جامعه جدا کرد. و یک غده سرطانی است که جامعه را فاسد می‌کند.
انبیا مثل یک طبیبی بودند، آنها که می‌خواستند اصلاح کنند جامعه را. اگر یک طبیبی آمد و غده سرطانی را، چاقو را درآورد و شکم را پاره کرد و غده سرطانی را درآورد، شما فریاد می‌زنید که شکم مردم را پاره کردی، جانی هستی؟! نه، احترامش می‌کنید و اجر هم به او می‌دهید و دستش را هم فرض کنید می‌بوسید و خیلی هم خوشحال می‌شوید، برای اینکه این شکم را پاره کرده. اما برای درآوردن غده سرطانی که این را به هلاکت می‌رساند. انبیا این طور بودند.
انبیا در عین حالی که خدای تبارک و تعالی می‌فرماید: که چرا این قدر خودت را به زحمت می‌اندازی، چرا این قدر خودت را می‌خواهی بکشی که اینها ایمان نمی‌آورند؟! «14» آن قدر عاطفه داشته است و آن قدر دلش می‌خواسته است که مردم صالح بشوند، خوب بشوند، لکن وقتی که می‌دید که فلان جمعیت اگر باشند مردم را به فساد می‌کِشند، شمشیر او همان چاقوی طبیب است. او طبیب عالم است و طبیب جامعه است و جامعه را باید با حُسن نیّتی که دارد اصلاح بکند. شمشیر علی بن ابی طالب ضربه‌اش می‌فرماید که از عبادت جن و انس هم بالاتر است. «15» برای اینکه اصلاح است، ضربه اصلاحی است، ضربه افسادی نیست.
اگر قلمهای ما و زبانهای ما هم این طوری بشود که واقعاً بخواهیم این جامعه پیش ببرد، این مملکت اصلاح بشود و در حالی که ما همه گرفتار هستیم، لا اقل از این گرفتاری قلم ما، مردم بیرون بیایند، آخر این گرفتاری گرفتاری زیادی است.

اصلاح جامعه در گِرو رفتارها و گفتارهای معقولانه‌

اگر بخواهیم جامعه را اصلاح بکنیم باید یک قدری فکر بکنیم که حالا خوب است که ما قلمها را یک قدری غلاف کنیم، و یک قدری مردم را نصیحت کنیم. اگر قلم، می‌گوییم، قلممان اصلاحی باشد، دنبال این نرویم هِی عیب پیدا کنیم و هِی بنویسیم. شما که این عیب را پیدا کردید و نوشتید حریف شما هم همین یک عیب دیگری برای شما می‌تراشد، فردا زیادتَرش می‌کند. آن یکی هم همین طور، همین طور تا آخر. اگر یک کسی بایستد سر این کوچه فحش بدهد به یک نفر آدم، اگر آن آدم رد شد و رفت، یا خیر، آمد و گفت نه شما این مطلبی که گفتید آن طور نبوده، من نکردم این کار را، فلان، تمام می‌شود. اصلاح می‌شود آن. و اما اگر او هم بخواهد شاید یک فحش دیگری داد.
این فحش دوم دوباره زیادترش می‌شود. باید یک فکری همه بکنند. آنهایی که اهل فکرند. اهل قلمند. آنهایی که صالح‌اند. این صُلَحا باید بنشینند و در صدد این باشند که امید بدهند به این جامعه. این مردم احتیاج به امید دارند. دیگران دارند اینها را ناامید می‌کنند. دیگران می‌گویند که همه به هم ریختند اصلًا مملکتی نیست اینجا. مایی که باید همه کوشش کنیم به اینکه نخیر، نظامی هست اینجا و این نظامی است که بهتر از نظامهای دیگری است. کجا سراغ دارید شما یک نظامی را که یک نفر بقّال هم آزاد بشود به اینکه به یک رئیس جمهور هر چه می‌خواهد بگوید. به نخست وزیر هر چه می‌خواهد بگوید. به رئیس مجلس هر چه می‌خواهد بگوید. کجا شما همچو چیزی را دارید؟ خوب، شما سران ممالک دیگر را هم ببینید. کارهای آنها را هم ببینید. معامله آنها را با ملت ببینید.
معامله آنها را با ملت ببینید. معامله اینها را با ملت. وقتی این طور باشد، چرا ما با قلمهایمان اینها را به هم بیندازیم؟ چرا زیاد کنیم؟ اگر فرض کنید یک کدورتی- فرض کنید- بین دو طایفه باشد، خوب، ما باید دنبال این برویم که اصلاح کنیم این را با قلممان. با گفتار ما. اجتماع کنیم. با هم باشیم. برادریم. همه می‌خواهند که این مملکت اصلاح بشود. اگر با قلم ما، با قدم ما، گفتار ما، خدای نخواسته یک آسیبی به این مملکت برسد، یک آسیبی به این جمهوری اسلامی برسد، در خارج بگویند اینها نمی‌توانند اداره بکنند، خودمان‌ هم دامن‌بزنیم به این. چرا باید ما به واسطه یک بُغضی که با یک شخصی یا با یک جمعی داریم، در دنیا یک طوری بگوییم که دنیا به جمهوری اسلامی بدبین بشود؟
جمهوری اسلامی را خودتان که می‌خواهید آن را، یک کاری بکنید که دنیا لا اقل این طور که دارند خودشان تبلیغ می‌کنند، دیگر دست ما هم دنبال تبلیغ نباشد. به حرفهای ما هم استشهاد نکنند آنها. باید توجه به این مسائل داشت. انسان خیلی گرفتار است.
خداوند ما را از این گرفتاریها نجات بدهد و خداوند ما را از شرّ خودمان نجات بدهد.
و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته.

«۱»-« هر که خود را شناخت، پس بتحقیق که خدا را شناخته است». غرر الحکم، ص ۲۳۲، ح ۴۶۳۷، عوالی اللآلی، ج ۴، ص ۱۰۲، ح ۱۴۹«۲»- آنکه خدای او را معصوم و مُنزّه گردانیده است.«۳»- جمع حیله: فریب و مکر«۴»- مکایب؛ جمع کیب: از راه گشتن و منحرف شدن.«۵»- دشمن ترین دشمن، که از اوصاف نفس انسانی است.«۶»- آقای حاج شیخ عبد الکریم حائری یزدی، بنیانگذار حوزه علمیه قم.«۷»-« دوست داشتن چیزی، انسان را کور و کر می‏کند». عوالی اللآلی، ج ۱، ص ۲۹۰، ح ۱۴۹، مسند احمد، ج ۵، ص ۱۹۴.«۸»- به خدا پناه می‏بریم‏«۹»- مگر آن کس که خدا او را مصون گردانیده است.«۱۰»- چشم‏پوشی.«۱۱»- بحار الانوار، ج ۴۲، ص ۱۵۷«۱۲»- نصیر الدین ابو جعفر محمد طوسی( ۶۷۳- ۵۹۵ هجری) معروف به خواجه نصیر الدین از دانشمندان نامدار سده هفتم، وزیر هلاکوخان مغول بوده است. خواجه در علم هیئت، هندسه، ستاره‏شناسی، منطق، حکمت از استادان زمان خود بود نگارش ۱۳۰ جلد کتاب و رساله، ساختن رصدخانه در مراغه و گشودن کتابخانه‏ای با ۴۰۰ هزار نسخه کتاب از کارهای برجسته اوست، تحریر اصول هندسی اقلیدس، رساله عروض، شرح اشارات ابن سینا، تحریر مجسطی تجرید العقائد، اوصاف الاشراف، اخلاق ناصری و ... از آثار اوست‏«۱۳»- الکُنی و الالقاب، محدّث قمی، ج ۳، ص ۲۵۲. الوافی بالوفیات، صفدی، ج ۱، ص ۱۸۰.«۱۴»- سوره شعرا، آیه ۳:« لَعَلَّکَ بَاخِعٌ نفْسَکَ اَلَّا یَکُونُواْ مُوْمِنِینَ» شاید از اینکه ایمان نمی‏آورند، خود را هلاک سازی‏«۱۵»- بحار الانوار، ج ۳۹، ص ۱- ۲، ح ۱. المستدرک، حاکم نیشابوری، ج ۳، ص ۳۲


امام خمینی (ره)؛ 04 بهمن 1359

صوت مطلب

کیفیت متوسطحجم 25/04 مگابایتبیشتر

جمله طلایی

فراز طلایی

دیدگاه ها

نظر دهید

اولین دیدگاه را به نام خود ثبت کنید: