اگر انسان پیش دل خودش بنشیند و فکر این را بکند که اگر پیروزی که به دست او حاصل شده بود برای اسلام، به دست من حاصل شده بود، فرقی میکند در قلب من بین این و او؟ این اسلامخواه است؟! این اسلام را میخواهد؟! آن که اسلام را میخواهد، اگر به دست کافر هم حاصل بشود خوشش میآید. اگر پیروزی به دست یک کافر برای اسلام حاصل بشود، این از کافر به اینکه کافر است خوشش نمیآید از آن عملش خوشش میآید. و از این به اعتبار اینکه این پیروز شده است و اسلام را پیروز کرده خوشش میآید. و چنانچه کارشکنی از یک نفر آدمی که دوست او هست، محبت به او دارد این حاصل بشود یا از خودش حاصل بشود، ببیند در قلبش این اثری میگذارد یا نه، اثر نمیگذارد. یک کار خارجی که در خارج واقع میشود- هر کاری میخواهد باشد- انسان وقتی میخواهد قلم دستش بگیرد و راجع به این کار یک چیزی بنویسد، یا میخواهد برود در مرجع مردم، در محضر ملت راجع به این مساله یک مطلبی بگوید قبل از اینکه میرود و این مساله را میگوید، ببیند که آیا این حُبّ نفس- که تابع او حُبّ به علایق خودش هست، حُبّ به دوستان خودش هست- او را همچو کور کرده است که نمیتواند واقعیت را بگوید، و واقعیت را فدای خودش میکند یا نه، این طور نیست و فدای خودش نمیخواهد بکند چیزی را. آن وقت اگر دید آن طوری است، بداند که قلم مالِ شیطان است و به دست اوست و زبان مال شیطان است و در قدرت اوست.