خدا میداند که من هر وقت نظرم به این جوانهایی که عازم جبهه هستند و با شور و شعف دارند به جبههها میروند، وقتی من آنها را نگاه میکنم، از خودم خجالت میکشم، ما کی هستیم، ما چی هستیم؟ ما قریب هشتاد و چند سال در این دنیا خودم را میگویم- بودم و به قدر این چند روزی که اینها مشغول خدمت هستند، ما خدمت نکردیم، ما خودمان را نساختیم. 19 خرداد 1365
اشهد الله انّنی اشعر بالخجل کلما رایت او تصورت هولاء الشباب الملتحقین بالجبهه بنشاط واندفاع، فاحدث نفسی واقول: من نحن؟ وما نحن؟ لقد قضیت اکثر من ثمانین عاماً فی هذه الدنیا- اتکلم عن نفسی— ولم استطع تقدیم ما قدمه هولاء الاعزه خلال ایام ذهابهم الی الجبهات، نحن لم نتمکن من تهذیب انفسنا. ۱ شوال ۱۴۰۶
God knows that every time I see the youth dispatched to the warfronts, I feel ashamed of myself. Who are we? What are we? We have been in this world for 80 years and so- I am referring to myself- but we did not render service as much as they do in these few days that they are busy rendering service; we did not reform ourselves. ۰۹ June ۱۹۸۶