بعد از فوت مرحوم آیتالله بروجردی، بین طلبههای قم و طلبههای نجف یک زمزمه خیلی آرامی به وجود آمده بود در مورد اینکه قم یا نجف؟ قمیها که مرجعیت و ریاست را سالها در بین خودشان دیده بودند و طبعاً قم بزرگترین حوزه علمیه بود، حاضر نبودند که فکر کنند که دیگر حالا مرجعیت منتقل شد به نجف. نجفیها هم که از اصل، حوزه قم را قبول نداشتند؛ زمان مرحوم آیتالله بروجردی هم قبول نداشتند، بعد از ایشان که به طریق اولی قبول نداشتند. معتقد بودند که مرجعیت مرکزش نجف بوده و حالا هم نجف است و خب، زمان آقای بروجردی یک برههای فاصله شد. یکچنین زمزمههایی وجود داشت. امام یک منبری رفتند و در یکی از روزهای درس این مسئله را عنوان کردند که قم یا نجف نباید وجود داشته باشد، اختلاف از شیطان است و دو عدهای که هدفشان خداست، با هم اختلاف ندارند. این حرف از حرفهای واضح است؛ اما از وقتی که ایشان گفتند، در ذهن من نشسته و این حرف یادم نمیرود. با اینکه آدم فکر میکند که این حرف، حرف پیچیده معضلی نیست؛ لکن حرف ایشان و گفته ایشان بود که در دل من از آن وقت اثر گذاشت. که دوتا خط، دوتا نفر، دوتا گروهی که به طرف خدا، به طرف هدف واحد دارند میروند، باهم اختلافشان چیست؟ اگر هدف دوتا باشد و مختلف باشد، باهم تنازع و تعارض دارند؛ والّا اگر هدف یکی باشد که تنازعی نیست، تعارضی نیست، چرا تعارض میکنید؟ برای خدا درس بخوانید! برای خدا باید درس بخوانید! قم ندارد، نجف ندارد. [این] خیلی عجیب اثر بخشید در دل طلاب و اثر میکرد.
کتاب عبد صالح خدا | ص34 و 35