ساده زیستی

طلبه ها ندارند‏
این را هم بیایید ببرید‏
اگر خودت پول داری، برو، بخر‏
شما به من نوشته ای می دهید؟‏
تا آخر عمر اجاره نشین بودند‏
خیر، لازم نیست‏
با هزار مکافات راضی شدند‏
از شما توقع نداشتم‏
از بیت المال نمی توانم خرج کنم‏
به همین سبک باشد‏
‏‏ مگر منزل صدر اعظم است؟‏
دیوار منزل امام فرو ریخت‏
تنها مبلمان خانه یک میز کوچک است ‏
سادگی امام مرا مجذوب خود کرد‏
بیست سال اجاره نشین بودند‏
آشپزخانه ای به اندازه یک تشک!‏
در حیاط منزل جای قدم زدن نبود‏
درسی برای همه طلبه های نجف‏
خانه امام مثل مسکن فقیرترین افراد نجف بود‏
حتی مثل طلبه ها به کوفه نمی رفتند‏
هیچ وقت به هواخوری نرفتند‏
اجاره را اشخاص بدهند‏
این خانه تجملی است ‏
من آنجا نمی روم‏
این اتاق تنگی است‏
محل اسکان من در شمال شهر نباشد‏
محل اقامت باید پایین تر از توپخانه باشد‏
این منزل مناسب نیست‏
شیشه نکرده بودند‏
باورشان نمی شد باید روی زمین بنشینند‏
یک میز کوچک تمامی اسباب دفتر کار امام‏
مثل همه مردم زندگی می کردند
ببین عبای من هم پاره است‏
اینجا طاغوت بازی در نیاورید‏
مگر من مرده ام‏
این سجاده را ببر‏
می خواهید از من رضاشاه درست کنید؟‏
پارچه ارزانتر را انتخاب کردند‏
زاهد واقعی‏
قالیها را پس بدهید‏
نگفتم آیینه نخرید‏
عروسی ما ساده برگزار شد‏
چه لزومی دارد همه ماشین داشته باشند؟‏
به تشریفات نپردازید‏
فقط آقای خمینی پنج ریال کرایه می دهد‏
منهم مثل دیگران‏
با همین ماشین می رویم‏
این مسجد را باید احیا کرد‏
وقتی آمدند روی زمین نشستند‏
اکنون موقع نماز است‏
این که کفران نعمت نیست‏
اگر می خواهید، شام بیاورید‏
نوبت مردم را رعایت می کردند‏
دیگر جشن نگرفتند‏
می دانم مردم فارس چه می کشند‏
تا همۀ طلبه ها نروند نمی آیم ‏
تنها دو مرتبه به کوفه رفتند‏
هر وقت به همه طلبه ها خانه دادند‏
اجازه نمی دادند
مانند سایر مراجع به کوفه بروید‏
قبول نمی کردند
حتی یک شب هم در کوفه نخوابیدند
آب و هوای کوفه با صفا است‏
هروقت همه سنگر داشتند‏
مثل یک نفر از ملت ایران
بگو دیگر نیاورد‏
مثل همۀ مردم زندگی می کردند‏
کوپن مرغ نداریم‏
تو هم مثل دیگران در صف بایست‏
نان همه اینطور سفارشی است؟‏
آنچه دارم متعلق به مردم است‏
در جمع، اشتباه کردی‏
حساب هر کس را از خودش بگیر‏
در مورد اجناس خریده شده دقت می کردند‏
پنکه سقفی کهنه ای که به زحمت می چرخید‏
خرج این روش کمتر نیست؟‏
هیچ کس مثل امام از دنیا دوری نگرفت‏
چرا صد فلس پنیر خریدی؟‏
در صورت خرج زندگیشان دقت می کردند‏
برو پس بده‏
این لباس هیچ عیبی ندارد‏
همه را به دیگران می دادند
نزد امام هرگز چیزی اندوخته نشد‏
امام حتی کفن از خود نداشتند‏
ترس داشتیم مبادا کالایی تهیه کنیم ‏
یک کاسه پنیر و یک پاره هندوانه‏
اگر غذای دیگری میل داری‏
معمولاً با نان و پنیر سر می کردند‏
از غذای چرب پرهیز می کردند‏
چرا شب برای شام نمی ایستید؟‏
غذای منزل ما همین است‏
نمی توانم کباب برگ بخورم‏
خورشت بادمجان بدون گوشت‏
مزاج من برنمی دارد‏
مانند شما هرچه بود می خورم‏
زندگی یک طلبه مقتصد را داشتند‏
بقیه را بده ‏
به اندازه ای که لازم است بگیرید‏
به اندازه غذا درست کنید‏
یکبار ندیدم نوشابه بخورند‏
نان و پنیر و انگور‏
هفت دقیقه و چهل ثانیه مدت نهار‏
ماست و پنیر آوردند‏
غذای امام ساده بود‏
تخم مرغ سمبل چه چیزی است؟‏
وقتی مادرم صحبت می کند‏
با همین مقدار باید زندگی کنیم‏
آقای حاج شیخ غذایشان را جدا کنند‏
من فقیر هستم مواظب باشید‏
در مورد کرایه تاکسی چانه می زدند‏
تنها کرایه شما و خودم را می دهم‏
کمتر استفاده کنید‏
چرا اینقدر آب باز است‏
امام دقت داشتند آب کم مصرف کنند‏
این دستمال هنوز جای مصرف دارد‏
اینها را نگه دار برای بعد‏
خودم کشمش همراه دارم‏
یقه عبای امام وصله داشت‏
بدهید وصله کنند
این کار را نمی توانم بکنم‏
بین طبقه ضعیف استحمام می کردند‏
من ماشین نمی خواهم‏
سادگی امام برای همه جذّاب بود‏
راضی نیستم برای من صلوات بفرستید‏
اگر می خواهید بمانم تزیینات نکنید‏
بگذارید من بمیرم‏
موافق کارهای حفاظتی ما نبودند‏
شیطان از همین جا سراغ آدم می آید‏
برای من تشریفات نگذارید‏
با طلبه ها فرق می کردند‏
به وضع ظاهری خودشان می رسیدند‏
بهترین عطرها را انتخاب می کردند
اگر خوشمزه بود می خورم‏
می خواهم به حرم مشرف شوم‏
آهسته قدم برمی داشت‏
با تاکسی به مسجد اعظم می آمدند‏
خم به ابرو نمی آوردند‏
این عبا را عاریه کردم‏
روزی به اشتباه خود اقرار می کنید‏
هیچ نامی از خود منتشر نمی کردند
مبارزه برای دنیا؟!
باید از صاحبخانه اجازه بگیرید
بفرمایید!
هیچگاه به دنبال ذخیره اموال نبودند
اموالی نداشتند که برای ورثه بگذارند
در خانه ای کوچک مستاجر بودند
خبرنگار آمریکایی منقلب شد
روش خود را تغییر ندادند
انسان قدم به قدم طاغوتی می شود!
همیشه تمیز و مرتب بودند
رادیوی بزرگ به درد من نمی خورد
تخته حمل شیرینی میز کارشان بود
با افراد متمول گرم نمی گرفتند
فرش ها هنوز همان فرش های قدیمی است
بگو دیگر نیاورند
تا زنده هستم حق ندارید
دستمال را دور نیاندازید