من شخصاً یک گرفتاری خاصی دارم و آن این است که اگر من هر روز صحبت بکنم یا روزی دو مرتبه صحبت بکنم، اطبا میآیند و به من اشکال میکنند و جمع میشوند که شما صحبت زیاد نکنید. و اگر دو- سه روز صحبت نکنم، رادیوهای خارجی میگویند که فلان چه شده و چه شده و حاصل [اینکه] میرود همین دو- سه روزه و همین چند وقت و اینها. و من یک مثلی یادم آمد و آن این است که یک بچهای دعا میکرد که معلمش بمیرد، معلم مرد. پدر، این را برد به یک مکتبخانه دیگر- به اصطلاح سابق-. باز دعا کرد معلم بمیرد، مرد. باز پدر او را برد به یک جای دیگر؛ مکتب دیگر. به این پسر گفتند که دعا کن پدرت بمیرد و الّا این معلم بمیرد یک معلم دیگر هم هست. حالا این خارجیها و آنهایی که تبع خارجیها هستند باید دعا کنند که این سلاح «الله اکبر» از ملت ما گرفته بشود و این دعا هم مستجاب نیست و الّا من نباشم باز خود ملت هست.