مدرس، یک انسان بود
در این چند سال کوشش کردند که انسان نباشد .... نگذارند یک انسانی پیدا بشود. اینها میدیدند که یک فرد انسان اگر پیدا بشود ممکن است یک ملت را هدایت کند، ممکن است که یک ملت را به خلاف آنها کند، از این ناراحت بودند نمیگذاشتند کسی تحقق پیدا بکند. آنها از مدرس میترسیدند. مدرس یک انسان بود. یک نفری نگذاشت پیش برود کارهای او را تا وقتی کشتندش. یک نفری غلبه میکرد بر همه مجلس! بر اهالی که در مجلس بودند غلبه میکرد یک نفری، یک نفری تا توی مجلس نبود- من آن وقت مجلس رفتم دیدم برای تماشا. بچه بودم، جوان بودم رفتم- مجلس آن وقت تا مدرس نبود، مثل اینکه چیزی در آن نیست؛ مثل اینکه محتوا ندارد. مدرس با آن عبای نازک و با آن- عرض بکنم- قبای کرباسی وقتی وارد میشد، مجلس میشد یک مجلس- طرحهایی که در مجلس داده میشد، آنکه مخالف بود، مدرس مخالفت میکرد و میماساند مطلب را! وقتی که روسیه در یک قضیهای- که الآن یادم نیست- اولتیماتوم داد به ایران و آوردند به مجلس و قوای نظامیش هم حرکت کرده بودند به طرف تهران یا قزوین که این را قبول کنند، مجلس- آن طور که حالا نقل میکنند- بهتشان زده بود که باید چه بکنند. قوا، قوای شوروی است، مقاومت نمیتوانیم بکنیم؛ قبول این هم که خیانت است. آنجا نوشته است که یک روحانی با دست لرزان آمد و گفت حالا که ما باید از بین برویم چرا خودمان از بین ببریم؟ ما این را ردش میکنیم. رد کرد. همه هم قبول کردند. آنها هم هیچ کاری نکردند. اینها میبینند یک انسان وقتی در یک ملت پیدا بشود، میتواند که مجرای امور را از آن طریقی که آنها میخواهند برگرداند. آنی که آنها میخواهند نگذارد بشود. کوشش کردند نگذارند انسان پیدا بشود." />