مردم به تنگ آمدند. منتظر این بودند که یک صدایی بلند بشود، دنبالش بروند. در 15 خرداد، جلوی 15 خرداد، یک چنین صدایی درآمد. از قم شروع شد. از قم علمای قم شروع کردند به اینکه یک مخالفتی بکنند. مخالفت کردند و صحبتها ... شد تا اینکه منتهی شد به 15 خرداد، 15 خرداد یک قیام بسیار بزرگی شد. آنها هم یک کشتار بسیار بزرگی کردند. من که در حبس بودم ولی وقتی که آمدم، بیرون را اطلاعی خیلی از آن نداشتم. هیچ اطلاعی نداشتم وقتی بیرون آمدم و بعدش هم یک مدتی در حصر بودم و در یک منزلی حبس بودم. منتها خوب فرق داشت به آن حبس. آنجا به من رساندند که پانزده هزار آدم را کشتند. حالا چقدر هم گرفتند، خدا میداند، نمیدانم. مردم به یک حالی درآمدند که دیگر برایشان زندگی یک چیزی نبود که خیلی دنبالش بروند. زندگی این بود که با اشرار باید زندگی کنند. زندگی با اشرار یک زندگی صحیحی نیست. زندگی که پدر فرزندش را میبیند گرفتار است. فرزند پدرش را میبیند گرفتار است. زن شوهرش را میبیند گرفتار هست. و هکذا یک زندگی سختی برای مردم شده بود. دنبال این بودند که یک جرقهای بلند بشود و تعقیب کنند.