بسم الله الرحمن الرحیم
سیستمهای حکومتی در جهان
شما میدانید که در رژیم سابق و رژیمهایی که در طول تاریخ، رژیم سلطنتی بوده یا در اقلیمهای دیگر، رژیم غیر الهی، غیر توحیدی بوده. اصل رژیم و قوانینی که در آن رژیمها بوده است و مقاصدی که در آن رژیمها، چه رژیم سلطنتی و چه رژیمهای به طرزهای دیگر؛ قوانین، قوانین بشری و با دِماغ بشر تاسیس شده است و رژیمها هم رژیمهای همان فرم قوانینشان بوده است و مقاصد هم اکثراً سلطه بر مردم بوده و گاهی هم پیدا میشده است که روی قوانین عمل میکردند، مقاصدشان اجرای قوانینی که حدودش عبارت از نظم جامعه و آزادی دادن به مردم و امثال اینها. اما آن رژیمی که توحیدی بوده است و رژیم تابع قوانین الهی بوده است که آنکه ما میتوانیم ارائه بدهیم، اسلام است. شاید در قبل از اسلام یک چنین رژیمی که رژیم دولتی باشد و قوانین الهی باشد، یا کم بوده است یا نبوده است. کم بوده است رژیمهایی که رژیم توحیدی باشد. غیر از قانون الهی که از مغز بشر نیست، از اراده خداست، غیر از آن اصل حکمفرما نبوده است. در اسلام که خوب، ما نزدیک به صدر اسلام هستیم نسبت به انبیای سلف، حکومت بوده است. یک حکومت گاهی محدود و ضعیف و گاهی خیلی توسعهدار. لکن تا آنجا که اسلامی بوده است حکومتها و باز به اغراض دیگری مخلوط نشده است، آنکه حکومت میکرده است قانون بوده است یعنی الله. غیر خدا کسی حکومت نداشت اصلًا. اینها انبیا و همین طور آنهایی که خلفای انبیا بودهاند، هیچ ابداً از خودشان یک مطلبی یک جریاناتی نبوده است. آنها دنبال این بودند که قانون را اجرا کنند. البته در بعضی از اموری که، امور جزئیه بوده است، خوب، حاکم دخالت داشته است. اما در اصول و در آن چیزهایی که باید در کشوری اجرا بشود، تابع قانون الهی بودند. اصلًا رسول خدا- صلی الله علیه و آله- که در راس همه است، هیچ وقت یک مطلبی، یک حکمی، یک قانونی نداشته است در مقابل قانون خدا، مجری قانون خدا بوده است.
تفاوت حکومت اسلامی با دیگر حکومتها
و تفاوت بزرگی که بین همه رژیمهای دنیا، به هر قِسمی که میخواهد باشد، تمام رژیمهای بشری با هر فرمی که میخواهد باشد و آن رژیمی که الهی است و تابع قوانین الهی است، تفاوت بزرگ این است که تمام رژیمها، آنی که دیگر عدل و داد و خوب است فقط در حدود طبیعت است. شما شاید در هیچ رژیمی پیدا نکنید که حکومت دنبال این باشد که تهذیب نفس مردم را بکند، کاری به آن نداشتند. حکومت دنبال این بوده است که بینظمی نشود. یک کسی در خانه خودش هر کاری بکند تعرضی به آن ندارد. بیرون نیاید توی خیابان عربده بکشد، و نظم را به هم نزند، تو خانه خودش هر کاری میخواهد بکند آزاد هست، فقط حکومتهای الهی است که برای اصل مقصد، این بوده است که انسان را آن طور که باید باشد، درست کند. انسان اولش یک حیوانی است، بدتر از حیوانات. اگر سر خود باشد انسان، همین طور بار بیاید، هیچ حیوانی مثل انسان نیست در اینکه در شهوت، در درندگی، در شیطنت. حیوانات دیگر حدود شیطنتشان محدود است. حدود شهواتشان محدود است. حدود آن سبعیتشان. انسان چون یک موجودی است که به حسب خلقت از همه وجودات بالاتر هست. در طرفِ آن طرف، شهوت و غضب و طرف شیطنت و اینها میتواند تا تقریباً لا متناهی برود، حد ندارد. شما میبینید که اگر چنانچه انسان یک- فرض کنید که- خانهای پیدا بکند، دنبال این است که یکی دیگر هم پیدا کند. اگر یک کشوری هم پیدا بکند دنبال این است که یکی دیگر هم پیدا بکند. اگر همه دنیا هم تحت سیطرهاش باشد به فکر این است که در کره قمر هم شاید باشد، برود آنجا. در مریخ هم باشد، برود آنجا. محدود نیست، نه شهواتش محدود است که با یک حد خاصی بسازد، یکی، دوتا، ده تا، صدتا، و نه طمَعش محدود است که به یک کشور، دو کشور، ده کشور اکتفا کند. انبیا آمدند محدودش کنند؛ یعنی مهارش کنند. این حیوان افسارگسیخته که به هیچ حدی از حدود محدود نیست، اگر آزاد بگذارند و این را تربیتش نکنند افسارگسیخته است. به طوری که همه چیز را برای خودش میخواهد و همه کس را فدای خودش میخواهد. انبیا آمدند که این افسارگسیخته را مهارش کنند و بیاورند تحت ضوابط و بعد از اینکه آن مهار شد، راه نشانش بدهند برای اینکه تربیت بشود، یک تربیتی که برسد به آن کمالاتی که تا آخر برای او سعادت است.
نه اینکه مطرح دنیاست، فقط این طبیعت است! پیش انبیا این دنیا وسیله است. یک راهی هست، راه هست برای رسیدن به یک مقصد عالی دیگر که خود انسان نمیداند و آنها میدانند. آنها مطلعند به اینکه منتهی به چه میشود اگر افسارگسیخته باشد و منتهی به چه میشود اگر مهار بشود از یک راهی که راه هست برای رسیدن به آن درجات عالیه انسانیت.
راه انبیا، راه سعادت انسانها
همه اموری که در نظر این حکومتها مقصد است، در نظر انبیا راه است. تمام دنیا در نظر انبیا خودش یک مقصود نیست. خودش یک محراب و مقصد نیست. خودش یک راه است که از این راه باید برسند به مرتبهای که آن مرتبه، مرتبه عالی انسانی است که اگر یک موجودی، یک انسانی این مرتبه عالی انسانی را به آن رسید، این سعادت دارد و سعادتش محصور به این عالم نیست. در همین عالم هم سعادت دارد اما محصور نیست. مقصود، یک عالم ماورای این عالم هست. آنها ماورا را دیدند. یک عالم غیبی که بر ما الآن مجهول است. آنها دیدند و آمدند که این اشخاص که اگر رهاشان کنند افسارگسیختهاند و هر کاری که میخواهند میکنند آنها را، هم قوه غضبیهشان را، هم قوای شهوانیشان را و هم قوای شیطانیشان را که همه را دارد. اینها را اول مهار کند و بعد از مهار، یک راهی که باید بروند و این قوا مخالف با آن هستند آن راه را ببرند، راه میبرند برای رسیدن به آن مقصد اعلا. این کار انبیاست، مع الاسف این کاری که انبیا میخواستند بکنند و همیشه هم دنبالش بودند، کم موفق میشدند. موانع زیاد بود برای اینکه انسان به حسب طبع خودش مایل به شهوات و شهوت، غضب و شیطنت و این مسائل است. و آنهایی که میخواهند مخالفت با این بکنند این را مهارش کنند، مبتلای به یک مخالفتهایی، مبتلای به یک موانعی میشوند که موفق نمیشوند به آن. کم موفق شدند، لکن مع ذلک هر چه که سلامت در دنیا هست و برکت هست، باز از همین کوشش انبیاست که کوشش کردند تا آن حدودی که توانستند، تا آن حدودی که شعاع تعلیماتشان رسیده است، تا آن حدود توانستند، تا یک حدودی محدود کنند، مطلقاً مشکل بوده است و کم رسیدند. لکن باز هر چه خوبی هست از آنهاست که اگر انبیا را از روی بشر منها کنند، اسقاط کنند، آن وقت خواهید دید چه خبر است، دنیا چه خواهد شد. این انبیا بودند که مردم را محدود کردند و تا یک حدودی موفق شدند و تا یک حدودی این برکت و خیری که در عالَم هست از برکت آنهاست.
طرحهای اسلام برای همه ابعاد انسانی
اسلام که همه جهات، همه بُعدهای انسان را در نظر گرفته است و برای همه بعدها طرح دارد، قانون دارد، منحصر به غیب تنها نیست. منحصر به شهادت تنها نیست. همان طوری که خود انسان منحصر به یک بعد خاصی نیست. اسلام هم آمده است این انسان را درستش کند و بسازد و همه بعدهایش را، نه یک بعد فقط. نه همان بعد روحانی تنها، که غفلت کند از این جهات طبیعت، و نه فقط بعد طبیعت که اکتفا به این کند از آن. این وسیله است، این مقصد. لکن این وسیله را مامور بودند که اصلاح کنند تا وسیله بتواند باشد. اسلام مع الاسف بعد از صدر اول یک مدت کمی، دیدید در تاریخ که بنی امیه با اسلام چه کردند و بنی العباس. و بعد هم که اسلام توسعه پیدا کرد و افتاد به دست ایرانیها و سلاطین با اسلام چه کردند؟ اصلًا مسخ کردند، یک چیز دیگرش کردند. بنی امیه اسلام را میرفت تا اینکه بکلی متبدل کنند مقصد اسلام را، که یک مقصد الهی- معنوی داشت متبدلش کنند به یک حکومت. آن هم حکومت عربی که اصلًا مقصدش عربیت باشد در مقابل سایر ملل. درست مقابل مقصد اسلام که ملیتها را میخواست کنار بگذارد و همه بشر ملت واحده باشند و برای یک رژیم، برای یک طایفهای دون طایفهای. برای یک رنگی با رنگ دیگر فرقی نباشد. بنی امیه آمدند، همان عروبت را گرفتند که اگر آنها موفق شده بودند اسلام را متبدل میکردند، به یک معنایی که همهاش دنبال این باشد که آن عروبت جاهلیت زنده بشود. آنها میخواستند که آن عروبت جاهلیت زنده بشود. حالا هم گاهی وقتها در بعضی از این نقاطی که هستند عربها، بعضی از سرانشان همین معنا را ادعا میکنند که ما میخواهیم آن عروبت اموی [را زنده کنیم] یعنی آن عروبت جاهلیت، عروبت اموی میخواهند زنده بشود. و نگذاشتند اسلام آن طوری که هست ادراک بشود و بشر بفهمد که این در حکومت چه وضعی دارد. و در عین حالی که حکومت و اینها در نظر آن یک مرتبه پایین است و مرتبه بالا غیر از این مسائل است. حتی این رژیم طبیعیاش را هم نگذاشتند که معلوم بشود. و در طول تاریخ تقریباً اسلام به دستهای مختلف، به تبلیغات مختلف، اسلام باید گفت مجهول بود برای مردم.
رضا خان و ماموریتهای او
در این طول پنجاه سال که تمامش را من شاهد بودم، شاید شما سِنتان اقتضا نکند، اما من تمام این پنجاه سال را از زمانی که رضا خان آمد اینجا و کودتای آن زمان را کرد- 99 «1» ظاهراً- تا حالا ما شاهد این حکومت و طرز این حکومت و وضع اینها بودیم. رضا خان که آمد، این با دست انگلیسها آمد که بعد انگلیسها هم خودشان اقرار کردند این را که ما این را آوردیم- در رادیو دهلی، در جنگ عمومی- و چون از ما تخلف کرد حالا داریم میبریمش. بردندش آنجا که باید ببرند. ابتدا هم که آمد با حربه اسلام آمد. حربه اسلام را بر ضد اسلام. شروع کرد به کارهایی که مسلمانها از آنها خوششان میآمد. خوب، در ایران از باب اینکه قضیه سید الشهدا- سلام الله علیه- خیلی اهمیت دارد، این روی آن نقطه خیلی پافشاری میکرد. خودش روضه میگرفت و در تکایایی که روضهها بودند پای برهنه میگفتند میرود آنجاها. تکایا میرود و مردم را گول زد به همین حربه که مردم به آن توجه داشتند که این را میخواستند. لکن او بر ضد مردم میخواست درست کند. تا مدتی این طور بود، تا اینکه حکومتش مستقر شد. حکومتش که مستقر شد، شروع کرد به آن چیزهایی که به او، حالا یا تعلیم شده بود یا خودش مثلًا میخواست. تعلیم شده بود. یک مقداریاش هم از آتاتورک گرفت. با حربه الحاد خودش پیش آمد و اول چیزی را که در نظر گرفت این بود که آثار اسلام را در ایران از بین ببرد. آثار اسلام را چطور باید از بین ببرد! یکی اینکه اینی که همه ملت به آن توجه دارند این را ببرد از دست، از دستشان بگیرد. این مجالسی که مجالس روضه سید الشهدا بود که پیش ملت آن قدر اهمیت دارد و آن قدر مربی هست و آن قدر تربیت کرده است مردم را، این را [از] دستشان بگیرد. تمام روضههای ایران را قدغن کرد. در هیچ جای ایران یک کسی نمیتوانست یک روضهای که چند نفر محدود حتی باشند نمیتوانستند که یک چنین مجلسی درست کنند. در همین قم که- خوب- مرکز روحانیت بود آن وقت و حالا، در همین قم مجلس روضه نبود. اگر بود بین الطلوعین تمام باید بشود، قبل از اذان صبح یک عده کمی- چهار تا، پنج تا، ده تا- میرفتند و یک صحبتی میکردند و یک ذکر مصیبتی میکردند و اول اذان یا یک قدری بعد از اذان باید متفرق بشوند. آنها هم حتی مفتّشینی که آنها داشتند و اشخاصی که دنبال اینها بودند جاسوسهاشان اطلاع میدادند، این را هم تمام میکرد. و از آن بالاتر که اساس را تقریباً به هم میزد، این بود که روحانیت را از بین ببرد. شروع کرد راجع به مخالفت با روحانیت، و این که عمامههای روحانیون را بردارند و کسی حق ندارد عمامه داشته باشد. حتی بعضیشان میگفتند که در تمام ایران بیش از شش نفر نباید عمامه داشته باشند! و این را هم دروغ میگفتند- اصلًا نمیخواستند باشد.
ضربههای سنگین بریتانیا از روحانیون
و عمده نظر این بود که روحانیت را دیده بودند. آنهایی که احتمالًا این را وادار به این امور میکردند، دیده بودند لا اقل این صد سال را درست دیده بودند که هر وقت که بنا بود یک شکستی به ملت بیاید، روحانیت جلویش را میگرفت. یک شکستی به کشور بیاید روحانیت جلویش را میگرفت دیده بودند که در مثلا عراق که انگلیسها عراق را آن وقت تقریباً گرفته بودند، آن روحانی بزرگ مرحوم آقا میرزا محمد تقی «2» جلویش را گرفت و از [دست] ایشان گرفت عراق را. استقلال عراق را او میگرفت از آنها. و باز دیده بودند که قبل از او میرزای شیرازی «3» با یک کلمه، ایران را نجات داد از دست انگلیسها و مزاحم را میدیدند که همین روحانیین هستند. و اگر چنانچه بخواهند آن چیزهایی که آنها میخواهند که عبارت از مخازن شرق بود، عبارت از معادن شرق بود، اینها را آنها میخواستند و علاوه بر این، شرق را بازار کنند برای خودشان. از آن طرف مخازنشان را ببرند و از آن طرف با صورت دیگر بازار درست کنند و هر چه دارند به این بازار صرف کنند. ما را به صورت یک مصرف درآورند. میدیدند که روحانیت اگر زنده باشد، و چشمش را باز کند و بگذارند به حیات خودش ادامه بدهد این مزاحم است. از این جهت روحانیت را با تمام قوا کوبیدند. به طوری که این حوزه علمیهای که آن وقت البته هزار و چند صد تا محصل داشت، رسید به یک چهار صد نفر، آن هم چهار صد نفری که توسری خورده، چهار صد نفری که هیچ نتواند یک کلمه صحبت کند. یک کلمه تمام منابر را در سرتاسر ایران، تمام خطبا را در سرتاسر ایران زبانشان را بستند. و تمام علما را در سرتاسر ایران زبانشان را بستند. مع ذلک خوب، در زمان رضا شاه هم یکی- دو- سه دفعه قیام کردند علما. مع ذلک چون قیامی بود که ملت از بس ترسیده بود از او همراهی نمیتوانست بکند شکسته میشد. از آذربایجان قیام کردند. از خراسان قیام کردند. از همه ایران، یکوقت در قم جمع شدند و نهضت کردند لکن شکسته میشد. این برای این بود که آنها میدیدند اگر بخواهند همه چیز ما را ببرند و صدا درنیاید باید اینها را از بین ببرند، تا اینکه ملت نتواند دیگر یک جایی باشد که به [وسیله] آن، [آنان] را رهبری کنند و متمرکز بشود قوا در آنجا. این مقصد اینها بود. روحانیت در همه این موارد و قبل از آن مدافع اسلام و مدافع قوانین اسلام بوده است. لکن به حسب موارد البته، گاهی پیش میبردند، مثل قضیه میرزای شیرازی که همه ایران هم تبعیت کردند و گاهی هم شکست میخوردند. غالباً شکست میخوردند.
محمد رضا شاه و خیانتهای او
این آخر که محمد رضا شروع کرد، شیطنتهایی کردند این هم با حربه اسلام. این هم شروع کرد، ابتدا به همان حرفهای کارهای پدرش کردن. قرآن مثلًا طبع کرد. سالی هم یک دفعه- دو دفعه به مشهد میرفت و نمازی میخواند و از این مسائل میخواست مردم را گول بزند. و گاهی هم یک دستهای را گول میزد. کم کم دیگر خودش را محتاج به گول زدن نمیدید شروع کرد به اعمال قدرت کردن. از آن طرف مردم را از همه مواهب محروم کرد و شما میدانید که در ایران نفس نمیشد بکشی. و تمام روزنامهها و مجلات و قلمها و رادیو و تلویزیون در خدمت او بودند به ضد ملت. همه اینها در خدمت او بود. مردم در اختناق و در حبس بودند و همه مخازن هم از دست مردم گرفته شد. هیاهو، به اینکه من مامور خدمت به وطنم هستم و کتاب «ماموریت برای وطنم» را نوشت و آن همه هیاهو راجع به ترقیات ملت و ترقیات اینها، خوب، مردم هم میدیدند که همه آن غلط است. همه جای ایران فقر است. همه جای ایران بیچارگی است. مردم خانه ندارند. مردم هیچی ندارند. آنجایی که معدن نفت است، روی این معادن همان مردم آنجا نشستهاند و گرسنگی میخورند. سر و پای برهنه راه میروند. گاهی من از آنجا که یک دفعه که عبور کردم از همان طرف اهواز اینها، از این دهات اطراف، از این راهی که ما میرفتیم و خط قطار عبور میکرد، از این اطراف، این بچهها، این سر برهنهها، این پابرهنهها هجوم میآوردند که یک چیز بگیرند از ما. آنجایی بود که مخزن نفتشان زیر پایشان بود و داشت میرفت جای دیگر. مخازن را دادند به غیر و عوضش برای امریکا، میگویند این آخر دیگر امریکا بود همه چیز. انگلستان در اینجا دیگر خیلی [منافع] نداشت، امریکا جلو بود. مخازن را دادند به خارج و امریکا چیزی که به ملت ما داد پایگاههایی بود که برای خودش درست کرد. یعنی هم پول، هم نفت را گرفت. هم پولش را به صورت پایگاه درست کردن برای خودش داد. یک چنین ابتلایی برای ملت ما پیدا شد. از آن طرف قراردادهای سنگین که هیچ به نفع ملت نبود و ملت را تحت سیطره آنها قرار دادند. همین چیزها بود. این ملت به تنگ آمده است. مردم به تنگ آمدند. یک چنین حیاتی که یا باید تو حبس صرف بشود یا باید در تبعیدات از دستشان، حیاتشان برود. یا اگر بیرون هم هستند بیرونی نبود. همه آن حبس بود. مامورین همیشه مراقب بودند که یکی یک کلمه صحبت نکند. اگر مثل شمایی میآمد در ایران امکان نداشت یک مصاحبهای و لو چند کلمهای راجع به این امور صحبتی بکنیم. نه برای شما، نه برای هیچ کس.
قیام بزرگ 15 خرداد
مردم به تنگ آمدند. منتظر این بودند که یک صدایی بلند بشود، دنبالش بروند. در 15 خرداد، جلوی 15 خرداد، یک چنین صدایی درآمد. از قم شروع شد. از قم علمای قم شروع کردند به اینکه یک مخالفتی بکنند. مخالفت کردند و صحبتها ... شد تا اینکه منتهی شد به 15 خرداد، 15 خرداد یک قیام بسیار بزرگی شد. آنها هم یک کشتار بسیار بزرگی کردند. من که در حبس بودم ولی وقتی که آمدم، بیرون را اطلاعی خیلی از آن نداشتم. هیچ اطلاعی نداشتم وقتی بیرون آمدم و بعدش هم یک مدتی در حصر بودم و در یک منزلی حبس بودم. منتها خوب فرق داشت به آن حبس. آنجا به من رساندند که پانزده هزار آدم را کشتند. حالا چقدر هم گرفتند، خدا میداند، نمیدانم. مردم به یک حالی درآمدند که دیگر برایشان زندگی یک چیزی نبود که خیلی دنبالش بروند. زندگی این بود که با اشرار باید زندگی کنند. زندگی با اشرار یک زندگی صحیحی نیست. زندگی که پدر فرزندش را میبیند گرفتار است. فرزند پدرش را میبیند گرفتار است. زن شوهرش را میبیند گرفتار هست. و هکذا یک زندگی سختی برای مردم شده بود. دنبال این بودند که یک جرقهای بلند بشود و تعقیب کنند. 15 خرداد آن جرقهای که قبلش پیدا شد و 15 خرداد را به وجود آورد و آنها 15 خرداد را هم شکستند. لکن ملت آن طور نشد که یک شکست تا آخر بخورد. ملت در صدد بود. همین طور کم و زیاد [در حال مبارزه] بود، تا حوادثی پیدا شد که این حوادث از دو سال پیش از این تقریباً تا حالا یک حوادثی دنبال هم [پیوسته] پیدا شد.
انگیزه شهادت طلبی و انقلابآفرینی
مردم هم مستعد بودند. از حکومت ناراضی، از زندگی به تنگ آمده بودند، و یک تحول روحی هم که خدا به آنها داد و آن این بود که در این آخر یکجور تحولی پیدا شده بود که حالا هم باز یک مقداریاش هست و آن اینکه مثل همان کسانی که در صدر اسلام بودند. اینها آرزوی شهادت میکردند. الآن هم شما وقتی که میبینید توی این جمعیتها کفن پوشیدند که ما برای شهادت حاضریم. مادرهایی که بچهشان را از دست دادند یکی- دوتا را، میآیند پیش من میگویند که شما دعا کنید، این یکی- دوتا هم که داریم اینها هم شهید بشوند. مکرر این جوانها، زن و مرد جوان از من میخواهند که من دعا کنم آنها هم شهید بشوند. این یک تحول روحی بود که به دست خدا و به اراده خدا حاصل شد برای ملت. و اجتماعی که در یک امر کردند، برای اینکه ناراضی همه بودند. این نکرده بود، یک قشری را راضی نگه دارد. فقط آن ردههای بالای ارتش و قوای انتظامی، باقی را دیگر به هیچ نمیگرفتند، نه ادارات و نه ارتش. آن ردههای پایین، نه مردم و نه بازار و نه مسجد و نه روحانیت و نه دانشگاه، هیچ یک را به حساب نمیآوردند اینها. چیزی نمیدانستند اینها را. و بزرگتر خطای اینها همین بود که ملت را چیزی نمیدانستند. ملت همه با هم شدند برای اینکه همه ناراضی بودند. وقتی صدا درآمد که ما جمهوری اسلامی میخواهیم، مخالفت کسی با آنها نکرد، سرتاسر ایران ابتدا را میگویم- سرتاسر ایران، یکصدا بیرون میآمد که ما جمهوری اسلامی میخواهیم. این رژیم شاهنشاهی را نمیخواهیم. بعد از اینکه موفق شدند و با این قدرت الهی پیش رفتند و همه دولتها هم، ابرقدرتها هم با او موافق بودند و پشتیبانش بودند، امریکا و انگلستان زیادتر اظهار میکردند، دیگران هم بودند، مع الاسف ممالک اسلامی هم دولتهایشان بودند الّا کم.
دمکراتیک و مفهوم ابهامآمیز
بعد از اینکه مردم شکستند این سد را، عقب زدند او را، آن وقت صحبتها درآمد. اغراض پیدا شد. اختلافات شروع شد و این اختلافات خیلیهایش امکان دارد که یک دستهای پشت پردهای در کار باشد و آنها وادار میکنند که یک چنین مسائلی در ایران ایجاد بشود. آثارش هست در جاهایی که آنها یک چنین نقشههایی دارند که همان نقطهای که نقطه قدرت ملت است. همان را هدف قرار بدهند و از دستش بگیرند. دو چیز نقطه قدرت بود: یکی وحدت کلمه اینها. و یکی هم جمهوری اسلامی میخواهیم. اسلام- این قدرت معنوی- تا توانستند راجع به جمهوری اسلامی مخالفت کردند، جمهوری باشد، اسلامش دیگر میخواهیم چه کنیم!! جمهوری دمکراتیک باشد، اسلامش نباشد. آخرش که آن خوب خوبهاشان صحبت میکرد، جمهوری اسلامی دمکراتیک. ملت ما این را قبول نکرد. گفتند ما همان، آنکه ما میفهمیم اسلام را میفهمیم. از جمهوری هم میفهمیم چیست؟! اما دمکراتیکی که در طول تاریخ، پیراهنش عوض کرده، هر وقت یکی را. الآن این دمکراتیک در غرب یک معنا دارد و در شرق یک معنا دارد و افلاطون یک چیزی میگفت و ارسطو یک چیزی میگفته. این را ما نمیفهمیم. ما یک چیزی که نمیفهمیم چه ادعایی داریم که ذکرش بکنیم و رای نمیتوانیم به آن بدهیم. آنی که میفهمیم، ما اسلام را میدانیم چی هست. یعنی میدانیم که یک رژیم عدل است. البته نه اینکه میدانیم، خوب ما که اسلام را نمیدانیم واقعاً، رژیم عدل است میدانیم. این عدالت است در آن حکامی که در صدر اسلام بودند. مثل علی بن ابی طالب فهمیدیم چکاره است، چه میکند. و جمهوری هم معنایش را میفهمیم که باید ملت رای بدهند. اینها را قبول داریم. اما آن دمکراتیکش را، حتی پهلوی اسلامش بگذارید، ما قبول نداریم. علاوه من این را در یکی از حرفهایم گفتم که اینکه ما قبول نداریم برای اینکه این اهانت به اسلام است. شما این را پهلویش میگذارید معنایش این است که اسلام دمکراتیک نیست. و حال آنکه از همه دمکراسیها بالاتر است اسلام. از این جهت ما این را قبول نمیکنیم. اصلًا شما پهلوی این بگذارید، مثل این است که بگویید که جمهوری اسلامی عدالتی. این توهین به اسلام است برای اینکه عدالت متن اسلام است. از این جهت این را هم ملت ما قبول نکردند.
نقهای روشنفکری
و اصحاب قلم و روشنفکرها- بعضی از آنها- اینها جدیت داشتند به اینکه این کلمه اسلام نباشد. و ما این طور فهمیدیم که چون از اسلام ضربه دیدند میخواهند این نباشد. خوب، همه قدرتها دیدند که این نفت اینجا، حالا از دستشان گرفته شده عجالتاً و این را چه کسی گرفته است؟ این را این ملتی که داد میزند اسلام، پس این اسلامش را حذف بکنیم هر چه که باشد این دعوا هم دیگر ندارد. دیگر پشتوانه ملت ندارد. میخواستند پشتوانه را از این جمهوری بگیرند. پشتوانه یک حکومتی ملت است. اگر یک ملتی پشتوانه حکومتی نباشد این حکومت نمیتواند درست بشود. این نمیتواند برقرار باشد. آنها میخواستند این مطلب را بگیرند از دست، از این جهت اصرار به این داشتند. حالا هم اصرار دارند، چنین از اول [دائما] اصرار، اصرار، حالا هم اصرار دارند. منتها به صورتی دیگر. «قانون اساسی یک قانون ملی نیست، این قانون اساسی اشکالات دارد»!! یک مطلبی که خود ملت، وکلا تعیین کرده و گذراندند و بعد هم خود ملت به آن رای دادند، یک اقلیتی که ما سرانشان را میشناسیم و سر و تهشان را اطلاع برایشان داریم؛ اینها مخالفت میکنند با چیزی که همه ملت میگویند. این جز این معنا نیست که میخواهند همان مسائل سابق عود کند و همان منافع سابق را ببرند. از اسلام ضربه دیدند، میخواهند نگذارند تحقق پیدا کند.
روحانیت، دژ استوار ایران
در تمام این مراحل، روحانیت نقش اول داشت. یعنی دانشگاهیها بودند، روشنفکرها همهشان نه البته، دانشگاهیها، دانشجوها تقریباً اکثراً همیشه همه، بازاری چه و چه، همه اینها نقشی داشتند. لکن آنکه ملت را بسیج کرد، آن روحانیون بودند. یعنی هر محلهای یک مسجد یا چهار تا مسجدی که دارد، چهار تا روحانی دارد، مردم به آن اعتقاد دارند. آنکه من همیشه به ملت ایران سفارش کردم که این دژ محکم را از دست ندهید و به این روشنفکرهایی که میخواهند، شاید میل داشته باشند که مملکتشان استقلالی داشته باشد، مملکتشان آزاد باشد، سفارش کردم که اینها سد بزرگی است که اگر از دست بدهید نمیتوانید کاری انجام بدهید. اگر این روحانیت را از این نهضت از اول برمیداشتیم، اصلًا نهضتی نمیشد مردم به کس دیگر گوش نمیدادند. مردم به این روشنفکرها گوش نمیدهند. اینها یک ده نفر- صد نفر، هزار نفر آنکه خیلی از اینها. من الآن نمیدانم یک حزبی باشد، هزار نفر داشته باشد، غیر از حزب اسلامی اگر باشد مردم به آنها گوش نمیدهند. [دائما] فریاد بزنند، هر چه فریاد بزنند، اینها بیخود میگویند. اینکه میتواند یک ملت را تجهیز کند و تا پای مرگ ببرد، آن این جمعیت است. اینکه میگویید نقش بزرگی داشتند، واقعاً این طور است که مایی که مطلعیم بر میزان علاقه مردم به روحانیینشان، منتها سعه شعاع نفوذ روحانیین مختلف است با هم. اما هر کدام در هر شعاعی هستند، آن عدهای که آنجا هستند به حرف آنان گوش میدهند. یعنی میبینند که چنانچه دنبال حرف این بروند، این برایشان سعادت است. خیرخواهشان هست. اگر هم کشته بشوند، سعادت است.
نقش علما و مساجد در انقلاب
اینها بودند که تجهیز کردند سرتاسر ایران، مردم را، این خطبا، این روحانیین، این مسجدیها خودشان آمدند و دنبالشان هم اینها آمدند. همه ملت آمدند و همه قشرها هم آمدند. لکن آنی که ملت را همچو به طور عمومی تجهیز کرد این طایفه بودند. و من همیشه از همه قشرها میخواهم که شما ملی هم هستید، اینها را حفظشان کنید. الهی که حفظشان میکند. ملی هم هستید اینها را حفظ کنید. اینها را از دست ندهید. الآن که ملاحظه میکنید دنبال این هستند که [پیوسته] مناقشه کنند، شکست بدهند اینها را. و این نه صلاح دینشان هست نه صلاح دنیاشان هست. من نمیخواهم تطهیر کنم این طایفه را که بگویم هر که عمامه سرش هست این یک آدم مهذب، صحیح [و] سالمی است. من چنین ادعایی ندارم. هیچ کس چنین ادعایی ندارد. لکن من میگویم که آنهایی که مخالف هستند با این جمعیت، این طور نیست، آنهایی که نقشه دارند آن طور نیست که با بدها مخالف باشند، با خوبها مخالفند. با آنهایی که نفوذ دارند مخالفند. اگر چنانچه یک مقصد صحیحی بود که اینها صحبت میکردند خوب مطلبی بود. یک مقصد صحیح است و باید تصفیه بشود. ما هم این را قبول داریم. وقتش هم اگر برسد تصفیه خواهد شد. اما در یکوقتی که ملت ما دچار یک همچو آشوبی هست، بعد از انقلاب است، انقلاب بعد از اینکه یک قدری جلو رفت و برگشت به حال خودش، همین گرفتاریها در همه دنیا بوده بیشتر از ما. الآنی که ملت ما مواجه است با یک قدرت بزرگ و بلکه با قدرتهای بزرگ مواجه هست، امروز روزی نیست که آن پشتوانه ملت را، آن چیزی که میتواند تجهیز کند ملت را ما بشکنیم. و لو اینکه ما فرض کنید گله داریم از یک کسی، و لو اشکال داریم به یک کسی و کسانی، لکن وقت این نیست که بشکنیم.
داستان سید و ملّا و درویش
و آنهایی که نقشه دارند همه را میخواهند بشکنند، منتها بتدریج. نمیدانم این مَثَل پیش شما هست یا نیست که یکی رفت توی باغش دید که یک سیدی و یک آخوندی و یک مرد عامی دارند دزدی میکنند. رفت آنجا و گفت که خوب این آقا سید است و اولاد پیغمبر. بسیار خوب، این آقا از علماست و پایش روی چشم ما. اما تو مردیکه چه میگویی؟ آن دو تا را هم با خودش رفیق کرد. آن را دست و پایش را بست. بعد آمد نشست و گفت، واقع مطلب این است. خوب، سید اولاد پیغمبر است. با اولاد پیغمبر که نمیشود چیز کرد، خوب آشیخ تو چه میگویی؟ با این ریش و عمامه آمدی دزدی! سید را با خودش موافق کرد. آخوند را بست. این دوتا را که دستشان را بست، پاشد، گفت: سید! جدت گفته دزدی کنی؟ قلدر بود گرفت سید را هم بست. اینها وضعشان این طور است. روی این نقشه است که میخواهند این سید اولاد پیغمبر است، آن کذا و کذا است، خوب این آخوندها حالا چی میگویند اینها. آخوندیسم یعنی چه، مملکت ما نباید دست آخوندها باشد. اینها خیال میکنند که آخوندها میخواهند مملکت را بگیرند و به کس دیگر بدهند و خودشان هر کاری میخواهند بکنند. مساله این نیست. اینها همین نقشه است که ملت را از این آخوندها جدا کنند با دست خود ملت. آن چیزی که برای ملت سرمایه است و میتواند کار بکنند، آن را بگیرند و جدا کنند، که نقشه در زمان رضا شاه هم به این معنا بود. و بعد هم یکی یکی از اول از آن پایینترها بگیرند و بیایند بالا، بیایند بالا یکی یکی برسند تا آخر این جمعیت را از بین ببرند.
اسلام، دین سیاست
این است که آنکه اسلام را میتواند نقش بدهد در دنیا، آنکه میتواند اسلام را در دنیا ابراز کند و ترویج کند، از دست مردم گرفته بشود. اسلام کم کم گرفته بشود. اساسْ اسلام است. اساس این طرف هم اسلام، اساس دشمنی هم با اسلام است. هر دویشان این طوری است. اینکه شما گفتید که علما نقش داشتند، آیا بعداً نقش دارند؟ علما نقششان این است که هدایت کنند و مردم را راه ببرند و کوشش شده بود به اینکه علما را منعزل کنند از ملت. یعنی دین را از سیاست جدا کنند. دین را بگذارند کنار، سیاست را بگذارند کنار. اسلام دین سیاست است اصلش. اسلام را شما مطالعه دارید در آن. اسلام یک دینی است که احکام عبادیاش هم سیاسی است. این جمعه، این خطبههای جمعه، آن عید، آن خطبههای عید، این جماعت، اجتماع، این مکه، این مشعر، این منی، این عرفات، همهاش یک مسائل سیاسی است. با اینکه عبادت است، در عبادتش هم سیاست است. سیاستش هم عبادت است. اینها جدا میکردند اسلام را و دین را از سیاست. میگفتند که امپراتور سر جای امپراتوری است، آخوند هم برود در مسجد. آخوند چه کار دارد به اینکه رضا خان مردم را [غارت] میکند و [اذیت] میکند. آخوند برود نمازش را بخواند و برود. آخوند چه کار دارد که نفت را دارند میبرند. آخوند چه کار دارد که قراردادهای کمرشکن برای یک مملکتی حاصل میشود. آخوند برود عبایش را سرش بکشد. تو مسجد نمازش را بخواند. هر چه هم دلش میخواهد دعا بخواند. کی با او مخالف است؟
تحریف در مذهب حضرت مسیح
هر که هر چی دلش میخواهد دعا بخواند هیچ کس با او مخالف نیست. من احتمال نمیدهم که حضرت مسیح به این جور باشد که حالا درستش کردند. مگر امکان دارد که حضرت مسیح تعلیمش این داده که ظلم قبول کنی. صورتت را این طور بگیری وقتی میزنند، آن طرف میگیری، این تعلیم خدا نیست. این تعلیم مسیح نیست. حضرت مسیح مبرای از این است. حضرت مسیح با زور مخالف است. حضرت مسیح مبعوث شدند، اینها برای اینکه رفع کنند این ظلمها را. برای اینکه چه بکنند، منتها مبتلا شده است به یک دستگاههایی که بد معرفی میکند از او. اسلام هم همین ابتلا را پیدا کرده بود. لکن در هر عصری یک علمایی بودند که نمیگذاشتند این طور بشود. حالا یک قدری توسعه پیدا کرده است. زمان فرق کرده و افکار مردم فرق کرده و این چیزها هم فرق کرده.
ولایت مطلقه فقیه
اگر مقصود از اینکه نقش داشته باشد روحانیت، بله روحانیت نقش دارد. در حکومت هم نقش دارد. نمیخواهد حاکم بشود، لکن میخواهد نقش داشته باشد. شما در همین قضیه رئیس جمهوری به ما پیشنهاد میکردند که، پیشنهاد کردند از اشخاص، حتی از دانشگاه به اینکه ما حالا بعد از مدتها فهمیدیم که اطمینان به دیگران نیست. روحانی باشد من میگفتم نه، روحانی نقش باید داشته باشد، خودش رئیس جمهور نشود. لکن در ریاست جمهور نقش باید داشته باشد. کنترل باید بکند. آن به منزله کنترل یک ملتی است. یک مملکتی است. نمیخواهد روحانی رئیس- مثلًا فرض کنید که- رئیس دولت باشد. لکن نقش دارد در آن. اگر رئیس دولت بخواهد باشد کذا، پا را کج بگذارد این جلویش را میخواهد بگیرد. اینکه در این قانون اساسی یک مطلبی- و لو به نظر من یک قدری ناقص است و روحانیت بیشتر از این در اسلام اختیارات دارد و آقایان برای اینکه خوب دیگر خیلی با این روشنفکرها مخالفت نکنند یک مقداری کوتاه آمدند- اینکه در قانون اساسی هست، این بعض شئون ولایت فقیه هست نه همه شئون ولایت فقیه. و از ولایت فقیه آن طوری که اسلام قرار داده است، به آن شرایطی که اسلام قرار داده است، هیچ کس ضرر نمیبیند. یعنی آن اوصافی که در ولی است، در فقیه است که به آن اوصاف خدا او را ولیّ امر قرار داده است و اسلام او را ولیّ امر قرار داده است با آن اوصاف نمیشود که یک پایش را کنار یک قدر غلط بگذارد. اگر یک کلمه دروغ بگوید، یک کلمه، یک قدم بر خلاف بگذارد آن ولایت را دیگر ندارد.
بهترین اصل از اصول قانون اساسی
استبداد را ما میخواهیم جلویش را بگیریم. با همین مادهای که در قانون اساسی است که ولایت فقیه را درست کرده این استبداد را جلویش را میگیرند. آنهایی که مخالف با اساس بودند میگفتند که این استبداد میآورد. استبداد چی میآورد. استبداد با آن چیزی که قانون تعیین کرده نمیآورد. بلی ممکن است که بعدها یک مستبدی بیاید. شما هر کاریاش بکنید مستبدی که سرکش است بیاید هر کاری میکند. اما فقیه مستبد نمیشود. فقیهی که این اوصاف را دارد عادل است، عدالتی که غیر از این طوری عدالت اجتماعی، عدالتی که یک کلمه دروغ او را از عدالت میاندازد، یک نگاه به نامحرم او را از عدالت میاندازد، یک همچو آدمی نمیتواند خلاف بکند. نمیکند خلاف. این جلوی این خلافها را میخواهد بگیرد. این رئیس جمهور که ممکن است یک آدمی باشد ولی شرط نکردند دیگر عدالت و شرط نکردند، این مسائلی که در فقیه است، ممکن است یکوقت بخواهد تخلف کند، بگیرد جلویش را، کنترل کند. آن رئیس ارتش اگر یکوقت بخواهد یک خطایی بکند آن حق قانونی دارد که او را رهایش کند، بگذاردش کنار. بهترین اصل در اصول قانون اساسی این اصل ولایت فقیه است. و غفلت دارند بعضی از آن و بعضی هم غرض دارند.
روحانیت، سررشتهدار قانون
روحانی میگویید که بعد میخواهد در دولت [وارد بشود] نمیخواهد نخست وزیر بشود و نمیخواهد- عرض میکنم که- رئیس جمهور بشود و صلاحشان هم نیست که اینها بشوند، لکن مراقبت دارد، نقش دارد. روحانیت در دولت نقش دارد، نه روحانیت دولت است. این نقش از اول هم بوده است، منتها این را کنارش زده بودند، حالا خدا یک مهلتی داده است. یک جمعیتی، این مردم جمع شدند، هیاهو کردند، این هیاهوهاست که این کارها را کرده است. جمع شدند هیاهو کردند، حالا یک نقشی پیدا کرده روحانیت. همان نقشی که برای روحانیت است که باید کنترل کند این چیزها را، و الّا سررشته ندارد. مگر میتواند که یک روحانی برود رئیس فوج بشود. سررشتهای از این کار ندارد. یک روحانی که اطلاعاتش در باب یک اموری کم است، برود بخواهد آنها را بگیرد. این معنا ندارد، اما روحانی چون موارد خطا و اشتباهی که از قانون اسلام که یک قانونی است که اگر اجرا بشود، همه مقاصد برای ما حاصل میشود این مطلع است، این سررشتهدار این قانون است، این را قرارش دادند با آن همه قیودی که همهاش قیود یک چیزی بوده است که قرار دادند و ما هم تابعیم. لکن مساله این نیست. مساله بالاتر از این است. اما خوب البته ملت یک چیزی را که خواستند ما همه تابع آن هستیم و یک همچو روحانی اگر نقش داشته باشد در دولت، نمیگذارد دیگر نخست وزیرش، رئیس جمهورش هر جا که ظلم ببیند، روحانی نقش دارد بر اینکه جلویش را بگیرد. و هر وقتی بخواهد یک قلدری پیش بیاید جلویش را میگیرد. یک دیکتاتوری باشد جلویش را میگیرد. میخواهد خلاف آزادی باشد، جلویش را میگیرد. بخواهد یک دولتی یک قراردادی با یک دولتی ببندد، که اسباب این بشود که این تابع آن بشود، پیوند آن بشود، پیوسته او بشود روحانی جلویش را میگیرد. یک اصلی است که اصل یک مملکت را اصلاح میکند. این یک اصل شریفی است که اگر چنانچه ان شاء الله تحقق پیدا بکند، همه امور ملت اصلاح میشود. بنا بر این اینکه شما سوال کردید که آیا روحانی میخواهد به دولت منضم بشود یا چی؟ نه نمیخواهد دولت باشد اما خارج از دولت نیست. نه دولت است، نه خارج از دولت. دولت نیست یعنی نمیخواهد برود در کاخ نخستوزیری بنشیند و کارهای نخستوزیری را بکند. غیر دولت نیست برای اینکه نخست وزیر اگر پایش را کنار بگذارد این جلویش را میگیرد، میتواند بگیرد. بنا بر این نقش دارد و نقش ندارد. وقت من هم گذشت دیگر. مسائل دیگری، شما هم دیگر ان شاء الله سلامت باشید.